بیا بنگر غروب جانگداز آخر من را
بیا رونق بده در احتضارم محضر من را
تمام سینه ام میسوزد ای ماه غریب من
بیا تا مرهمی باشی تو قلب مضطر من را
اگر چه بعد از این باید به غربت سر نهی اما
به دامان گیر ای دردانه ام امشب سر من را
ببین بر گونه هایم اشک را تا غربتم بینی
به سربندت بگیر این اشک از چشم تر من را
روایت کن برایم بار دیگر روضهء گودال
بخوان از عمه جان و حال جد اطهر من را
بخوان او میدوید از خیمه تا مقتل حسین گویان
بخوان و دفن کن پیش امامم پیکر من را
#داریوش_جعفری
۱۲/۴/۱۴۰۱
تو که در ارض و سما از همه کس خوبتری
چه کنم با غم تو با غم بی بال و پری
به شب تیره من ماه تمامی تو رضا
سیرتت شمس شموس است و به صورت قمری
ای که از زهر شرربار جگر پاره شدی
چه کنم با تو که سهم ات شده خونین جگری
دیده واکن پسری آمده از راه وفا
آمده سوی خراسان تو با چشم تری
آمده تا که بگیرد سر زانوش سرت
آمده تا غم غربت ز دل خود ببری
روضه برپاست در این حجره خدایا تو ببین
روضهء وصل بخواند پسری بر پدری
خاک حجره شده گودال تو پس نیست عجب
که بگوییم رضا جان تو حسین دگری
تو حسینی و جوادت علی اکبر ، اما
تو ندیدی بدن غرقه به خون پسری
وسط هلهله ها گفت پدر بر پسری
خیز تا پیش عدو آبرویم را نبری
کربلا بود که زینب وسط معرکه دید
تشنه ای روضه گرفته است به لب تشنه تری
شکر حق نیست کنار تن تو خواهر تو
بعد تو بر سر نیزه نرود هیچ سری
شکر بعد از تو نشد سهم حریم تو رضا
بزم نامحرم و سیلی و غم دربدری
تو غریب الغربایی و رئوفی چه کنم
ز شب غربت من گر تو نگیری خبری
میروم نعره زنان تا به جنان سوی حسین
از سر تربت من گر که نمایی گذری
داریوش جعفری
۱/۷/۱۴۰۱
چون که آمد بر مزار جان خویش
کرد درمان درد بی درمان خویش
او که هست خود در این پیمان گذاشت
هر قدم در پای پیمان جان گذاشت
گر چه در راه حسین اعجاز کرد
شرم خود را اینچنین ابراز کرد
که ای گرامی یادگار مادرم
گر چه با تو در رهت همسنگرم
گر چه از ایام بی تو خسته ام
ناتوان بر خاک تو بنشسته ام
نیمه جان و ناتوان و قدکمان
گر چه فتح شام کردم بی امان
کودکان را گر چه گردیدم سپر
زنده ماندم گر چه در این رهگذر
گر چه تفسیر صدای حق شدم
نطق کردم حیدر مطلق شدم
شرم دارم از رخت ای بی کفن
دخترت راهی نشد همراه من
چشم او را ضربه سیلی گرفت
لاله ات رنگ شب نیلی گرفت
او که از لحنش دلت آباد بود
لکنتش انگار مادرزاد بود
خار از پایش کشیدم بارها
آبله بر پاش دیدم بارها
دختری که جلوهء آیینه داشت
ناله بسیار از خراش سینه داشت
آن گلی که پای تا سر یاس بود
صورتش چون برگ گل حساس بود
دست بر دیوار دنبال تو بود
گریه های هر شبش مال تو بود
ناگهان با طشت زر شد روبرو
گشت سرگرم سرت با گفتگو
که ای پدر از این جدایی خسته ام
باز کن با دست ، چشم بسته ام_
_تا ببینم روی تو ای نی نشین
تا بگیرم بوسه ای از آن جبین
