اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

باورم در عشق او چیزی ز ایمان نیست کم 

درد این همصحبتی از رنج هجران نیست کم 


بیتی از آشفته گیسویش به نظم آورده ام 

بیت منظوم پریشانم ز دیوان نیست کم 


چهره ای آشفته از این رنجها شد حاصلم 

چهرهء آشفته از حال پریشان نیست کم 


آسمان چشم من ابریست در احوال یار 

قطرهء جاری ز چشم از سیل و باران نیست کم 


میدهد آهم تمام شهر بر باد فنا 

گر نمیدانی بدان آهم ز طوفان  نیست کم 


گر حدیثی نیمه گفتم جان من عیبم مکن 

چون شرار عشق ز آتشهای سوزان نیست کم


عاری از آلودگی شد دل در این بحر بلا

دل که شد اینگونه از بحر خروشان نیست کم


دل که شد سوزان و گریان و پریشان بهر دوست

میخورم سوگند بر قرآن ز قرآن نیست کم

داریوش جعفری 

داریوش جعفری

معنی باد بهاری ذره ای از بوی توست

یاس و ریحان نسترن خود جلوه ای از روی توست


باغی از گل را به بالای دو چشمت کاشتی

آفت جان دو عالم در خم ابروی توست


بین مژگانت دو تا سرچشمه از خورشید عشق

اینکه گفتم چشمه ای از چشم پر جادوی توست


هر زمانی داشتم دستی به دامان دعا

دیدم آندم بی هوا دست دعایم سوی توست


کافرِ بی دین و ایمانم نمیدانی بدان 

کیش و آیینم جمال و قامت دلجوی توست


ذکر تسبیح و سلامم شرحی از دلداگیست

سجده ام خاک حریمت قبله گاهم کوی توست


عطر گیسویت مرا تا باغ رضوان میبرد 

جان فدای اینهمه حُسنی که در گیسوی توست

داریوش جعفری

دوباره امشب از یادت سوی غمخانه خواهم شد

و دیگر باره با یادت ز خود بیگانه خواهم شد


چنان گشتم پریشان خاطر و آشفته در عشقت

که بی شک بعد عمری ز این اثر افسانه خواهم شد 


بگو من را چه میخواهی در این آشفته حالی ها

نگینی همچو گل بر سر؟  ویا چون شانه؟...خواهم شد 


تو شمعی یا گلی یا بلبل عاشق نمیدانم 

به هر صورت به گرد تو چنان پروانه خواهم شد

 

ز عشقت شهره در شهرم ولی بی حاصلم از تو 

از این بی حاصلی ای جان بدان دیوانه خواهم شد 


ندانم در کجا جویم تسلا از وصال تو

چو نَبود راه چاره راهیِ میخانه خواهم شد 

 

