اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

به سوزم دید گفتا ساز ممنوع

نوا کردم نوشت آواز ممنوع


پر و بالم گشود و حکم فرمود

که روی بام ما پرواز ممنوع



#داریوش_جعفری 



telegram.me/daruosh_jafari

از سوز دلت بساز ، سازی درخور

آواز بخوان به ناز ، نازی درخور


معشوق اگر که ناز ابراز نمود

ابرازِ  نیاز  کن ، نیازی  درخور



#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

در خانهء دل به دوست میلی داریم

از چشمهء غم به چشم سیلی داریم



مجنون شده ایم و مبتلاییم به هجر

در خیمه ی عشق ، داغ لیلی داریم


داریوش جعفری

ما هیچ قلم به مدح ناکس نزنیم

لب بر لب جام می هر خس نزنیم


دلدار اگر که سر بخواهد ولله

پا از دم تیغ او دمی پس نزنیم


#داریوش_جعفری 


@daruosh_jafari

ماییم و دلی که وقف دلدار شده

از خلق جدا فتاده تبدار شده

سرمایهء عمرمان به جز این دل نیست

آنهم همه خرج صحبت یار شده


داریوش جعفری

دیوانهء آن طرز نگاهم چه کنم

آشفتهء آن زلف سیاهم چه کنم 

فرمود گناه است رهِ توبه بگیر

دلباخته بر چنین گناهم چه کنم


داریوش جعفری

بر کار جهان چنان که آلوده شدیم

پیر و خم و مو سفید و فرسوده شدیم


دل بر سرِ رفع حاجت خلق زدیم

یک بار دگر جوان و آسوده شدیم


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

ای نوش زبانت به دلم نیش تر از زهر

ای با من و دل قهر تر از قهر تر از قهر


یک بار زدی کاسهء دل را تو شکستی

مجنون تو یک بار شدم تا ابدالدهر


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

ولله که نزدیک تر از پوست خداست

زیبنده تر از هر چه که نیکوست خداست


عالم همگی شفیق باشد با ما

برتر ز شفیق و واژهء دوست خداست


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

مرده بودم پیکرم از مهرِ ماهی جان گرفت

زندگی بعد از حضورش ، زنده شد جریان گرفت 


خشک بودم چون کویری تشنه در وَهمِ سراب

تیره ابری آمد و برقی زد و باران گرفت


پیش از اینها آسمانی صاف و آبی داشتیم

باد زد حال درونم حالت طوفان گرفت


ترس در عمق وجودم ریشه کرد و رشد کرد

رفت آن احیاگرِ جان ، گریه ام پنهان ، گرفت



تاب این طوفان میان جسم رنجورم نبود

سیل اشک از گونه هایم شیوهء طغیان گرفت


باد زد،  باران شد و طوفان وزید و ابر رفت

مهر هم تابید اگر ، دستور از ایشان گرفت


بی کس و تنها شدم تنها کنار دفترم

واژهایم از دل این غصه ها فرمان گرفت



حال با تنهایی ام در کوچه سار بیکسی

شعرهای جاودانم بوی الرحمان گرفت


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

دست بگذار و ز روی گردنم بردار دار

فتنه انگیزی کن و جان مرا بیمار دار


من سیاهِ لشکرِ خونریز چشمان توام

ای درام چشمهای شوخ تو اسکار دار


#داریوش_جعفری

مناجات

از مناجات سحر یک ربنّا دارم فقط

از همه سرمایه ام حال دعا دارم فقط