تا بگیرم خاک از پیشانی ات
بوسه گیرم از لب قرآنی ات
ورنه من را زین خرابه وارهان
تا به آغوش علی اکبر رسان
چون نیامد پاسخ از لعل لبت
پیش چشم اشکبار زینبت
با دو بوسه ز آن دو لعل چاک چاک
کرد معنا واژهء روحی فداک
با همان بوسه ز جانش تاب رفت
رفت در آغوش خاک و خواب رفت
زین سبب ای گوهر تابنده ام
تا ابد از روی تو شرمنده ام
"تا ابد مجروح زخم کاری ام
وای من از این امانت داری ام"
داریوش جعفری
۲۷/۶/۱۴۰۱
برخیز آمده است سپاه کمانی ات
ای روح من بگو ز که جویم نشانی ات
با سر رسیده ام که سرت بر لحد نهم
تا شکل تن شود بدن آسمانی ات
عباس تو اگر به سر نی نشسته بود
تا شام داده ام به حرم پاسبانی ات
گیسو سپید گشتم از آن دم که موی تو
شد زینت سنان به دمِ ناتوانی ات
خون شد دو چشم من که روان شد به پیش خلق
خون از دو لعل سرخ و لب ارغوانی ات
شرمنده ام که مرحم خوبی نداشتم
جز اشک خود برای لب خیزرانی ات
سر در بدن اگر چه نداری ، ز قبر خویش
برخیز و بین خمیدگیِ یار جانی ات
داریوش جعفری
۱۸/۶/۱۴۰۱
ابر میبارد ز داغ دیدهء بارانی ات
سوخت دل در شعلهء سوزان تشنه جانی ات
ای فدای صوت قرآنت که چوب خیزران
خورد بر لعل لبت با جرم خوش الحانی ات
داریوش جعفری
با قد خم آمدم اما سرافرازم حسین
نیستم پیغمبر اما پر ز اعجازم حسین
کوفه و شامات را با آه ویران کرده ام
دختر خیبر شکن هستم پر از رازم حسین
از سر نیزه حواست بود بر من تا به شام
بر تو و بر غیرت اللهیت مینازم حسین
ای نوای ناتمام آیهء آزادگی
باقی آن آیه ها را نغمه پردازم حسین
پیکر تو رنگ خون و پیکر من هم کبود
تو شهید مکتب و من نیز جانبازم حسین
بوسه ای را که از گلو برداشتم کاری نمود
تا که پرچم از تو بر دلها برافرازم حسین
تیغ بر من فرصت ابراز احساسم نداد
لیک جان بر جای این احساس میبازم حسین
تا به راهت سر نبازم ، ای امیر لشگرم
در مسیر سرخ عاشورات سربازم حسین
چون توان بی تو بودن را ندارم ، روح من
در غمت میسوزم و با داغ میسازم حسین
کاش بودی تا ببینی تا خراب آباد شام
دخترت را من سپر ، او بود همرازم حسین
کاش بودی تا برای حفظ جان کودکان
رو به زجر و اخنس و خولی نیندازم حسین
سر ، نگین ، خاتم ز دشمن پس گرفتم خوب من
کاش بر زخم تنت قدری بپردازم حسین
داریوش جعفری
۱۵/۶/۱۴۰۱
تمومه شام غم آذینه بابا
ز خون موی سرت رنگینه بابا
نپرس از صورتم که دست شامی
برای مرد هم سنگینه بابا
منی که دائما در پرده بودم
به بازار فروش برده بودم
چنان سیلی به روی صورتم خورد
عمو را عمه را گم کرده بودم
شبی از خواب غم بابا پریدم
دویدم تا کنار تو رسیدم
سرم گرم نگاهت شد به صحرا
پدر خار مغیلان را ندیدم
کمی شانه بزن موی سرم را
مداوا کن تو زخم پیکرم را
دلم میخواست باباجون بگیری
از اونا گوشوار و زیورم را
سرت اومد سرم سامون گرفته
چرا روی تو رنگ خون گرفته
کجا بودی عزیزم که سر تو