تو را چون یوسف مصری به دل بنهاده ام اما 

چو بستی در به رویم همدم پیمانه خواهم شد 


بیا بگشا نقاب و رحم بر این بیقرارت کن

کز این تیر جدایی همچو بم ویرانه خواهم شد 


ترا چون برگ گل در سینه پروردم به شوقی که

تو روحم میشوی من هم ترا ریحانه خواهم شد


اگر این معنی عشق است اینگونه که با مایی

پس از این بت پرستی ساکن بتخانه خواهم شد 

داریوش جعفری 

20/10/94

داریوش جعفری

ریش دلت را جز محبت مرهمی نیست 

با درد میمیری...اگر در دل غمی نیست 


بی غم مبادا سینه ای در عالم عشق  

عاری ز غمها زیستن...درد کمی نیست


 زخمی که بر دل می نهد افراط در عیش 

خوش بنگری بینی کم از بی همدمی نیست


 بی درد...پاکی...هیچ معنایی ندارد

 آلوده ای گر بر جمالت شبنمی نیست


دم را غنیمت دان...ولادت تا دمِ مرگ

یک لحظه یا صد سال باشد...جز دمی نیست


هر دم که می آید غمی از دیگران خور

جز این اگر باشی...به جانت محرمی نیست


عالم تمامی سر به سر درد است اما

برتر ز درد عشق آری عالمی نیست


داریوش جعفری 

داریوش جعفری

اهل بهشتی گر که کج رویی نداری 

پیغمبری گر با بدی خویی نداری 


گر خلق از دست تو آسایش ندارد 

در خوی گرگی ز آدمی بویی نداری 


داری اگر وقت کلامت گویشی نرم

بر خود ببال از اینکه بد گویی نداری 


دل در درون سینه بهر مهربانی ست

در دل چرا مهری به مهرویی نداری 


خوبان عالم بندهء مهر و عطایند 

در سر چرا زین نکته ها مویی نداری 


باید که رخت مهر بر تن دوخت ورنه

 سلطان شوی...برجی و بارویی نداری


کج بین و کج خلق و کج اندیشی...خرابی

تا اینچنینی جای در کویی نداری


داریوش جعفری 

داریوش جعفری

دل و دین را به که دادی که چنین خاموشی 

لب به جام که زدی بی خودی و مدهوشی  


سر سودای که داری که به شب تا دم صبح

 همه در بستر خوابند و تو در چاووشی 


زلف آشفته و چشمان غزلخوان،  بَد مست

 به کجا رهسپری بهر چه کس میکوشی


 چیست این شعله که بر پیکر خود گستردی

 شرر چیست به جانت که چنین در جوشی


 تا ندانی که دلت در پیِ رخسارهء کیست 

نبری  ره به دلی  و  سری  و  آغوشی


چند روز است مگر مدت عمر گذران؟

که چهل سال شده سهم تو بازیگوشی


با تو گفتم سخن از تجربه ام  ، گر چه به نظم

نیست این شعر، که درس است، اگر باهوشی


گفتم این پند شِنو از منِ  دیوانهء مست

پر بها عمر گرانمایه به کم مفروشی


داریوش جعفری 

داریوش جعفری

نگاهت تار و پودم را بهم زد 

همه بود و نبودم را بهم زد

 

