اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

از ظهر تا عصر بلا بال و پرش ریخت

می را خدا با دست خود در ساغرش ریخت


تا بانگ هل من ناصرش ایراد فرمود

همراه حلق اصغرش چشم ترش ریخت


وقت اذان حی علی خیرالعمل گفت

نای اذان گوی علی اکبرش ریخت


در پیش رویش قاسم احلی من عسل گفت

جامش شکست و بوی مشک وعنبرش ریخت


باران چکید و قطره قطره آب... نایاب

دستان و چشم و آب و هم آب آورش ریخت


محوِ نگاهِ ناظرِ این ماجرا بود

تیغی به حلق آمد تمام حنجرش ریخت


از راه آمد ساربان بالای گودال

خون خدا!...انگشت با انگشترش ریخت


از روی تل میدید زینب بحر خون را

کشتی شکست و بادبان و لنگرش ریخت


طوفان شد و سیلاب اشک از چشم خواهر

همراه خون دیده اش از معجرش ریخت


همراه زینب مادرش هم نوحه میکرد

وقتی به زیر سم مرکب پیکرش ریخت


خواهر کنار نیزه  و مادر به گودال

دردانه هم در شام غم بال و پرش ریخت



#داریوش_جعفری

داریوش جعفری

دانه ی مهرت به دل شد در نهان آمیخته 

شعله ای هم از تو در پی شد به جان آمیخته


از حریمت قبله گاهی ساختم در قلب خویش 

شور عشقت شد به جانم بی امان آمیخته


آتشی بر پا نمودی بین دو دریای آب

 این شرر شد با دل اهل جهان آمیخته 


تا نظر بر گنبدت کردم دلم از دست رفت 

خون دل شد تازه با اشک روان آمیخته


تشنه لب در زیر تیغ و نیزه جان دادی حسین

حنجرت با شمر و رَٱسَت با سنان آمیخته


هر کجا شد روضه ای بر پا به یاد کربلا

روضه ات شد با مزاری بی نشان آمیخته


کربلا و کوفه و رنج اسارت درد و غم

یک به یک با سایه ی سروی کمان آمیخته


خیزران و لعل لبها ، طشت زر ، شام خراب

این معما شد به طفلی ناتوان آمیخته


#داریوش_جعفری

 

 telegram.me/Jafari_daruosh

داریوش جعفری

وقتی نوشتم از تو به کاغذ...قلم گریست 

با یاد غصه های تو چشم ترم گریست 


از تشنگی قلم زدم و کودک رباب 

ششماهه گفتم و پسرم در برم گریست 


مجنون شدم ترا که تو لیلا شوی مرا 

لیلا نوشتم و پسرِ اکبرم گریست 


آبی به لب زدم وَ سلامی به کام تو 

دیدم که پرچم و لبِ مشک و علم گریست


تا دم زدم ز نام تو همراه دیده ام

هم دم گریست وَ هم بازدم گریست


آقا بخوان تو روضه اى از حال و روزِ خویش

آن روضه اى که پیش نبی محتشم گریست


شکر خدا که بهر تو...مقتول اشک و آه 

تنها نه چشم من پدر و مادرم گریست 


باید که کور شد ز غمت زانکه مادرت 

با ناله خواند که ای پسر بی سرم گریست



#داریوش_جعفری

 

 telegram.me/Jafari_daruosh

داریوش جعفری

در سینه دم بدونِ هوایت وَبال ماست 

رنگ خزان...بدون بهارت جمال ماست 


اشک غم تو شد سبب عفو آدمی 

این اشک روضه های تو اوج کمال ماست 


هر لحظه هر کجا بخدا با توام حسین 

نام تو رزق روز و شب و ماه و سال ماست  


گلدسته گنبدت نه فقط یک حرم بود 

درگاه جنت است و رهِ انتقال ماست


حبل المتین تویی و خدا وصلِ مهرِ توست 

مهر تو راهِ قرب دل و اتصال ماست 


گر بی تو یک نفس بزنیم ای ره نجات 

آن دم دمِ هلاک و فنا و زوال ماست 


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق 

یک نقطه از کتاب تو و شرح حال ماست


در انتهای مرز جنون خیمه بسته ایم

سر دادن و به نیزه شدن اعتدال ماست


بادا فدای تو پدر و مادرم...حسین 

ذکر شهادتینِ زبانهای لال ماست


#داریوش_جعفری

 