در غریبی مانده ام تنها و سرگردان و زار

کوه دردم حسرت یک آشنا دارم فقط


لب فرو بستم ، تکلّم رفت از یادم که رفت

بین این ماتمکده تنها تو را دارم فقط


ای سمیع و ای بصیر و ای کلام بی صدا

گوش کن درد نهانم را صدا دارم فقط


خسته و آشفته و زخمی تر از صید اسیر

تار و پودی بر تن از جنس خطا دارم فقط


غرق در نیل معاصی مانده و بی زورقم

در تلاطم های این دریا عصا دارم فقط


من فقیهِ جرم و عصیانم ، پر از بیراهه ام

پینه بر پیشانی از رویِ ریا دارم فقط


رفت از دستم تمام بود و هستم ، بی کسم

در تمام بی کسی هایم خدا دارم فقط


ای بلند دستگیرِ مست ها و پست ها

چشم امّید و مدد سوی شما دارم فقط



#داریوش_جعفری 


telegram.me/jafari_daruosh

امام زمان عج

برخیز که مستان همه در جوش و خروشند 

خوبان همگی در شعف و آینه پوشند


شیخان همگی دست به دامان پیاله

این جام به صد مسجد و منبر نفروشند


آواز جلی میرسد از کوه و در و دشت

عالم همه در حالت مستی و به گوشند


جایی که کند مرغ جلی نغمه و آواز 

مرغان غزلخوان همگی لال و خموشند


از واقعه ای ژرف خبر داده منادی 

اهل دو سرا جمله به گوشند و به هوشند 


خوش باش که بر طاق فلک قائمه آمد

تبریک که نیکو پسر فاطمه آمد



آن عید که گفنند بزرگ است همین است

شوری به دل جمله ی مخلوق زمین است


تنها نه زمین ولوله در عرش معلاست 

عالم مثَلِ یک صدف اودرّ ثمین است


بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

از بودِ همین بوده و تا هست چنین است 


آن ساقی صاحب نظر میکده ی حسن

هر کس که نشان خواست بگویید همین است


شوریست به پا در دل جن و ملک و انس

این  زمزمه در روی لب اهل یمین اسث


خوش باش که بر طاق فلک قائمه آمد 

تبریک که نیکو پسر فاطمه آمد




مجنون شده آوارهء صحرا ز خیالش

لیلا شده مجنون و گرفتار جمالش


انجم همگی مات چنین نور الهی 

چشمان قمر خیره به ابروی هلالش


فطرس به طواف رخ او بال گشوده

جبریل شدش سایه فکن با پر و بالش


حسنش همه جا شهرهء عام است ولیکن

چشمی نبرد ره به بلندای کمالش


این راه نجات است و جز این نیست، بگیرید

ای گمشدگان دست به کنج پر شالش


خوش باش که بر طاق فلک قائمه آمد

تبریک  که نیکو پسر فاطمه آمد




آمد به جهان نور دل حضرت زهرا

آمد که شود نوح همه عترت طاها


آمد که شود فخر همه عالم و آدم

آمد که شود نور دل مادر و بابا


آمد که زند تکیه به دیوارهء کعبه

آمد که سرور آورد از عرش معلا


آمد که بگیرد به کفش تیغ عدالت

با اذن و مدد از علی عالی اعلا


آمد به تسلای دل مادر سادات

بر کعبه زند پرچم شاه شهدا را


خوش باش که بر طاق فلک قائمه آمد

تبریک که نیکو پسر فاطمه آمد



#داریوش_جعفری 


telegram.me/jafari_daruosh

آنکه در دنیای فانی اعتبارم میشود

بیقرارش میشوم او هم قرارم میشود


حتم دارم روز وانفسا که گریانند خلق

مونس و یار و انیس و غمگسارم میشود


داریوش جعفری

خودم:

از تمام زندگی دار و ندارم شد حسین

عزت و فخر همه ایل و تبارم شد حسین


باغ آفت خورده از باد خزان بودم ، نسیم

آمد از سمت خدا باغ و بهارم شد حسین


یاد دارم از خودم سر بر گریبان داشتم

قطرهء اشکی چکاندم اعتبارم شد حسین


خشک بودم چون کویری تشنه در شوق فرات

نیلِ جوشان دو چشم اشکبارم شد حسین


بیقراری های دل صبر و قرارم را گرفت

مایهء آرامشم صبر و قرارم شد حسین


شهر ها را بر سر نی رفت با سر تا که دل

برد از من پای نیزه شهریارم شد حسین


زار میزد زینبش در سایه سار ماتمش

مثل زینب بانیِ احوال زارم شد حسین


داغدار غربتش گشتم به جبران روز حشر

مونسم یارم اَنیسَم غمگسارم شد حسین

امام حسن ع

ای جانِ جانِ جانِ جان ، کز جانِ جانان جان تری

وی نیکِ نیکِ نیک ها ، کز نیک ها نیکوتری


کارت دمادم دلبری ، از دلبران دل می بری

جان میدهی دل می بری ، از دلبران با دلبری


مجنون همه لیلا تویی ، نور دل طاها تویی

مولا تویی والا تویی ، هم رهگشا هم رهبری


چون جلوهء طاهایی ات ، چون صورت زهرایی ات

همپایهء آقایی ات ، گردون نبیند دیگری


آبی ، زلالی ، باده ای ، چون متن قرآن ساده ای

آزادی و آزاده ای ، از جمع خوبان برتری


تو روشنای خانه ای ، بر شمع دین پروانه ای

جانی و هم جانانه ای ، جان بخشی و جان پروری


ای نخل طوبی را ثمر ، وی بحر جانها را گهر

شمس هدایی یا قمر ، اعجاز و لطف داوری


ای جلوهء حق در زمین ، ای ماه خورشید آفرین

ای مهر تو حبل المتین ، هستی به مهرت مشتری


عطر تنت پیغمبری ، آرام جان حیدری

هم زمزمی هم کوثری ، هم نور چشم کوثری


ای معنیِ جود و کرم ، ای خاندانت محترم

ای با ملائک هم قدم ، هم سروی و هم سروری


نامت کریم ابن الکرم ، خاک مسیرت محترم

بی تیغ و تیر و بی حرم ، کارت ز دل غارتگری


ماوای تو در آسمان ، مهرت به دلها جاودان 

در کار جمله عاشقان ، شافع به روز محشری


#داریوش_جعفری

بس که از لعل لبت باران میگون ریخته

لاله هایی مست از آن روی هامون ریخته


در کنارِ لاله زارِ لعلِ باران ریزِ تو

شیرهء شیرین جان با رنگ گلگون ریخته


شورِ شیرینی و تلخِ باده ای ، در کار تو

مردگانِ مست و هشیاران چو مجنون ، ریخته


ای دلیل جرم و قتل و فتنه های این زمین 

چشم واکن ، تا خدا از دامنت خون ریخته


بس نمک میریزد از کنج لب شیرین تو

زیر پاهایت دو صد فرهاد دلخون ریخته


بانیِ (رقص قلم) حُسن فراگیر تو شد

همچنین (اشک قلم) تا مرز جیحون ریخته


آنچنان در وصف تو باز است دست شاعران

کز لسان خشک (شاهد) بحر مضمون ریخته


#داریوش_جعفری

امیرالمومنین ع

بس که از مهرت جنون در کار مجنون ریخته

کاسه کاسه از دو چشمش خون به هامون ریخته


هر کجا روید نهالی برگ و بارش حیدری است

بذر مهرت را خدا در جان گردون ریخته


عارفان در خاک تو افتاده و آقا شدند

بی تو نرخ عالمان حتی فلاطون ریخته


مهر تو بالاترین سرمایهء عمر من است

حق به پایم از ولایت گنج قارون ریخته


شاعران وامانده در اوصاف قَدرَت بس ز تو

در دل هر ذره ای دریای مضمون ریخته


بحر سرخی ساختی از ناکثین روز جمل

تا کجا شمشیر عدل آسای تو خون ریخته؟


بر ضریحت نقش انگور است و زین جوش خموش

عاشقان دانند می صد کاسه بیرون ریخته


