ز خیال
رویِ
ماهت
نتوان
جدا
نشینم
مگر
از تن
ضعیفم
به در
آورند
جان را
#داریوش_جعفری
تو را من چشم در راهم نمیگویم چنان نیما
که در راهت نهادم جان ناقابل که باز آیی
سیصد و شصت و چهارم شب به سر شد بی رخش
باز هم یلدای دیگر آمد و معشوق نیست
به محراب دو ابرویت ادا کردم نمازم را
ز بعد از حمد اول سوره خواندم
دوستت دارم
یااباالفضل ع
تیر زد دشمن به مشکت تا بمانَد تشنگی
شد تهی مشک و جهانی زین سبب سیراب شد
داریوش جعفری
بداهه 17/8/94
گر چه خدا ندانمت ،
ای بت سرو قامتم
لیک به وقت دیدنت
زود به سجده میروم....
گفته بودی میرسی در لحظهء جان کندنم
آرزو کردم مکرر جان بگیرم جان دهم
بداهه
دست من نیست اگر پای تو بند است دلم
طرح رخسارهء تو عاشق و پابندم کرد
بیشماری زن زیبا گذر از چشم نمود
دل نبازم به کسی غیر خودت گوهر شاد
آنچنان محو رخ و سیرهء گوهر شادم
که جهانی نکند با دُر و گوهر شادم
کار هر کس نیست از دام زلیخا رد شدن
با چنین رخ پاک بودن شیوهء پیغمبریست
با رخ یوسف اگر پاک بمانی هنر است
ور نه بر ما هوسی نیست زلیخاها را
سرِ سودای حرم با دل خود وا ماندم
دلِ من رفت و نصیبی ز حرم نیست مرا
در حریمت آمدم بهر گدایی ای عجب
از همان دم تا کنون احساس شاهی می کنم
یااباعبداله
همه جا گشته ام از باب تفرج اما
هیچ جا نیست به زیبایی ایوان طلات
این لباس نوکری تنها نه فخر من حسین
نزد حق بالاترین عنوان برای انبیاست
بس که گفتم روز وشب زهرا علی زینب حسین
مستعار اسم من شد نوکر آل علی
میخانه شده خانه ام انگار... که مخمور
تا پای نهد.. مست زند عربده.... یاهو
علی جان...
در سرایت هر اولوالعزمی شود قنبر ولی
قنبرت باشد مدرس در کلاس انبیا
سینه ام همچون حرم چشمان تارم قتلگاه
ازحرم تاقتلگه قلبم صدا میزد حسین
ای برادر جان مادر ماجرای کوچه چیست
گفت ای دلبند من چیزی نگویم بهتراست
سیلی و فرق دو تا زهر جفا خنجرکین
همه آمد که بماند به اذان نام علی
یاعلی اصغر
رنجِ رزق وخوفِ محشردر کسی آید که او
بندهایِ بندگیش از بندِ قنداقت جداست
پرسیدم ازپدر ز اصل ونسَب فخرکرد وگفت
اجدادتوتمام غلامان قنبرند
تاکه پرسیدم زباباشغل اجدادی خویش
فخرکردوگفت اجدادت غلام حیدراست
گرچه هرکس نشود ای شهِ من مُحتَشَمت
جابده بر منِ عاصی کفِ پای هَشَمَت
باید برای هدیه سری دست و پا کنم؟!
اذنی بده همه خاندانم فدا کنم
سرشوریده ندارم که به توهدیه کنم
به کف پاسرِ من گیر و زِمن جان بستان
حسین جان
به پایِ عبدِ فراری حصار باید زد
نه من که ایل و تبارم همه غلام تواند