 telegram.me/Jafari_daruosh

داریوش جعفری

نیمه شب چون به برم بستر خواب آوردند 

نامه ی رنج مرا بهر حساب آوردند


همه ی آنچه نمودم به عیان و به خفا

از کجا بود ندانم به شتاب آوردند 


آنچه از کرده ی خود هیچ حسابش کردم

یک به یک جمع زدند و به حساب آوردند


مو شکافانه ورق خورد همه دفتر عمر

کودکی پیری و هم عهد شباب آوردند


هر جفایی که شد از دست و سر و چشم و زبان

سرِ میزان عمل بهر عذاب آوردند


همه ی اشک غم و نوحه که کردم یکجا 

ز شفاعات حسینی به ثواب آوردند 


جرم من را همه بر آل علی بخشیدند

نامه ی زندگی ام را به صواب آوردند


هر یکی قطره ی اشکی که فرو ریخت ز چشم

همگی باده شد و جام شراب آورند


زانکه در تشنگی ام یاد نمودم ز حسین

جامها برده و ششماهه و آب آوردند


#داریوش_جعفری

داریوش جعفری

از نگاه مهربانت مهرها آمد پدید

 وز جمال همچو ماهت ماه ها آمد پدید 


ناله ای کردی  ز جان ادرک اخا گفتی سپس 

نی نوایی زد ز داغت نینوا آمد پدید 


تا عمود کین ز بالا بر سر پاکت نشست 

ماهِ منشق از همان فرق دو تا آمد پدید 


دست دادی چشم دادی جسم دادی بهر یار 

از وفای اینچنین درس وفا آمد پدید

 