به یادم آمدی وقت نمازم 

همین ذکر سجودم را بهم زد


داریوش جعفری 

داریوش جعفری

نیست در سر شور سودا غیر دوست

اَشْهَدُ اَنْ لا دل آرا غیر دوست


کس برایش نیست رسوا  مثل من

ما راَیْتُ لا جَمیلا غیر دوست


داریوش جعفری 

داریوش جعفری

حرف دل باشد اگر ساده و موزون بد نیست  

در تلاطم غزلت چون دل کارون بد نیست


فارغ از واژه و آداب غزلهای قوی 

شور شیرین بزنی نغمهء مجنون بد نیست  


همه گویند اگر قصهء پروانه و شمع  

تو زدی نقشی از این قاعده بیرون بد نیست 


گر که در روز شعف...خلق همه میرقصند

اشک شوق تو زند موج به هامون بد نیست 


صحبت درد و تب عشق که در پیکر توست

گرکه تشبیه کنی با تب طاعون بد نیست 


تا به کی یوسفِ در چاه و زلیخا گفتن 

گاه حرف و سخن از کردهء شمعون بد نیست 


رنگ رخسار تو نیلی ست گر از سیلی فقر 

کار حاتم کنی و صحبت قارون بد نیست 


دست آلوده به خون گر چه پلید است ولی

به رضامندی حق قامت در خون بد نیست


گر نظر پاک کنی حکمت باران پاکی ست

ران صحیح است...اگر خواند کسی رون بد نیست


واژه ها درِّ ثمین اند و چه زیبا اما

حرف دل باشد اگر ساده و موزون بد نیست

داریوش جعفری

از مهر تو شد بنا...بنای حسنات 

هم صوم  و  صلاة  و  عدل و  احسان و  زکات 


بر مقدم  تو  سزاست  عالم  ریزد

با  دَم  صلوات و  بازدَم  هم صلوات


داریوش جعفری 

داریوش جعفری

ای همه مشتاق رخ ماه تو 

دیدهء خوبان همه در راه تو 


حسرت مه دیدن رخساره ات 

مهر  شده عاشق و بیچاره ات 


مایهء آرامش دلها تویی 

آدم و موسی و مسیحا تویی 


پیر شدم از غم تو ای جوان 

باغ دلم رفت به باد خزان 


ای شده روشن ز رخت آفتاب 

پرتو فکن بر سر گلها بتاب 


ای قدمت بر سر روح الامین  

با دم خود  شور فکن بر زمین 


تشنهء جام می تو کام ما 

رخ بگشا یوسف خوشنام ما 


مصر مرا با دمت آباد کن 

قلب زلیخا صفتان شاد کن 


راه هدایت ز اشارات توست 

حسرت ما بانگ لثارات توست 


ای به کفِ لایق تو ذوالفقار 

نیست دگر تاب چنین انتظار  


از سر بام حرم کبریا 

ای پسر حضرت زهرا بیا 

داریوش جعفری 

2/10/94

داریوش جعفری

درد را با ضربهء هر پتک خود تعمیر کن

در نبرد زندگی انگیزه را تصویر کن


رنجها گر تیغ گردد بر تنت غمگین مباش 

همتت را چون سپر کن غیرتت شمشیر کن


کودکی را واگذار و دست در دست پدر

پیشه کن مردانگی را غصه را زنجیر کن


پشت غم را بشکن و در گیر ودار دردها

آری ای فرزند آدم کار صدها شیر کن


وحشی نامرد این چرخ فلک را بند کن

با چنین همت دلاور عالمی تسخیر کن


گر چه در آغاز مهری با همین مردانگی 

قصهء خرداد خوش را مرد من تفسیر کن 


#داریوش_جعفری

داریوش جعفری

آزرده تر از روح گنهکارانیم 

طوفان زده ایم و ظاهرا طوفانیم

 

بر دام معاصی همگی دربندیم 

تا چند در این دام خطا درمانیم 


یارب سببی ساز که چون خاک کویر

 لب تشنهء قطره قطرهء بارانیم


 گفتی که دو روز است جهان گذران

 صاحب تویی و ما همگی مهمانیم


هر جا که نفس بود تو آنجا هستی

حاضر همه جا هستی و ما پنهانیم


رزاق تمام خلق تو...حیف که ما

سودا زدهء حوایج شیطانیم


چون صاحب ما و هر چه جنبنده تویی 

مپسند به درمان جگر درمانیم 

#داریوش_جعفری


داریوش جعفری

اللهم عجل لولیک الفرج 

مجنون شدن دور از رخ لیلا عذاب است

دیروز و هم امروز و هم فردا عذاب است


با اعتقاد این و آن کاری ندارم

بی تو تحمل کردن یلدا عذاب است


#داریوش_جعفری


داریوش جعفری

اللهم عجل لولیک الفرج 

مجنون شدن دور از رخ لیلا عذاب است

وامق نبیند صورت عذرا عذاب است

از صد زلیخا هم بپرسی باز گویند

 یلدا بدون یوسف زهرا عذاب است

#داریوش_جعفری

داریوش جعفری

صبح است و نسیم عشق بر جان ریزد 

از قاب اذان نوای ایمان ریزد 


 برخیز که از روح خدا شبنم عشق

بر دامن سبز صبح خیزان ریزد

 

#داریوش_جعفری


تک بیت

سیصد و شصت و چهارم شب به سر شد بی رخش

باز هم یلدای دیگر آمد و معشوق نیست


داریوش جعفری

آخرین جام از می مهرولایت بازشد 

بانگ ساقی درهمه عالم طنین انداز شد

 

ربناخوانیدوشکرحضرت حق راکنید 

موسم سرداری صاحب زمان آغازشد 


#داریوش_جعفری


داریوش جعفری

تا به کی از تو و از فاصله ها باید گفت؟

تا به کی از تو و آن زلف رها باید گفت؟ 


تا به کی رنج فراق رخ تو باید برد؟ 

تا به کی شور غزل را به نوا باید گفت؟ 


بس کن این فاصله را پرده ز رخسار بگیر 

کاسهء صبر سر آمد به کجا باید  گفت؟

 

شمع سوزان غم هجر توام...آب شدم 

تا به کی قصه به صد رنج و بلا باید گفت؟


جگرم سوخت ز بس بیخبر از حال توام 

بیخبر چند ز اوصاف شما باید گفت؟

 

تو که خود با خبر از حال دل زار منی 

بس کنم قصهء هجران تو؟...یا باید گفت؟


طرح شکواییهء خود سوی اغیار برم؟

یا که با دوست به محراب دعا باید گفت؟


محرم سرّ غمم نیست چو کس در همه شهر

گله از یار فقط پیش خدا باید گفت

 

#داریوش_جعفری