اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

در آسمان بی کسی ام یک ستاره نیست 

غربت نشین کوفه ام و راهِ چاره نیست 

طوفان کینه ها شده راهی در این دیار 

دریای غصه های دلم را کناره نیست 

آه ای حسین فاطمه برگرد از این مسیر 

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست 

جایی که نور حق به دلِ مردمش نرفت 

جای طلوعِ نورِ تو ای ماهپاره نیست 

اینجا تمام در پیِ خلخال و زیورند 

بحثی در این میانه به جز گوشواره نیست  

هر صحبتی ز آب و گُل و باغشان دروغ 

نیت به غیری راس تو و مشک پاره نیست 

آماده گشته کوفه که غارتگری کند 

فرقی میانِ پیرهن و گاهواره نیست 

از عهد خوش مرا به بلندی کشانده اند 

مهمان که جای او سرِ دارالعماره نیست 

کس نیست گوید این سرِ مهمانِ کوفه است

جای تنش دگر سرِ میخِ قناره نیست

این حرف آخرم نکند بشنود رباب 

حتی که رحمشان به سرِ شیر خواره نیست  

داریوش جعفری

تا مسیرم به درِ خانه ات افتاد حسین 

خانه آباد شدم خانه ات آباد حسین

نه کلاسی و نه درسی و نخواهم ورقی 

زانکه هستی تو مرا مکتب و استاد حسین 

دل و دین داشتم و صبر و قراری همه را 

تو ربودی ز کف و داده ای بر باد حسین

صید دام تو شدم عزّت و جاهم دادی

جان فدای کرمت حضرت صیاد حسین

دل نالایق من تا به غمت گشت اسیر

گوییا تازه شدم از قفس آزاد حسین

گر که خوبم و اگر بد به تو من محتاجم 

جان زهرا مبرم یک نفس از یاد حسین

قسمتم کن سفری جنتِ بین الحرمین 

با غبارِ حرم از صحن گهرشاد حسین

داریوش جعفری

از همان مهر و وفایی که دگر نیست ترا

آنقَدَر درد کشیدم که ز هم پاشیدم

کاش میشد که بمیرم و نیاید یادم

چه خطاها ز تو و چشم سیاهت دیدم

تک و تنها شدم و شاد به من خندیدی 

رفته ای با دگران زار شدم خندیدم

رفتی وپشت سرت آب زدم برگردی

رفتی وپشت سرت ابر شدم باریدم

تا نسوزد دل تو لحظهء باریدن اشک

ساده بودم ز نگاه تو رخم دزدیم

درد من خواستی و منتظر مرگ منی

مردم آندم که ترا با دگری ها دیدم

برو ای لیلی افسانهء من خوش باشی

که تو و مهر تو را بر دگران  بخشیدم


داریوش جعفری

سالها در کار توجز گریه بیکاریم ما

 کوهی ازغم بی رخت در سینه ها داریم ما

داغ هجران در دلم داغ غریبی بر دلت 

درگلو زین درد و غمها بغض میکاریم ما 

همچو ابری در مسیرتندباد فاصله 

هر کجا از بغض دوری داغ میباریم ما 

نسخهء درمانی بیماری دلها تویی 

درد دلها را دوا فرما که بیماریم ما 

گر به ظاهر زنده و آوارهء کوی توایم 

در حقیقت کشتگان روی دلداریم ما

بی تو ای آرامِ جان آرامْ جانم نیست نیست 

بی تو ای آرام جانها در پی داریم ما 

بی رخت خورشید هم نوری ندارد پس بتاب

چند سالی بی حضورت در شب تاریم ما

نیست کس را بی شما قدر و بهایی با شما

تاجدار از خدمت خدام درباریم ما 

در کجا ساکن شوم پرده نشین فاطمه

چهره بنما بی رخت آواره و زاریم ما

آرزو دارم ببینم دست پاک انتقام 

حسرت خونخواهی از دشت  بلا داریم ما

داریوش جعفری 