خون پاکت تا که جاری شد میان نخلها 

در کنار علقمه بحر منا آمد پدید


 بر سرت آمد حسین فاطمه با قدِّ خم  

گفت دیگر روضهء راس جدا آمد پدید 


بعد تو شد پاره پاره پیکر پاک حسین 

یک به یک سرها جدا شد نیزه ها آمد پدید 


آتشی برپا شد و شد خیمه تاراج خسان 

با اسارت کربلا در کربلا آمد پدید 


داریوش جعفری

داریوش جعفری

در عمق دلم مهر تو دارم ارباب

نامت همه دم ذکر شعارم ارباب


صد فصل اگر که آید و باز رَوَد

با حس نسیم تو بهارم ارباب


جز یاد غمت تمام خلقت فانی ست

من با تو همیشه ماندگارم ارباب


گر روی بگردانی و نامم نبری

گویا که دگر هیچ ندارم ارباب


دستم تهی و چشم لبالب پر اشک

با روی سیاه شرمسارم ارباب


دلتنگ حرم هستم و ایوان طلات 

دریاب مرا که بیقرارم ارباب


مُهر تو بود نشانیِ سجده گرم

بی مهر تو من نشان ندارم ارباب


بسیار غزل سرودم و نوحه ولی

شد اشک غم تو شاهکارم ارباب


داریوش جعفری

داریوش جعفری

شکر خدا که قسمت من شد محرمت

شکر خدا که ناله زدم زیر پرچمت


شکر خدا که از غمتان زار میزنم

شکر خدا که شد به تنم رخت ماتمت


شکر خدا که شد همهء دودمان من

عاشق به دودمان عزیز و معظمت 


شکر خدا که شیر گرفتم ز مادرم

با اشک روضه های تو و نوحه و دمت


شکر خدا که داده به من درس غم پدر

من نیز داده بر پسرم ارث...ماتمت


شکر خدا که وارث کرب و بلا شدیم

با این حساب سینه زنت هست مَحرمت


شکر خدا که سینه زنان با دمت شدیم

 دارم امید تا تو بدانیم... همدمت 


این شور و شیون و علم و جامهء سیاه

باشد تمام آیتِ سنگینی غمت


بابا و مادر و من و هم هر چه از من است

آقا فدای موی تو و جسم درهمت


آقا بخر کمی از شعر من اگر

گردی ست در برابر طوفان میثمت


داریوش جعفری

داریوش جعفری

در کوفه کسی یاریِ این زار نیامد

یاری ز کسی جز در و دیوار نیامد

دستان زیادی همگی عهد بستند

دستش چو ببستند یکی یار نیامد

تبدار شد از سیلی و شلاق حریفان

از بهر تبش هیچ پرستار نیامد

پایش همه تاول بدنش پر ز جراحت

مرحم به جز از سنگ به بیمار نیامد

بردار کشیدند تنش از رهِ کینه

جز باد صبا کس به سرِ دار نیامد

بر دامن دار از دل هر کوچه رسیدند

حتی نفری جز پیِ دیدار نیامد

کوبیده شد از بام به روی ورق خاک

حرفی به لبش جز غم دلدار نیامد

آماده شو ای دل که دگر بار بگویی

ای اهل حرم میر وعلمدارنیامد 

داریوش جعفری

داریوش جعفری

کنج ویران تا که شد مهمان من

بی تن آمد بر سرِ دامان من


یوسف من دامن کنعان گرفت

گوییا جسمم دوباره جان گرفت


بر لبم این زمزمه آغاز شد

عقدهء دل سوی بابا باز شد


ای تمام عالمی را دادرس

مانده ام بی همدم و بی همنفس


کربلا تا کوفه وشام خراب 

سیلی ام زد دشمن از بهر ثواب


هر کجا خواندم ترا سنگم زدند

شعله ها بر این دل تنگم زدند


خصم دون تا گوشوارم را کشید

خون ز گوشم تا به دامن می چکید


ای امام غرق خون بر روی خاک

ای لبت چون پیکر من چاک چاک 


مهربانی را پدر تکمیل کن

از برای بردنم تعجیل کن


میرسد از عرش اعلا این ندا

که ای سه ساله دختر زهرا بیا


داریوش جعفری

داریوش جعفری

دوباره ابر محرم...دوباره نم نم باران

دوباره جامهء مشکی...دوباره دیدهء گریان 


دوباره مادر و گریه... وکودکی سقا

کتل علم وکتیبه... به کوچه و میدان 


دوباره نام حسین و...رهِ نجات و سعادت

دوباره قصهء درد و...سخن ز موی پریشان


دوباره حنجر و خنجر...دوباره تیر سه شعبه

دوباره اشک رباب و...دوباره حال پریشان


دوباره قصهء مردی... غریب و آزاده

دوباره مشک و علمدار و ناله طفلان


دوباره صوت جوانی...به خلق و خو چو نبی

غریب و تشنه و زخمی...زگوشهء میدان


دوباره شعر جنون و...دوباره شور جوانی 

دوباره صورت و سیلی...دوباره خار مغیلان


دوباره حال و هوایِ...حسین و کرببلایش

دوباره میرسد از کربلا... اناالعطشان


داریوش جعفری

داریوش جعفری

