اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

به محراب دو ابرویت ادا کردم نمازم را

ز بعد از حمد اول سوره خواندم 

دوستت دارم

داریوش جعفری

هیچکس از حال ما شوریدگان آگاه نیست 

صد هزاران یار داریم و یکی دلخواه نیست 


خیل مشتاقان یوسف جملگی در انتظار 

چشمها در راه اما یوسفی در راه نیست

 

رنگ شب را تیره کرده صورت ابر سیاه 

هر چه میبینم نشانی از فروغ ماه نیست

  

کوچه ناهموار و ره نا امن و شب تاریک لیک 

در نظاره جمله یاران و یکی همراه نیست


بر سر دروازهء دل حک شده با خط خون

این سرای حضرت عشق است...جولانگاه نیست


معدن عشق است اینجا...پاکتر از این کجاست؟

این مسیر عشقبازی باشد این کجراه نیست


صد هزاران پیچ و خم باشد در این روشن مسیر

رهروانش بیشمار است و یکی گمراه نیست


زخم و درد و شعر و شور عشق میبارد به جان

اینهمه درد نهان دارد ولی بیراه نیست


صد سخن گفتم چنین تا اینکه پیر عشق گفت

زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست


گفتمش صد طعنه بشنیدم از این زاهد که گفت

در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست

18/9/94

داریوش جعفری

بندهء دولت آن زلف کج و مِشکینم 

تا که جان هست بر این کیش و همین آیینم 


با اشارات نظر برده دل و دین از دست 

گر چه شاه سخنم بر در او مسکینم 


 همه شب دست دلم بسته به آن زلف دو تاست

همه دم مست رخ و خال لب شیرینم


از ازل معتکف صورت آن مهرویم 

تا ابد شاعر آن صولت آهنگینم


قبلهء قلب من دلشده رخسارهء اوست 

نیست ممکن که جز او یار دگر بگزینم 


پینهء صفحهء پیشانی ام از کفر من است

حاجی کعبهء آن ماهرخ بی دینم 


با تو گفتم کمی از طعم خوش عشق ولی

تو مپندار چنین شاد مرا...غمگینم


مصلحت نیست سخن بیش بگویم زین کار 

کافرم خوانی اگر یا که مسلمان اینم

داریوش جعفری

دوباره از تو نوشتم حکایتی موزون 

دوباره از قد و قامت و گونه ای گلگون


 قلم به دست گرفتم ز چشم بنویسم

 از آن کمان دو ابرو از آن لب میگون


 تو آن حلاوت عشقی که بر دلم داری 

کنار مهر و وفایت شرار روزافزون


 همیشه با توام و عاشقانه میبارم  

و یاد بحر وفایت دو دیده ام جیحون 


دوباره یاد تو کردم دوباره بالاجبار

فغان و ناله و آه و ترانه ای محزون


بیا که یوسف مصری ترانه میخواند

به نام نامی استاد شخص رودامون


دوباره از تو نوشتم دوباره میخوانم

ز گیسوان پریشان به رنگ گندمگون


نه من که از تو نوشتم اسیر آن زلفم

هر آنکه شعر مرا خوانده شد ترا مجنون

#داریوش_جعفری