شده خاکی و بوی نون گرفته
داریوش جعفری
۸/۶/۱۴۰۱
شیرین شود همیشه و هر صبح کام ما
وقتی که میرسد به حضورت سلام ما
تو روح جاری همهء جان ما شدی
یعنی تویی سلام و قعود و قیام ما
ناکام ، آن که بر تو نریزد ز دیده اشک
شیرین ، ز شور آب دو دیده است کام ما
ما زنده ایم تا که بمیریم در غمت
سوز غم تو عشق تمام و مدام ما
فتوای عاشقان تو این است یا حسین
آبِ بدون یاد تو باشد حرام ما
ای تشنه لب ترین پسر خاک ، جان بخواه
مادر ، پدر ، خودم ، پسرم ، هان کدام ما ؟
این غم کجا برم که تنت شسته شد به خون
این غم کجا برم که به نی شد امام ما
میگریم و به ناله کنم یاد راس تو
کز طشت خون برآمده ماه تمام ما
از آن دو لعل خون شده با چوب خیزران
هل من معین بخوان ز خرابه به نام ما
داریوش جعفری
۸/۶/۱۴۰۱
.در همه دیر مغان نیست کسی یار که نیست
دیده ام در همه جا صحبت اقرار که نیست
دست جایی نبری ، عرض نیازی نکنی
که در این معرکه جز عشق مددکار که نیست
جز رخ حضرت معشوق مبر سیر نگاه
کار عشاق نظر بر در و دیوار که نیست
راه بیهوده مرو درد دل ابراز مکن
جز حسین ابن علی محرم اسرار که نیست
هر که آمد ثمری برد از آن پیکر پاک
جز خداوند به کس بند و بدهکار که نیست
سینه را کعبه نمود و به خلائق میگفت
دل که آیینه نشد لایق دیدار که نیست
کعبه اش رفت به زیر سم مرکب ، ای قوم
زیر پا منزل آیینه دادار که نیست
گر چه کشتید ، حرم را به اسیری مبرید
شان زینب به سر کوچه و بازار که نیست
داریوش جعفری
۸/۶/۱۴۰۱
نه تنها بعد عاشورا امام متقین باشی
که تا پایان دنیا فخر و زین عابدین باشی
اگر عالم شود سجاده و مخلوق در سجده
یقین دارم که تو این حلقه را مثل نگین باشی
تو از آب و گل طاهایی و اینگونه گل یعنی
میان بوستان اهل دل خوش گل ترین باشی
خطایی نیست گر وقت اذان بر ماذنه گویم
پس از کرببلا قطعا امیرالمؤمنین باشی
به زنجیر و میان تب شکستی کاخ ظلمت را
تو ارث از مرتضی داری و باید اینچنین باشی
نمیدیدند اعجاز تو را چشم حرامی ها
نباید دید ، وقتی دست حق در آستین باشی
چهل منزل سپردی کار را بر عمه ات زینب
که گرم آفرین بر خطبه های آتشین باشی
چه رنجی بیشتر از این که بعد از کربلا باید
چهل منزل کنار خولی و شمر لعین باشی
تمام زخم ها را گریه کردی تا که تسکینِ
غم و درد رباب و گریهء ام البنین باشی
مکرر دیده ای داغ و مکرر گریه ها کردی
مکرر داغدار دختری ویران نشین باشی
تو ای اول امام زائر کرببلا ، امشب
الهی ضامن ما بهر روز اربعین باشی
داریوش جعفری
۱/۶/۱۴۰۱
الا که راز خدایی خدا کند که نیایی
به کوفه شهر جدایی خدا کند که نیایی
به آب دیده نوشتم به لعل پاره سرودم
صدا زدم چه صدایی خدا کند که نیایی
#داریوش_جعفری
۷/۵/۱۴۰۱
سحر آمد ندا آماده کن پیراهن غم را
بگیر از فاطمه اذن عزا و اشک ماتم را
ببر تا بیکران آه جگر سوز عزاداری
بزن در هر قدم تا آسمان با بغض پرچم را
