قبله ای را دل نمیجوید به غیر از روی تو
سر به جایی خم نخواهد شد به غیر از کوی تو
کیمیایی نیست در عالم مگر یاد غمت
ای بنازم یاد و نام و قدرت جادوی تو
زلف را بر باد دادی تا که بر بادم دهی
رفته ام بر باد با اعجاز خلق و خوی تو
تیغها کاری نگردد بر سرای سینه ام
تیغ برّآنی ندیدم جز خم ابروی تو
سینه را صد چاک میخواهم که حتی بعد مرگ
از دل هر چاک ، دل راهی بگیرد سوی تو
می تپد دل در درون سینه با یاد غمت
از کجا یابیم غیر از روضه هایت بوی تو
خاک دشت از خون لاله نرم بود اما چرا
رد شدند آن اسبهای نانجیب از روی تو
خاک عالم بر سرم زینب هراسان آمد و
دید افتاده میان دست قاتل موی تو
داریوش جعفری
۵/۶/۱۴۰۲