#داریوش_جعفری 


telegram.me/jafari_daruosh

ربنا خوان ، با خدای خویش در گفتار شو

درب رحمت باز شد رو توبه کن هشیار شو


ای دلِ در خواب آمد لیله القدری دگر

همقدم با چشم من  بیدار شو بیدار شو


#داریوش_جعفری

زبانحال حضرت ام البنین در شهادت امیرالمومنین ع


بعد تو با غمت ای حضرت مولا چه کنم

با دل غم زدهء عترت طاها چه کنم


پسرانم به فدایِ پسرانِ زهرا

با غم بی کسیِ زینب کبری چه کنم


خانه بی روی تو غمخانهء من شد ، اما

با ردِ خونِ سرت کنج مصلّا چه کنم


بی تو درمانده ترین مادر تاریخ منم

بی تو در سیل بلا یک زن تنها چه کنم


سیر کی میشود این قوم به یک ضربت  تیغ

جگر پارهء در طشت حسن را چه کنم


یادگاری دو کفن مانده ز زهرای بتول

با حسینت که شود کشته به صحرا چه کنم


گر سرت گشت دو تا بر سر تن باقی بود

با سرِ همسفرِ نیزهء اعدا چه کنم


#داریوش_جعفری

وصل دوست


نشد آگاه کس از حال من و غربت من

بعد تو چاه شده محرم و همصحبت من


فاطمه مدت سی سال فقط ناله زدم

چه مبارک سحری وصل تو شد قسمت من


#داریوش_جعفری

اَللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج

چشم عشاق از آن عهدِ ولیعهدیِ او

سالیانی ست به راه است به هم عهدیِ او


هدیهء فطر الهی که به هنگام نماز

گوشمان پر شود از صوت انالمهدی او


#عید_سعید_فطر_مبارک

#داریوش_جعفری

آن که دل برد و نمی خواست شود همدم من

کُشت و پوشید به تن پیرهن ماتم من


دیده را سیل به خون خفته چو میخواست...نشد

راضی از اشک غم و گونهء پر شبنم من


من ندانستم و خود نیز نگفت اینکه چرا

سنگ ریزد به سر راه دل خرم من


سرو آسا به رخم خیره شد و زیر لبی

خنده میکرد به اندام ز ماتم خم من


یارب این عشق چه عشقی ست که از مالک دل

زخم خوردم به خیالی که شود مرهم من


نیست سرّی به میان من و دلدار جز  این

که من از شادیِ او شادم و او از غم من


چه کنم دست خودم نیست که این کار دل است

شده ام خاک رهش شد ، همهء عالم من


#داریوش_جعفری 


@daruosh_jafari

ساقیا در دل جامم کمی اقبال بریز

میِ گلرنک نخواهم به دلم حال بریز


رفت یک عمر به تلخی و ندیدم دل خوش

هر چه یک عمر ز دل برده ای امسال بریز


سرنوشت من و دل رنگ به رنگ است بیا

ورق بد بِبُر و برگهء تک خال بریز


تاس ما چرخ زند چرخ زند تا به کجا

بنشین در بَرَم و نقش بر این فال بریز


الف قامت من شد ز قضا ساکن دال

حرکتی حرف و صدایی به سر دال بریز


بی اُبُهّت شده ام کرک و پرم ریخت به خاک

شیر لختی شده ام بر سر من یال بریز


ساقیا تلخ شده کام من از گردش چرخ

میِ شیرین به لب و بر دل خوشحال بریز


ساقیا لطف بفرما و بر این جام تهی

میِ گلرنگ نخواهم به دلم حال بریز


#داریوش_جعفری

ما را به جنون یار آمیخته اند

غم در رگ ما به جای خون ریخته اند


ما چون که اسیر حلقهء عشق شدیم

ما را ز همان طناب آویخته اند


داریوش جعفری

telegram.me/daruosh_jafari

برای دخترم

در دفترم از حُسن تو هرچند نوشتم

هر خط دو سه تا واژهء لبخند نوشتم


کامم ز نگاهی به تو شیرین شد و ناگاه

در خاطر دل نام تو را قند نوشتم

دخترم روزت مبارک

به که باید دل بست

به همان پیر که یک عمر مسیرش به تباهی بوده