دوست دارم تا در آغوشت چو غم ماوا بگیرم

قصهء شیرین گذارم بیتی از لیلا بگیرم

دوست دارم با خیالت زلف گلها را بسوزم 

زیر چتر مهربانی جانب صحرا بگیرم

دوست دارم خار باشم پای دامان نجیبت 

تا به هجران همچو گل تصویری از رویا بگیرم

دوست دارم پر بگیرم تا خیالت گاهگاهی

ابر گردم از دو چشمت جانب دریا بگیرم

دوست دارم هیچ باشم در کنارت سایه گیرم

دوست دارم هیچ باشم  تاجواب لا بگیرم

دوست دارم خاک باشم پایمالِ گامهایت 

کی بخواهم مهر باشم تا که دنیا را بگیرم

دوست دارم طفل باشم سینه سُر آیم به سویت 

وای دستم را بگیری در کنارت پا بگیرم

دوست دارم دوست دارم دوست دارم دوست دارم 

دوست دارم یا بمیرم یا به قلبت جا بگیرم

داریوش جعفری 

دیشب اندر بستر غم عکسی از دلبر کشیدم 

از زمین تا آسمانها با خیالش پرکشیدم 

دست بر دامن گرفتم دامن دل را دریدم 

دست و پا و چشم و سر ازدامنِ دل بَر کشیدم 

چشم بستم خواب دیدم دامن رویا گرفتم 

لب انارین چشمها را چشمهء کوثر کشیدم 

گونه ها را گونه ای از رنگ گندمگون گرفتم 

هم که از برق نگاهش بر دلم آذرکشیدم 

این چه رویای عجیبی بود که اندر بین بستر 

گوشهء دنج اتاقم عکسی از محشر کشیدم 

دادم از این شور شیرین قاب عکسی رو به رویم 

دیدمش در شور شیرین محشری از شر کشیدم 

قاب را بشکستم و بیدارگشتم با خیالش 

پشت بر شر کردم و از خیر در دفترکشیدم 

خیر وشری نیست چون در دفتر دل عاشقان را 

عاشقی را وا نهادم صحنه ای دیگر کشیدم 

خط زدم بر طرح گیسو چشم و لعل وخال و ابرو 

سوختم زین کار باطل قصه را از سر کشیدم 

داریوش جعفری


غزل چشم تو را  محتاجم 

و ردیف غزلی با بانو 

میروم از سر آغاز نسیم 

هر طرف میگذرم تا بانو 

عالمی واژه و تک بیت و سرود

 معنی دفترِ دنیا بانو

هر چه گفتیم و نوشتیم نبود

غیر تو بین غزلها بانو

باورم نیست زمینی باشی

تویی از عالم بالا بانو

سیرم از شعر و غزلهای تهی

سیرم از عالمی الّا بانو

داریوش جعفری 

همه شب خیال دارم که ببینمش به خوابی 

چه خیال باطلی در غم هجر او چه خوابی؟

به همان خیال بودم که ندا رسید جان را  

سخنت چو هوشیاران و تو همچنان که خوابی

داریوش جعفری 

مست از نگاه یارم زان یار دلنوازم 

شکریست با شکایت اما بگو چه سازم 

صد سجده کردم او را صد بار ذکر و تسبیح 

بشکست با خیالش صد دفعه هر نمازم

با زلف چون کمندش هر سو کشیده ام تا

گم گشت راه مقصود در این شب درازم 

شعرم به بند بندش تشریح زلف یار است 

پندارِ خلق باشد شاعر نه بندبازم 

شد در هوای یارم جان خاک پای یارم 

این گرچه خود فرود است اما بود فرازم 

صد قطعه شعر گفتم صد برگ دل سرودم 

هر کس به چیزی و من بر این غزل بنازم

درسینه راز دارم دستی به ساز دارم

 آواز شور خوانم با لهجهء حجازم

جانا روا نباشد خونریز را حمایت

مپسند زین میانه دل را به تیغ بازم

داریوش جعفری

آبادگر غیرم و نابود خودم 

بر غیر خلیل هستم و نمرود خودم

 یک دسته گره گشای خلقم خوانند 

من دود شدم از گرهِ بود خودم

داریوش جعفری

بالاتر از آنی که ترا دست بگیرم

 یا اینکه بخواهم تو شوی مرشد و پیرم

 ای کاش بدانم ز کجا هست مسیرت 

تا اینکه به زیر قدمت زار بمیرم

داریوش جعفری

از دام رخ تو دست کی بردارم 

یا دفن کنم یا ز زمین بردارم

 خوشبینم از حالِ خوش و میدانم

 از راه وفا تو میکشی بر دارم

داریوش جعفری

دیرگاهیست دلم حسرت دوری دارد

 و سرم وسوسهء نغمهء شوری دارد

 ماهی قرمز خوش بالهء دریای دلم

 به گمانم هوس تنگ بلوری دارد

بی سبب نیست سر و گوشم اگر می جنبد

 هر کجا می نگرم رد حضوری دارد

پیشه ام گشته صبوری به فراقش اما 


سنگ هم تاب چنین رنج صبوری دارد؟

 هرکه دیده ست رخش دیده به غیری نگشود

 دیدن خال و خطش ارزش کوری دارد

 خواب بودم که مرا مست دو چشمانش کرد

دیدمش چشم که نه چشمهء نوری دارد 

خون دل خوردم و یک بار نگفتم که بیا

 کیست چون من که چنین باد غروری دارد

در گذرگاه خیالم نرود یاد کسی

غیراز آن ماه که هر لحظه عبوری دارد

داریوش جعفری

شب است و یاد چشمانت ربوده خواب را از سر

عجب حال خوشی دارم از آن چشمان افسونگر

نشد یک شب که بی یادت به بالش سر نهم شاید

پس از من کرده ای عاشق  لحاف وبالش و بستر

 عجب سیمای زیبایی عجب زلف دل آرایی 

دو تا چشم سیه داری و مژگانی چنان خنجر

زغال سرخ لبهایت به آتش میکشد جان را

الهی گرد اندامت بسوزم همچو خاکستر

 نمیدانم خدا اینقدر زیبایی چرا دادت

یقیناً خواست در روی زمین بر پا کند محشر

وشاید خواست عالم را کند حیران  نمیدانم

تو را محشر کشیده یا تویی بر جانم ای مه شر

داریوش جعفری 

94/5/17

طنزشیرین ونمک هم درغزلها لازم است 

اندکی تغییر در ضرب المثلها لازم است

 زشت باشد گر دغلکاری به کار دوستان

 اندکی هم کار زشت پیش دغلها لازم است

 طالب فیضی اگر افتادگی آموز لیک 

گاه هم قمپز به پیش بد عملها لازم است

 طعم شیرین عسل از شهد گل باشد ولی

 گه شکربر جای شهدین عسلها لازم است

 روغن و ژل را به موهای مجعد میزنند

 شانه هم گاهی به همراه کچلها لازم است

 بس حرام است قتل اما گاهی از اجرای حق 

قتل باامر ولایت در جملها لازم است

چرت گفتم در غزل در لابه لای حرف راست 

اندکی تغییر در ضرب المثلها لازم است 

داریوش جعفری

تکرار عسل طعم رطب یعنی تو

 مستیِ شرابی از عِنَب یعنی تو

 مهجور ز دریای سخن یعنی من فرماندهِ دریای ادب یعنی تو 

داریوش جعفری

شور و شوقی زده از عمق دلم تا رگ و پوست

 نتوان گفت که این حال چه زیبا و نکوست

همهء علت این سرخوشی ام در این است

که زدم خنده سرِصبح به رخسارهء دوست 

داریوش جعفری

سرِ سودای حرم با دل خود وا ماندم

دلِ من رفت و نصیبی ز حرم نیست مرا

داریوش جعفری 

اندکی تغییر در ضرب المثلها لازم است 
تا نگویند زیره بردن جانب کرمان خطاست
زیرهء داغ غمی بنشست  بر کرمان دل
اینچنین قانون شکستن کار شاه کربلاست 
آب را گویند گردد تا به گودالی رسد
پس چرا لب تشنه در گودال شاهی سرجداست
داریوش جعفری 

شور عشقت به  سرم زد و نمک گیر شدم

 دل و دین بردی و از غیر غمت سیر شدم 

 خواستم  تا که کنم سیر سماوات ولی 

یاد لبهای ترک خورده  زمینگیر شدم  

داریوش جعفری 

،هرکجارفت سرم دیدسرموی توهست 

،اثری دربرم ازطرهءگیسوی توهست 


،چون نظر کرده به روی مه نودر شب تار

،شدهویداکه درآنم اثرازروی توهست 


،تیرآرش نکند هیچ اثردردل زار 

،تاکه مژگان سیاه وخم ابروی توهست 


،رونقی نیست دگر روی زلیخاراهیچ 

،زانکه دردیدهٔ یوسف رخ دلجوی توهست


،از نظر بازی خود محو رخ ماه شدم

،دیدم و گشت گمانم نظرش سوی تو هست


،هاتفی گفت که برخیزوببین شهرهء شهر 

،باهمه حسن که گفتند چو بانوی توهست



داریوش جعفری

اندکی تغییر در ضرب المثلها لازم است 

تا نگویند زیره بردن جانب کرمان خطاست

زیرهء داغ غمی بنشست  بر کرمان دل

اینچنین قانون شکستن کار شاه کربلاست 

آب را گویند گردد تا به گودالی رسد

پس چرا لب تشنه در گودال شاهی سرجداست

داریوش جعفری

بی حب علی هدر بود صوم و صلات  

اطعام یتیم و خمس و هم حج و زکات  

ولله ملاک بندگی عشق علیست

بر حیدر و اولاد و محبش صلوات

داریوش جعفری

 بی حب علی حج و زکاتت باطل

اطعام یتیم و حسناتت باطل

 ولله ملاک بندگی حب علیست

 بی مهر علی صوم و صلاتت باطل

داریوش جعفری 

بی حب علی روزگرفتارشب است 

طبع گل وبوستان سزاوارتب است 

آنکس که مرید راه حیدر گردد 

طعم دو جهان به کام او چون رطب است 

داریوش جعفری

 آشفته و بیمار و فقیرم چه کنم

 از عشق علی اگر نمیرم چه کنم 

حلال تمام مشکلات است علی

دامان علی اگر نگیرم چه کنم

داریوش جعفری

در گوشه ای شکسته دل و حالتی خراب 

دنیا تمام  در نظرم همچنان سراب 

اینها تمام گشت و جهان شد به کامِ من 

از لحظهء مدد ز دمت یا ابوتراب

داریوش جعفری

 رهجویِ خطاکارِ توام یا حیدر

در بند و گرفتار توام یا حیدر

ذکر تو اگر بود عبادت ما را

پس عابد و بیمارتوام یا حیدر

داریوش جعفری

افتاده شورشی به دو عالم بیا بیا

آمد مهِ غم و مهِ ماتم بیا بیا

گردیده غرقِ غصه و غم عرشِ کبریا

باشد عیان هلال محرم بیا بیا

در ماتم حسین به جنان همچو فاطمه

خم شد قدِ رسول مکرم بیا بیا 

در علقمه فتاده به دریای خون مَهی

از ماتمش ماتمش گرفته جهان غم بیا بیا

شد پاره پاره پیکر شبه نبی به خون

بر دیده ها عیان شده شبنم بیا بیا

تیری که زد به حنجر طفل رباب زار

زد بر جگر شرارهء نم نم بیا

یک عمر سر شد و گل زهرا نیامدی 

عالم همه گرفته چنین دم بیا بیا

باز این چه شورش است که در خلق عالم است 

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

داریوش جعفری