اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

مرده بودم پیکرم از مهرِ ماهی جان گرفت

زندگی بعد از حضورش ، زنده شد جریان گرفت 


خشک بودم چون کویری تشنه در وَهمِ سراب

تیره ابری آمد و برقی زد و باران گرفت


پیش از اینها آسمانی صاف و آبی داشتیم

باد زد حال درونم حالت طوفان گرفت


ترس در عمق وجودم ریشه کرد و رشد کرد

رفت آن احیاگرِ جان ، گریه ام پنهان ، گرفت



تاب این طوفان میان جسم رنجورم نبود

سیل اشک از گونه هایم شیوهء طغیان گرفت


باد زد،  باران شد و طوفان وزید و ابر رفت

مهر هم تابید اگر ، دستور از ایشان گرفت


بی کس و تنها شدم تنها کنار دفترم

واژهایم از دل این غصه ها فرمان گرفت



حال با تنهایی ام در کوچه سار بیکسی

شعرهای جاودانم بوی الرحمان گرفت


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.