بگیر از سینه با سینه زدن آلودگی ها را
بده با آب چشمت آبرو تسنیم و زمزم را
به یک پیراهن کهنه تمام قدسیان از غم
به گریه میدهند امشب صلا بزم محرم را
الا یا اهل عالم سر ز پیکر از قفا بردند
دریدند از جفا اعضای قرآن مجسم را
یکی پیدا نشد در پیش زینب پرده ای گیرد
که چشم او نبیند غرق خون آن جسم درهم را
یکی پیدا نشد گردد عصای خواهری تنها
به وقتی که به نی میدید هجده ماه مَحرَم را
تمام کار ما شد نوحه و دم ، گریه بر این غم
مگیر از ما خدایا گریه و این نوحه و دم را
داریوش جعفری
۴ / ۵ / ۱۴۰۱
حنای عید میبندم به شوق روی دلدارم
حنای سرخ میبندم به روی دار میبارم
به آیینی که پایانش سرافرازیست پابندم
به لعل پاره و دستان بسته بین بازارم
در این بازار دیدم رونق سنگ و سنان و تیر
از این بازار آقا ، جان زینب سخت بیزارم
به روی دار رفتم با لب پاره ملالی نیست
ولی پیکی که دادم شد دلیل چشم خونبارم
میا کوفه برو سوی دگر جان علی ، مولا
که من هم از قرابت با علی اینجا گرفتارم
بر آن زلفی که زهرا شانه میزد گر چه دلتنگم
برو راه دگر بگذشته ام از شوق دیدارم
تو هرگز بر سر پایت نخواهی دید اینجا را
خیال راس بر نی میدهد بسیار آزارم
میا جان سه ساله جان زینب جان عباست
میا تا از سر نیزه نبینی بر سر دارم
از این بالا فضای شهر را هر بار میبینم
به یاد زینبت ذکر میا کوفه به لب دارم
داریوش جعفری
۲۱/۴/۱۴۰۱
ای آفتاب نیمه جان افتاده برخیز
ای بلبل در آشیان افتاده برخیز
مست کلامت فرش تا عرش برین است
ای بر جگر زخم زبان افتاده برخیز
افتادنت افتادن از دست و پا نیست
نخل امید سائلان افتاده برخیز
گر چه کبوترها برایت سایبانند
از پیکر دین سایبان افتاده برخیز
تو اشهدِ مستور در بین اذانی
از ماذنه صوت اذان افتاده برخیز
آه ای جگر پاره ز جور و بیوفایی
اشک زمین نبض زمان افتاده برخیز
جان جوان کربلایی جان مادر
آه ای جوان ناتوان افتاده برخیز
افتاده بود از پا حسین و گفت ای جان
بابای پیرت نیمه جان افتاده برخیز
داریوش جعفری
۸/۴/۱۴۰۱
ای جوان نیمه جانم خیز از جا اکبرم
ای به خون خفته به روی خاک صحرا اکبرم
ای توانِ ناتوانم ، ناتوانم کرده ای
گوش چشمی کن ببین احوال من را اکبرم
خاک اینجا شد شبیه لاله زار از خون تو
میرسد از ردّ خونت بوی زهرا اکبرم
گر نخیزی پیش چشمم پیش چشمت ای پسر
میرود بر سوی خیمه نعش بابا اکبرم
خشک بود این خاک مثل لعل لبهایت ولی
غرق میبینم تنت را بین دریا اکبرم
عضو عضو پیکرت را هر طرف بینم، شدی
شرح و تفسیر کلام اربا اربا اکبرم
ای موذن یک اذان با نام حیدر باز گو
تا نیاید ناله های وا علیا اکبرم
داریوش جعفری
۵/۴/۱۴۰۱
ای جوان نیمه جانم خیز از جا اکبرم
نیمه جان و نا توانم خیز از جا اکبرم
ای توان و قدرت زانوی لرزان حسین
کرده ای مثل کمام خیز از جا اکبرم
داریوش جعفری
۴/۴/۱۴۰۱
وضوح عشق هستی و تو را پنهان نمیدانم