یا به شیخی که نخوانده است نماز

و همه ایل و تبارش به جنون مشهورند


به که باید دل بست

به پسر خواندهء شیطان رجیم

که جهان در تنش از نیت اوست


خسته شد جان بشر از تب این فتنه گران


کاش این چند صباحی که نفس می آید

شکل انسان باشیم

شانه بر زلف و سر و روی پریشان باشیم


زندگی شیرین است 

تا زمانی که بدانیم گرانیِ محبت

همه از ارزانی است

 باید ارزان بفروشی و گران برداری

که اگر سخت و گران بفروشی

حال و روزت به همین شکل زمین میگردد

یا غنی میشوی و خار که من میدانم

یا فقیری و دلت زار که من در آنم


مهربان باید بود 

مهر باید بارید

مثل باران که فقط میبارد

بر سرِ سرو ، وَ یا دانهء خوابیده به خاک

و چه فرقی دارد

به کجا میباری

باید همواره طراوت بخشید

به دل ریز و درشت

به سرِ خرد و کلان


زندگی قصهء گَردی ست 

که گل میپاشَد

تا که گلزار شود اطرافش

گل بریزید به اطراف ، که گلزار شود شهر شما

دانهء مهر بکارید

که برداشت شود خرمن عشق


مهربان باید بود

مهربانی خوب است


#داریوش_جعفری


خنده بر لب ، آه در دل ، چشم تر داریم ما

چرخ هم حیران شده از بس هنر داریم ما


مست و بیخود گوشه ای در انزوا افتاده ایم

بیخبر از خویش و از عالم خبر داریم ما


گاه سوی مسجد و گاهی به راهِ بتکده

بی ثمر از جادهء مردن گذر داریم ما


مستی از آب فنا داریم و در وَهمِ کمال

دست بر اندام جامی بی اثر داریم ما


گمرهان جهل خود در پای راهی روشنیم

کورِ راهِ خویش و بر بالا نظر داریم ما


تا به کی در زیر بار جور ظالم ، تا به کی؟

از مسیر سرخ عاشورا حذر داریم ما


این شعارِ عزتِ اجدادِ ایرانیِ ماست

عشقبازانیم و جان بر کف ، جگر داریم ما


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

شمعیم و جهانِ مان ز پروانه تهی ست

محصور غمیم و جان ز جانانه تهی ست



دنیا همه شاعرند و دیوان عمل

از مصرع پر مغز حکیمانه تهی ست



آشوب جهان ز ماست ای دل ، وَرنه

از کینه دلِ مردم دیوانه تهی ست



این سُست بناییِ دل از غیر که نیست

چندیست که این سرا ز بیگانه تهی ست



ویرانه ، سرای گنج ویرانیِ ماست 

بی فیض حضور ، قلب ویرانه تهی است



سردیم و میِ سرخ تب افزایی نیست

حیف است که زآتش دل پیمانه تهی ست



یک قطره بنوش از آب و یک قطره بریز

بی آب ، به هنگام دِرو دانه تهی ست



این کعبه نشانه ایست ای زاهد پیر

چون نیست خدا درون تو ، خانه تهی ست


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

بیقرارانیم و در ما کار غیر از آه نیست

رشتهء سر در گمِ اقبال ما کوتاه نیست


حکم کار نیک ما جز پنجهء گرگان نبود

یوسفان را میدَرَند ای دوست ، اینجا چاه نیست


آیه های عدل شد آویز گوش خلق لیک

جز به تیغ ظلم چیزی در مرام شاه نیست


تیغ عدل افتد اگر در دستت ای شیخ طریق

گردن والی بزن ، جز او کسی گمراه نیست


ساز هر کس کوک خود را دارد و آوای خود

روشنای مهر هم دیگر به روی ماه نیست


این مسیل خشک را بستند از بالای شهر

سیل را بردند ، حتی کوزه ای در راه نیست


دست بردار از دلم ای عابرِ عیاشِ چرخ

این سیه روزی که من دارم تفرجگاه نیست



#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari