اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

چیست این روزی که ازارض وسما

 بانگ شادی میرسدبرگوش ما

چیست این غوغای مستی آفرین 

چیست این شورسماوات وزمین

 نغمه خوان زین واقعه هربلبل است

 گوییا هنگامهء خلق گل است

 بیت حیدرغرق شوروشادی است

 روزمیلادشه آزادی است 

گل به دامان گل پیغمبراست

 این پسرچشم وچراغ حیدراست

این پسر خونِ خداوندِ جلیست

قوت قلب نبی و هم علیست 

  اینکه می گویم ازاوبی واهمه 

این حسین است نورچشم فاطمه

 آمداین دل راچراغانی کند

 آمداین برخلق سلطانی کند

 زینت دوش پیمبراین بود

 چشم زهراقلب حیدراین بود

این امام نه امام آخراست

 این شفیع انبیادرمحشراست

 انبیا دلدادهءآقاییش

 اولیامحورخ زهراییش

 سرورهفت آسمان است وزمین 

خادم درگاه اوروح الامین 

 این صفای هرچه نی درهرنواست

 این امام سرجدای کربلاست

ای همه هستی شده حیرانِ تو 

هم من و اجدادِ من قربانِ تو

 جان پناهِ ما به هرطوفان تویی

 هستیِ ما مردمِ ایران تویی


داریوش جعفری

هاتفی وقت سحر داد به من مژدهء عید 

که ز بیت علوی گشته رخ ماه پدید

 در و دیوار همه محو چنین مولود است

 دلبری کردن او از قدمش مشهود است 

حَسَن از حُسنِ رخش گفت که یوسف این است

  گفت این رهزن دلهای نکو آیین است

 ناخودآگاه ز دیدار رخش ثارالله

  گفت لاحول ولا قوة الابالله

 این کلیمی است که موسی شده دلدادهء او

 انبیا تشنهء یک سجده ز سجادهء او

 روح عیسی به تب و تاب ز تاب گیسوش 

ابر و باد و مه و خورشید کمی از ابروش

 آبروی همهء جام می و آب از اوست 

در دبستان ادب جملهء آداب از اوست 

دامن ام بنین از قدمش پر یاس است

 اینکه گویم نه خداوند که این عباس است 

با دو صد شوق علی لنگر افلاک و زمین 

طفل را خواست به پیش نظرِ ام بنین

گفت این چهره بپوشان ز رخ و چشم حسود

 کاین بود منتقم سیلی و آن روی کبود

 این علمدار حسین است نگهدارش باش 

تادم کرببلا در همه جا یارش باش 

دستِ طفلِ تو بود دست یدالله علی

غضبِ طفلِ تو باشد غضبِ ربِ جلی

این پسر قوت قلبِ من و هم فاطمه است

این پسر در حرم کرببلا قایمه است

این پسر پشت و پناهِ همه طفلان من است

این پسر دلخوشیِ گوهر عطشان من است 

وای از آن روز که بر نیزهء اعدا برود 

همه هستیِ حسین جمله به یغما برود 

داریوش جعفری

خیز از جا و از این زندگی ام سیر مکن 

با غمت جان مرا پیرتر از پیر مکن

 نیست عضوی به تنت شبه علی اکبر من

 با چنین حال علی سعی به تکبیر مکن

 قوت پیکر من رفت ز دستم پسرم

 دیده بگشا پدرت را تو زمینگیر مکن

 لشکری خنده کنان خیره به احوال من است

 داغ قلبم تو در این هلهله تکثیر مکن

 عمه آمد ز حرم ناله زند یا ولدی

 پاسخش گو پسرم جان پدر دیر مکن 

می رسد زمزمهء رفتن جان از بدنم 

خودنمایی کن واین زمزمه تعبیر مکن 

گرنخیزی تو زجا صفحهء عمرم سوزد

 اینچنین آخر کارم تو به تحریر مکن

داریوش جعفری

کاش افتد به دلت راه بر این در نبری

 یا دراین سلسله همره دُرُ وگوهر نبری

 راه ناامن و مسیر است پر از اهل حرام

 کاش خلخال و طلا و زر و زیور نبری 

نیست هموار مسیرت همه یکسر خار است

 کاش میشد که دراین قافله دختر نبری 

