شور کوفی راببین باطبل ودف سر می برند
مادروقنداقه و باباودختر می برند
کشتهءمدفون به زیرخاک راسرمیبرند
شادمان ازاینکه برنی راس اصغر می برند
جسم یوسف را دریدند آن به ظاهر مردها
آنکه راگفتند این باشد پیمبر می برند
برزمین انداختند دست خداوندادب
این یکی راناکسان بابغض حیدرمی برند
میبرند انگشت راو می برند انگشترش
قربة لله باالله واکبر می برند
کشتگان را روی نی باقی همه در سلسله
دختر حیدر به حال زارو مضطر می برند
گوشهء گودال گفتا یابنی یاحسین
ازهمانجاشاه راهمراه مادر می برند
داریوش جعفری
همه لب تشنه و آبی به حرم آمد؟ نه
قمرم رفت بیارد قمرم آمد؟ نه
رفت بامشک که آبی برساندبه حرم
ساقیِ از همه لب تشنه ترم آمد؟نه
چند شب میگذرد نیست عمو ای بابا
تو بگو خواب به چشمان ترم آمد؟ نه
در غریبی ز تمام تنم آتش می ریخت
مرحمی بر جگر شعله ورم آمد؟ نه
سنگ میخوردسرم خاربه پایم اما
هرچه فریاد نمودم پدرم آمد؟ نه
ماه و خورشیدوستاره همه بر نی بودند
سنگ بسیار ولیکن سحرم آمد؟نه
دیده کم سو شده از شدت سیلی اما
غیر خو نِ جگرم ازبصرم آمد؟ نه
داریوش جعفری