تا به میدان نعرهء الله اکبر می کشید

بر سرش خیل ملایک بی عدد پر می کشید

لرزه بر پیر و جوانان حرامی می نشست

تا که فریاد رجز با سبک حیدر می کشید

اینطرف جانم علی می گفت شاه کربلا

آنطرف با هر یکی جام بلا سر می کشید

می کشید او هر بلا را بهر باب خویش؟..نه

هر چه میدید آن جوان بر امر رهبر می کشید 

تا که شد نقش زمین آن شیر مرد حیدری

هر خسی بر پیکرش نقشی به خنجر می کشید

دشمنش هم می کشید از او چنان نقاشها

لیک هر سو بر زمین عضوی ز پیکر می کشید 

هر چه جاری گشت خون از او به خاک کربلا

نقشی از پیغمبر و زهرا و حیدر می کشید

هریکی از عضو او میگفت بابا العطش

استخوان سینه دادِ آه مادر می کشید

داریوش جعفری

اذن اشک

مجلس اشک بصر اذن تو را کم دارد

چشم نوکر هوس بارش نم نم دارد

رخصت اشک بده سینه زنت بیتاب است

چند وقتی ست سرم شور محرم دارد

منتی نِه به سرم حضرت ارباب حسین 

سینه ام گشت چو ویرانه ز بس غم دارد

همه کس مسلم و ترسا و یهودی به غمند

غم عشقت همه ذریهء آدم دارد

گفت پیری که بود کعبه سیه پوش حسین

رخت ماتم نه فقط کعبه که عالم دارد

مُحرم بیت خدا روی زمین است اگر

داغ تو در دو سرا مُحرم و مَحرم  دارد

شرح مظلومی تو تا به سما گشت بلند

پس از آنروز دگر ماه قدِ خم دارد

دیده گان ترِ من لطف کریمانهء توست

ورنه بهر تو عزا هاجر و مریم دارد

زار میگفت دلم در وسط روضهء تو 

گوش کردم و شنیدم که چنین دم دارد

نه فقط هر که شهید است جلالش بخشی

اشک در ماتم تو حرمت زمزم دارد

داریوش جعفری

داریوش جعفری

با همه تنهایی ام عزم سفر کردی؟ برو 

در میان دشت خون قصد خطر کردی؟ برو

یاد داری التماست کردم از اینجا رویم 

خواهرت را بی پناه و خونجگر کردی برو 

عزم رفتن کرده ای... بی من کجا؟ ای همسفر 

گر چه زین رفتن مرا بی بال و پر کردی برو 

گر چه میدانم چنین رفتن ندارد بازگشت 

مادرم خیرالنسا را بی پسر کردی برو 

خوب میدانم که عزم ترک من... نه یا حسین 

عزم ترک پیکر خود را ز سر کردی برو 

هر چه گفتم یک به یک از کربلا بود و وداع

حال هم در کوفه بر من گریه سر کردی برو

دیگر اکنون رفته ای اما سرت بر نیزه هاست 

خیز و بنگر زینبت را دربدر کردی برو 

هر دم از نامرد مردم خورد سیلی دخترت

این سه ساله دخترت را بی پدر کردی برو 

سنگ کوفی خورده ام هم تازیانه بگذریم

 حال دیدی زینبت را بی سپر کردی برو

داریوش جعفری

داریوش جعفری

پشت دروازهء شهر... همگی صف بستند 

لشکر شام به عنوان ظفر آمده است 

پسر فاطمه هم... آمده همرهشان

با همه اهل حرم لیک... به سر آمده است 

پسر ام بنین...ساقی نیزه نشین 

بر سر نیزه چنان قرص قمر آمده است  

پسر ارشد شاه...بعد از آن قربانگاه  

غسل خون کرده و بادیدهء تر آمده است 

طفل دلبند رباب...گر به نی رفته به خواب 

مثل عباس علی سینه سپر آمده است 

همره اینهمه سر...خیره بر قرص قمر 

دخت حیدر به دو صد خون جگر آمده است 

این یکی گر چه زن است...دخت خیبر شکن است  

جانب بتکده گویی چو تبر آمده است 

دختر خون خدا...گفت که ای عمه بیا 

نخل بستان ولایت به ثمر آمده است 

بدنش مانده به دشت...و سرش در کف طشت 

شده خورشید من و وقت سحر آمده است  

آه ای عمه بیا...که وداعی بکنیم

که دگر عمرِ منِ زار به سر آمده است

داریوش جعفری 

باز گریانم و سوزانم و لبریز نوا

باز گریانم و سوزانم و لبریز نوا

 که به ویرانهء من باز قمر آمده است 

دید چون روز من از غم شده چون شام سیاه  

مهر تابندهء من وقت سحر آمده است 

غم یاران و عطش دشت بلا یادش هست 

که چنین دَرهم و با اشک بصر آمده است 

از سر بام ببینید شما طعنه زنان 

پدرم تاج سرم گر چه به سر... آمده است 

آه ای عمه بیا قطرهء آبی برسان 

با لب تشنه و صد چاک پدر آمده است 

زحمتی نیست اگر  جمع شوید همسفران 

تا وداعی بکنم وقت سفر آمده است 

من خوشم عمه تو هم با من دلخون خوش باش 