میزبانان تو حساس به نام علی اند

 بین این چند علی کاش که اصغر نبری

واقف حرمت اهل حرمت نیست کسی

التماسی ست مرا تا که تو اکبر نبری 

 دختر و طفل وزن وپیر و جوان فرقی نیست

 کاش اخت و اخ و هم کودک و همسرنبری 

 ساربانت به گمانم که به فکری شوم است

 کاش انگشتریَت باخود از این در نبری  

داریوش جعفری

قصه ی مجنون تو میدانی که چیست؟

یا جنونش بهرِ لیلاییِ کیست؟

از چه رو شد شهره بر خلقِ جهان؟ 

از چه عشقش شد عجین با جسم و جان؟

گر که خواهی گوشِ دل را باز کن 

پَر گُُشا تا کربلا پرواز کن

خواست آسایَد دمی در مهدِ عشق 

شد به صحرا تا بیابَد شَهدِ عشق 

خواست یابد شَهدِ عشقش حج نمود 

نیمه ی حج راه خود را کج نمود 

گفت حج ما به جایی دیگر است 

کعبه ی ما را منایی دیگر است 

کعبه ی این خاک از خشت و گل است 

کعبه ای باید که از جنسِ دل است

شد روان سوی منایِ کربلا 

تا کند برپا بنایِ کربلا 

برد هفتاد و دو حاجی غرق خون 

تا دمِ انا الیه راجعون 

یک به یک عشاق را میزد صلا 

که ای خریداران جام کربلا 

محفلی برپاست در آغوش یار 

رخت این احرام رخت کارزار 

وعده کرد آندم که بر حق بتول 

حجتان را حق نمود اینجا قبول 

گشت وقتِ بستن احرام خویش 

وقت شیرین کردن از خون نام خویش 

رویِ دل بر کعبه ی مقصود کرد 

غنچه ی خود هدیه بر معبود کرد 

گفت بنگر قامت گلگون او

بسته ام احرام سرخ از خون او 

آمدم تا آنکه میدانم کنی 

داده ای جان خود تو بی جانم کنی 

داده ای جامم شدم مدهوش تو 

آیم اکنون مست در آغوش تو 

گر که خواهد خلق داند قصه چیست 

این حقیقت عشق باشد قصه نیست 

هست این مجنون حسین ابن علی 

لیلی اش کس نیست جز رب جلی 

داریوش جعفری

در حریمت آمدم بهر گدایی ای عجب

 از همان دم تا کنون احساس شاهی می کنم

داریوش جعفری 

درخواب دیده ام که به جانم جلا زدی 

مُهرِ غلامیِ شه کرب و بلا زدی

 رنگ سیاه دل ز نگاهت جلا گرفت 

گویا که رنگِ سنگِ دلم راطلا زدی

 دیدم به یک اشاره دلم با تو محرم است 

درسینه شعله های غم ودرد و ماتم است 

گفتم که محتشم تو بخوان نوحه ای که گفت 

باز این چه شورش است که درخلق عالم است 

آهم به آسمان وغمم بی کرانه شد

 آتش به جان نشسته و اشکم روانه شد    

آه ازشهی که با عطش وتیغ و تیر کین

 نامش به  عرصه ی دو سرا جاودانه شد

 گفتم که محتشم بگو از خوان کربلا 

کن شرح واقعه تو ز مهمان کربلا

 گفتا که پیکرِ پسرِ بضعه الرسول

 درخاک و خون فتاده به میدان کربلا 

دیدم که ناگهان دل هفت آسمان گرفت

 گویا که تیر غم دل عالم نشان گرفت 

صد قطعه پیکرش شده وپیرهن که رفت

 انگشترش مگو که چسان ساربان گرفت 

یافاطمه ببین که به جیحون حسین توست

 ازبهر روضه ها پرِ مضمون حسین توست

 این یاسِ پرپری که به دشت شراره هاست

 زخم از ستاره برتنش افزون حسین توست 

زهرا رسید بر سر گودال ناله کرد

و از داغ آن پرستوی خون بال ناله کرد

فریاد زد که شد پسرم تشنه لب شهید

جن و ملک از این غم و این حال گریه کرد

یارب اشارتی به دم تیغ در نیام

تا بانگ بر رسد ز در مسجد الحرام

تا کی جفا و ظلم و ستم کن عنایتی

تا منتقم عیان شود از بهر انتقام

داریوش جعفری

یااباعبداله

همه جا گشته ام از باب تفرج اما

