درازدحام بی کسی دل را به او مأنوس کن
چشمان خود دریا کن و راهی به اقیانوس کن
از هر چه قید و بندْ باشد در سرت آزاد شو
آنگه تمام سینه را در عشق او محبوس کن
دست از تعلق بر کش و از هر تجسس دور شو
فکر وخیال خویش را در عشق او جاسوس کن
خاک حریم یار شو ای وای من بیدار شو
سلطان گدا خواهد ز جا برخیز خود را لوس کن
مشهور شو مغرور شو از هر چه زشتی دور شو
خاک قدوم یار شو نعلین او را بوس کن
چشم از تمام رنگها بردار و با چشم دلت
از عمق جانت یک نظر بر گنبد طاووس کن
خواهی اگر سلطان شوی بر جسم بی جانْ جان شوی
دار و ندارِ خویش را قربانِ شاه طوس کن
داریوش جعفری