که دگر عمر من زار به سر آمده است 

داریوش جعفری 

31/6/94

دست در دست قلم نقش زدم بسم الله 

بابی انت و امی یا ابا عبدالله

سایلم آمده ام بر سر کویت اى شاه 

بابی انت وامی یا اباعبدالله

همه دم ذکر قنوت من دلخون با آه

بابی انت وامی یااباعبدالله 

بفدای تو و سقای حرم حضرت ماه

بابی انت وامی یا اباعبدالله 

حرّم وآمده ام سوی تو با روی سیاه

بابی انت وامی یااباعبدالله 

گفت با دیدهءتر پیر زن مانده به راه

بابی انت وامی یااباعبدالله

جان زهرا گهرم کن تو به یک نیم نگاه 

بابی انت وامی یااباعبدالله 

اشک چشمان ترم نذر تو و این درگاه 

بابی انت وامی یااباعبدالله 

سینهء سرخ رساندم سر کویت به گواه 

بابی انت وامی یااباعبدالله 

روز محشر تو بدادم رسی انشاالله 

بابی انت وامی یااباعبدالله 

داریوش جعفری 

28/6/94

شاد از آن روزی که بودی زینت پیغمبرت

در خیالم آمدم استاده بودم در برت

ناگهان تا دیده وا کردم ز جور روزگار 

شد بپا عاشور دیگر پیش چشم نوکرت

دیدم آنجا فاطمه آمد به آوای حزین

زار میخواندت ترا در لحظه های آخرت

خواهرت آمد جوابش را تو دادی یا حسین

با تن صد پاره و از آن بریده حنجرت

نیزه ها مصرع به مصرع در گلویت میروند 

خون چکد بعد از گلو از دیدگان خواهرت

 من نمیدانم بگویم از گلو یا ساربان؟ 

ساقی آب آورت یا اصغرت یا مادرت؟

 پیش چشمت لاله روییده ست در هر سوی دشت 

لاله زاران شد زمین از خون پاک اکبرت

یاد داری عزت ایل و تبارت را حسین

حال برخیز و ببین احوال زار دخترت

داریوش جعفری

شاد از آن روزی که بودی زینت پیغمبرت

در خیالم آمدم استاده بودم در برت

ناگهان تا دیده وا کردم ز جور روزگار 

شد بپا عاشور دیگر پیش چشم نوکرت

دیدم آنجا فاطمه آمد به آوای حزین

زار میخواندت ترا در لحظه های آخرت

خواهرت آمد جوابش را تو دادی یا حسین

با تن صد پاره و از آن بریده حنجرت

نیزه ها مصرع به مصرع در گلویت میروند 

خون چکد بعد از گلو از دیدگان خواهرت

 من نمیدانم بگویم از گلو یا ساربان؟ 

ساقی آب آورت یا اصغرت یا مادرت؟

 پیش چشمت لاله روییده ست در هر سوی دشت 

لاله زاران شد زمین از خون پاک اکبرت

یاد داری عزت ایل و تبارت را حسین

حال برخیز و ببین احوال زار دخترت

داریوش جعفری

گفت قاسم که عمو جان بده اذنم که کنم رو سوی میدان و کنم جان به فدایت که حسین گفت برو سوی حرم  نور دو چشمان ترم  شعله مزن بر جگرم بعدِ علی اکبرِ رعنا به دلم نیست دگر تابِ غمت زانکه امانت پدرت داد ترا  تا که کنم مردی و داماد ترا 


رفت حرم گریه کنان زار وَ خونبار چرا من نشوم همسفرِ لشکر ابرار


 وَ شد دست به دامانِ خدا حضرت دادار که فرما رهِ چاره که شدم زار و گرفتار وَ یادی ز پدر کرد که میگفت اگر زار شدی بی کس و بی یار و گرفتار شدی باز کن این نامه که گیرد ز دلت رنج و بلا را


 گشود آن ورق و رفت چنان باد به سوی شه دین که ای همهء داروندارم اگر از همسفران فاصله دارم به همین خطِ پدر فاصله بردار

 

حسین دید وَ داد اذن جهادش که رود در بر کفار همان لشکر خونخوار همان قوم ستمکار همان بد صفتان کینه به دوشانِ علی حیدر کرار 


که شد جانب میدان و نبودی به بَرَش جوشن و خود و سپری

 رفت کفن پوش و صدا زد که منم ابن حسن شیر یل حیدر کرار وَ پروردهء دستان علمدار 

اگر مرد کسی هست بیاید وسطِ معرکه اینبار


 که آمد به نبردش پسر ازرق شامی و یکی پشت دگر چهار برادر همه را بی سر از آن معرکه بر نار فرستاد که آمد خودِ نامرد و گفتا که گذارم به دلِ اهل وعیال و حرمش داغ 


ندانست که این پورِ علی صف شکنِ بدر و حنین است و استاد فنونش پسر ام بنین شخص علمدار حسین است وَ با ضرب عمودی سر او کرد دو تا  ناگه از آن سوی گروهی ز قفا ضربه زَدَندَش که زمین خورد ز بالای فرس ناله کشید ای پسر فاطمه بر داد برس بسته مرا راهِ نفس سُم ستوران و ندارم رمقی

 