 هیچ جا نیست به زیبایی ایوان طلات

بسترم از اشک دیده تر میشه

شب هجرون دلم سحر میشه

عمر من پس از تو رنج و ماتمه 

هر چی از غمت بگم بازم کمه 

ابر چشمام وقتی بارون میباره

آسمون خجل میشه کم میاره 

دستمو بگیر تا اون بالا بریم 

سرگذشتِمونو به بابا بگیم 

تو بگو از اومدن به کربلا 

من میگم درد و غمِ شامل بلا

تو بگو ز چشم خیس خواهرت 

من میگم از عطش برادرت

من میگم ستاره ها ورق ورق 

تو بگو که اصغرت نداشت رمق

تو بگو سه شعبه حنجر و درید

من میگم که بی حیا سَر و برید

من میگم برادرایِ پهلوون 

تو بگو خنجر کین و شمرِ دون

تو بگو غربتو دردو آهِتو

من میگم روضه ی قتلگاهِتو

من میگم آتیشو دودُ غارَتو

من میگم معجزه ی اسارَتو

من میگم خرابه غوغا شده بود

من میگم لبات چه زیبا شده بود

همه اینها صبرِ من رو برده بود

کاشکی زینبِت همونجا مرده بود

آرزو کرده بودم تو کربلا 

حالا اینجا حاجتم میشه روا

سر اومد دوره ی تنهاییِ من

اسم تو نوایِ لالاییِ من

ای تو سرورِ بی سر و بی کفنم 

اگه یک عاشق داری اونم منم 

اینهمه درد و غم و رنج و بلا

به فدایِ کعبه ی کرببلا 

داریوش جعفری

شاهکار غزلم از تو پدیدار شده

 دلِ خفتیده ام از نام تو بیدار شده 

هوسِ هر چه خطا از سرِ من میگذرد

 بینِ من با عملش یادِ تو دیوار شده

خوب دانستم از اول که من و نامِ بدم 

از برای دل تو باعث آزار شده 

(فاش میگویم واز گفته ی خود دلشادم) 

هر که بَرْ دارِ تو شد یک شبه سردار شده 

آنکه شد معتکف کوی تو ای قبله ی عشق 

از دَمَت نزد خدا محرم اسرار شده

نه فقط من شده ام بسته به زلفت... پدرم 

از ازل بر پدرِ خاک گرفتار شده

 روضه خواندم زِ عطش بعدِ دعابهرِ فرج 

به تب افتاد تنِ مادر و بیمار شده

 کاش میشد که بیایی وبخوانی آقا 

 از همان سینه که زخم از دمِ مسمار شده   

د جعفری

این لباس نوکری تنها نه فخر من حسین

   نزد حق بالاترین عنوان برای انبیاست

داریوش جعفری 

بس که گفتم روز وشب زهرا علی زینب حسین

 مستعار اسم من شد نوکر آل علی

داریوش جعفری 

ای آنکه خاک را تو ز خون کیمیا کنی 

ما را کشیده ای به جنون کیمیا کنی؟

لطفی کن و بساط کرم را خلاصه کن

 ترسم وجود کوفی دون کیمیا کنی

داریوش جعفری 


میخانه شده خانه ام انگار... که مخمور 

تا پای نهد.. مست زند عربده....   یاهو

داریوش جعفری 

علی جان...


در سرایت هر اولوالعزمی شود قنبر ولی


قنبرت باشد مدرس در کلاس انبیا

داریوش جعفری 

علی ای همای رحمت توکه آیت خدایی 

کند این قلم به دستم ز دم تو دلربایی 

زدم این قلم به صفحه ز دلم به وصف نامت 

که کند صفای نامت ز دلم گره گشایی 

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا 

توبخوان که آیم آندم سرِ کوی تو گدایی 

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین 

که اگرجزاین نمایی ز خدای خود جدایی

 به جز از تو در دو عالم چه کسی ز بهرِ یارش

 به یکی اشاره سازد همه ایلِ خود فدایی

 وچه کس ابوالعجایب به جهان علم نموده 

که سرِ به نیزه خوانَد سخنانِ کبریایی

 همه شب کنم تمنا که نگار رخ نماید

 که مگر ز چهرهء او تو دوباره رخ نمایی

داریوش جعفری

علی جان...


در سرایت هر اولوالعزمی شود قنبر ولی


قنبرت باشد مدرس در کلاس انبیا

داریوش جعفری

صدای پای ملایک به دور بستر توست

 وَ رنگ باغ جنان در نمای پیکر توست

 دعایِ صحتِ حنجر نمودمت... آخر

 زبان گرفتنِ تو علی آرزویِ مادر توست

 داریوش جعفری

درازدحام بی کسی دل را به او مأنوس کن

 چشمان خود دریا کن و راهی به اقیانوس کن

 از هر چه قید و بندْ باشد در سرت آزاد شو 

آنگه تمام سینه را در عشق او محبوس کن 

دست از تعلق بر کش و از هر تجسس دور شو 

فکر وخیال  خویش را در عشق او جاسوس کن 

خاک حریم یار شو ای وای من بیدار شو 

سلطان گدا خواهد ز جا برخیز خود را لوس کن 

مشهور شو مغرور شو از هر چه زشتی دور شو 

خاک قدوم یار شو نعلین او را بوس کن   

چشم از تمام رنگها بردار  و با  چشم دلت 

از عمق جانت  یک نظر بر گنبد طاووس کن 

خواهی اگر سلطان شوی بر جسم بی جانْ جان شوی 

 دار و ندارِ خویش را قربانِ شاه طوس کن 

داریوش جعفری

مریضِ عشقم و باشد تبم غمِ توحسین 

خدا نکرده نبینم مرا شفا دادی

داریوش جعفری 

دنیای معانیِ نکو فاطمه است

 ازجنسِ زمین فرشته خو فاطمه است

 ما هیچ نداریم زِ خود در محشر

 آنکس که به ماست آبرو فاطمه است

 داریوش جعفری

سینه ام همچون حرم چشمان تارم قتلگاه

 ازحرم تاقتلگه قلبم صدا میزد حسین

داریوش جعفری 

ای برادر جان مادر  ماجرای کوچه چیست 

گفت ای دلبند من چیزی نگویم بهتراست 

داریوش جعفری 

چشمم زِ غمِ مادرمان جیحون است

 شادی زِ دلِ فاطمیون بیرون است

 وقتی که سر آغاز به سالی ست غمش

 آن سال به دیده های تَر میمون است

 داریوش جعفری

سال نو میرسد و چشمهءچشمم نمناک

 به چه کار آیدم این باغِ گل وشاخهءتاک

 گفت چون فصل بهاراست به کوشش خوش باش 

بی وجود تو نروید گلی ازخاک چه باک

داریوش جعفری

روضه واشک و دَم از توبهترین حالِ من است

 چشمِ گریان آه و ناله شورِ احوالِ من است

 باچنین حال و هوا کردم دعا بهرِ فرج

 چون بهارم این چنین شد بهترین سالِ من است

 داریوش جعفری

محتاجِ دعایِ سحرم با که بگویم

 داغی زده بر دل شررم با که بگویم  

ماندم وسطِ جادهء بین الحرمین و

سَر دَرگمِ شمس وقمرم باکه بگویم

داریوش جعفری 


تاگذارم به درِخانهءارباب افتاد 

باز در گوشهء چشمم گهری ناب افتاد

 این چه سرّیست خدایا که دلم شورگرفت 

چشم شد خیره به گنبد دهنم آب افتاد

داریوش جعفری

دلم درحسرتی مانده در این ایام ظلمانی 

و اما سخت دلتنگم خودت این را که میدانی 

به زیرِ منَّتَت بودم وَ هستم هم که خواهم بود 

به لطفی فارغم فرما از این حالاتِ حیرانی 

پریشان طره نه یارا پریشان حال ومجنونم 

قراری بر دلم آور در این حالِ پریشانی 

به لطف اشک و روضه دیگراکنون شهرهء شهرم

 دوچندان کن غم و دردم به یک لبخندِ پنهانی 

دلم یک کربلا خواهد و لمس گامهایِ تو

بیا و دعوتم فرما شبِ جمعه به مهمانی 

وَ صحنی پر زِ اشک و سوز وآه وناله واویلا

عجب حالی عجب شوری عجب صحنی چه ایوانی

عجب رویای رنگینی که مقتل راخودت خوانی 

شهید روضه ات گردم شهید بزمِ عرفانی 

داریوش جعفری

ازهرکجا که نهی پا به راهِ عشق 

ای نازنین نرسی لحظه ای به یار

آن شیوه ای که خوا نده  خدا راهِ مستقیم 

باشد میانِ پیچ وخمِ مویِ شهسوار 

آنکس که برصراط اهل ولا پانهد زِعشق

 هرگز نیاید آنکه شود دیده اشکبار 

گرمهرِخاندانِ علی بر دلت نشست 

گرددتمامِ ارض وسماء با تو سازگار 

باحبِ حیدر و حسن و شاهِ کربلا 

دل میشود حریمِ خصوصیِ کردگار 

این را به تحفه گرفتم زِ عاشقی 

خواهم دهم به عزیزان به یادگار

باشد رهِ نجاتِ بشر در رضایتِ

 آل علی و وارثِ شمشیرِ ذوالفقار 

داریوش جعفری