بر سر جسمش به فغان گفت حسین خیز و ببین داغ زدی بر جگرم ای پسرم نور دو چشمان ترم 

تا که چنین گفت 

صدا زد که عمو کشته شدن در رهِ تو از  عسلم نوشتر است و چو علی اکبرِ لیلا تن و جان را به رهِ دین خدا کرد فدا و جگر اهل حرم سوخت از این داغ و رهِ ناله گرفتند همه اهل حرم آه ز بیداد که شد هم قدِ عباس تنِ قاسم داماد وَ این آیتی از غربت فرزند رسول دو سرا حضرت ارباب حسین است

داریوش جعفری 

سعی کردم نشود یار ز دلدار جدا

 نشود زینب از آن لشکر ابرار جدا 

نکند قصد سفر حضرت دلدار حسین

 از گلستان نشود آن گل بی خار  جدا 

هر چه کردم که نریزد به زمین خون کسی

 بی ثمر بود و سرم شد به سر دار جدا 

میشود از پس این حادثه دلبند رباب 

ز تنش سر به دم تیغ شرر بار جدا

 یک طرف جسم علی اکبر لیلا به زمین 

یک طرف دست گل حیدر کرار جدا 

وای از آن دم که شود راس حسین ابن علی

ز تن از وسوسهء درهم و دینار جدا

به تب و تاب به زنجیر تن عابد زار 

میشود دست طبیب از تن بیمار جدا 

یک به یک سلسله گردند همه اهل حرم 

می رسد سنگ ز بام و در و دیوار جدا 

دختر و مرد و زن وپیر و جوان فرقی نیست 

هر یک از جور و جفا می شود آزار جدا 

کاروان اسرا رهسپر کوفه ولی 

 نشود زینب از او در بر کفار جدا

 هر چه کردم نشود یار ز دلدار جدا 

بی ثمر بود ومرا کرد از او دار جدا 

داریوش جعفری

در آسمان بی کسی ام یک ستاره نیست 

غربت نشین کوفه ام و راهِ چاره نیست 

طوفان کینه ها شده راهی در این دیار 

دریای غصه های دلم را کناره نیست 

آه ای حسین فاطمه برگرد از این مسیر 

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست 

جایی که نور حق به دلِ مردمش نرفت 

جای طلوعِ نورِ تو ای ماهپاره نیست 

اینجا تمام در پیِ خلخال و زیورند 

بحثی در این میانه به جز گوشواره نیست  

هر صحبتی ز آب و گُل و باغشان دروغ 

نیت به غیری راس تو و مشک پاره نیست 

آماده گشته کوفه که غارتگری کند 

فرقی میانِ پیرهن و گاهواره نیست 

از عهد خوش مرا به بلندی کشانده اند 

مهمان که جای او سرِ دارالعماره نیست 

کس نیست گوید این سرِ مهمانِ کوفه است

جای تنش دگر سرِ میخِ قناره نیست

این حرف آخرم نکند بشنود رباب 

حتی که رحمشان به سرِ شیر خواره نیست  

داریوش جعفری

تا مسیرم به درِ خانه ات افتاد حسین 

خانه آباد شدم خانه ات آباد حسین

نه کلاسی و نه درسی و نخواهم ورقی 

زانکه هستی تو مرا مکتب و استاد حسین 

دل و دین داشتم و صبر و قراری همه را 

تو ربودی ز کف و داده ای بر باد حسین

صید دام تو شدم عزّت و جاهم دادی

جان فدای کرمت حضرت صیاد حسین

دل نالایق من تا به غمت گشت اسیر

گوییا تازه شدم از قفس آزاد حسین

گر که خوبم و اگر بد به تو من محتاجم 

جان زهرا مبرم یک نفس از یاد حسین

قسمتم کن سفری جنتِ بین الحرمین 

با غبارِ حرم از صحن گهرشاد حسین

داریوش جعفری

اندکی تغییر در ضرب المثلها لازم است 
تا نگویند زیره بردن جانب کرمان خطاست
زیرهء داغ غمی بنشست  بر کرمان دل
اینچنین قانون شکستن کار شاه کربلاست 
آب را گویند گردد تا به گودالی رسد
پس چرا لب تشنه در گودال شاهی سرجداست
داریوش جعفری 

اندکی تغییر در ضرب المثلها لازم است 

تا نگویند زیره بردن جانب کرمان خطاست

زیرهء داغ غمی بنشست  بر کرمان دل

اینچنین قانون شکستن کار شاه کربلاست 

آب را گویند گردد تا به گودالی رسد

پس چرا لب تشنه در گودال شاهی سرجداست

داریوش جعفری

افتاده شورشی به دو عالم بیا بیا

آمد مهِ غم و مهِ ماتم بیا بیا

گردیده غرقِ غصه و غم عرشِ کبریا

باشد عیان هلال محرم بیا بیا

در ماتم حسین به جنان همچو فاطمه

خم شد قدِ رسول مکرم بیا بیا 

در علقمه فتاده به دریای خون مَهی

از ماتمش ماتمش گرفته جهان غم بیا بیا

شد پاره پاره پیکر شبه نبی به خون

بر دیده ها عیان شده شبنم بیا بیا

تیری که زد به حنجر طفل رباب زار

زد بر جگر شرارهء نم نم بیا

یک عمر سر شد و گل زهرا نیامدی 

عالم همه گرفته چنین دم بیا بیا

باز این چه شورش است که در خلق عالم است 

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

داریوش جعفری

رهگذارِ عشق بندد توشه را اینبار مست 

پیش رو بگرفت راهِ کوفهء خونبار مست 

میرود تا جامِ جانِ کوفیان پُر مِی کند 

تا که رو آرند شاید جانب گلزار مست 

میهمان بیدلان آن دلبر نیکو سرشت 

گشت از راهِ وفا بر امر آن دلدار مست 

دست بیعت داد کوفی گر به آن سردار عشق 

نیمه شب تنها نهد سر بر سرِ دیوار مست 

ناگهان آمد زنی گفتا که هستی ای غریب 

گفت من مسلم ز جامِ حیدر کرار مست 

گفت زن جانم فدایت ای سفیرِ مرد عشق 

پای در ویرانه ام گر میشود بگذار مست 

رفت و شب سرکرد کوفی صبح از راه جفا 

دست بسته برد سوی کوچه و بازار مست 

شد پذیرایش دو صد دشنام و سنگِ میزبان 

جان او میشد ز ضربِ سنگِ این کفار مست 

او به جرم عاشقی آنجا به روی دار گشت 

گفت بر بادِ صبا جسمش به روی دار مست 

ای صبا رو بر حسین آن ساقیِ سرمست گو 

رو به هند اما گذر از کوفه ای سردار مست 

داریوش جعفری

باز گریانم و سوزانم و لبریز نوا

باز دلتنگ هوای خوش شبهای حرم 

همهء داروندارم همه سرمایهء من  

جملگی نذر تو و صحبت سودای حرم 

کاش میشد که شبی زائر شش گوشه شوم 

پربگیرم برسم خدمت بابای حرم 

تشنه لب جان بسپارم وسطِ روضه واشک 

یاد لبهای علی اکبر لیلای حرم 

چه کنم دست خودم نیست ترا مجنونم 

شده صحرای سرم گنبد زیبای حرم 

کار من نیست به جز گریه به پای غم تو 

و نشستن به عزای تو و سقای حرم 

چون نگنجد به غزل وصف تو و فهم حقیر 

شده ام شاعر درمانده به رویای حرم 

داریوش جعفری

ناله به دل شد گره تا که براتم دهی

 اشک فشاندم که خود آب فراتم دهی

 بند به بندم شده بند به چشمت حسین

 هان نکند شاهم از بند نجاتم دهی

 محو نگاهت شدم یوسف چاهت شدم 

کشتهء راهت شدم تاکه حیاتم دهی 

دربدر یارم و بی سروسامان حسین

 کاش که بر درگهت شاه ثباتم دهی 

در تف عصیان ببین روز و شبم شد یکی

 شمس هدی کی نجات از ظلماتم دهی

داریوش جعفری

این جامهءسیاهِ تنم  این دو قطره اشک

 سرمایهء من است و عطای تو یاحسین 

این طبع نرم و بغض و کمی آه و سوزدل

 دارم به سینه ام ز سخای تو یاحسین 

شکر خدا که با توام و مبتلای تو

دارم به جانِ خسته بلای تو یاحسین

 تو مهررهنمایی و تو کشتی نجات

 من معتکف به صحن و سرای تو یاحسین

 زیباترین سرود دلم در تمام عمر

 در بین روضه بوده  نوای تو یاحسین 

داریوش جعفری