تو را جز مالک قلب و امیر جان نمیدانم
قدم بگذاشتی با مهر خود در خانهء قلبم
تو صاحبخانه ای مهر تو را مهمان نمیدانم
به روز هیجده ، سال دهم ، بین غدیر خم
نشستم پای عهدت غیر از این پیمان نمیدانم
تویی با حق و حق با توست پس راه و مرامت را
جدا از آیه ها و مکتب قرآن نمیدانم
الا یا اهل عالم فاش میگویم کلامش را
به غیر از نص قرآن گفتهء یزدان نمیدانم
نبیِ آخرین احمد ولیِ اولین حیدر
نبی جز این نمیبینم ولی جز آن نمیدانم
نبی فریاد اکملت لکم سرداد این یعنی
که نعمتهای حق را جز سر این خوان نمیدانم
اذان بی علی مثل نماز بی وضو باشد
اذان بی علی را لایق اذعان نمیدانم
داریوش جعفری
۲۸/۳/۱۴۰۱
گر چه از دست شما خواهم دوا را بیشتر
بیشتر خواهی اگر خواهم بلا را بیشتر
چون تو سلطانی در این وادی ز هر پست و مقام
دوست دارم رتبه و شان گدا را بیشتر
میکشم ناز غریبان را به حکم دین ولی
میکشم از هر کسی ناز رضا را بیشتر
هر چه کردم بیشتر گیرد دل آرام و قرار
باختم اینجا دل درد آشنا را بیشتر
من به امید شما اینجا به مشهد آمدیم
چون شفاعت میکنی اهل خطا را بیشتر
چون کریم و مهربانی دست خالی آمدم
با سه حاجت میدهم زحمت شما را بیشتر
در هوای وعدهء دیدار رویت در صراط
آرزو کردم ز هر چیزی فنا را بیشتر
چشم دارم از تو گیرم نامه اعمال خویش
اعتبارت میکند فضل خدا را بیشتر
دست من گیر و بِبَر تا پای میزان وَز کرم
کفّهء جرم مرا کم کن ، عطا را بیشتر
ای که روی خاک حجره مثل جد اطهرت
خفتی و کردی غم آل عبا را بیشتر
هر چه میخواهی بگیر از من ولی جان جواد
حکم کن در طالع ما کربلا را بیشتر
داریوش جعفری
۱۸/۲/۱۴۰۱
وقتی که تقویم از تو دارد روز دختر را
حیف است در خود جا دهد هر نام دیگر را
بالاترین تفسیر پاکی نام داری تو
با مقدمت دادی جلا شهر پیمبر را
تو آمدی با پرتوِ نورانیِ رویت
کردی منور خانه ی موسی بن جعفر را
تو آن عصای دست موسایی که در حسنت
داری جلال و جلوه و پاکی مادر را
تو آمدی قم را دمشق دیگری کردی
تو آمدی فهمید قم معنای زیور را
چشم تمام آسمان پشت سرت حیران
داری به طوف خویش شمس و ماه و اختر را
از آنزمان که بوسه دادم بر ضریح تو
دارد لبم عطر گلاب ناب قمصر را
تو عالمه بودی تو بودی زینبی دیگر
تو بار دیگر زنده کردی نام خواهر را
تو زینبی بهر رضا اما در این میزان
دارد دلم حس قیاسی نابرابر را
تو زینبی اما ندیدی دشت خونین را
تو زینبی اما ندیدی حلق اصغر را
هر چند چشمت بود گریان در غم هجران
اما ندیدی روی نی گلهای پرپر را
هرگز ندیدی نعل اسب و پیکری عریان
هرگز ندیدی پاره پاره جسم اکبر را
هرگز ندیدی لعل تشنه بر لب دریا
هرگز ندیدی پیکر در خون شناور را
زینب به زیر تیغ و خنجر دید ، اما تو
هرگز ندیدی در سفر روی برادر را
داریوش جعفری
۹/۳/۱۴۰۱
مگیر از من دمی این های و هوی و شور مستی را
که با دنیا نخواهم کرد سودا می پرستی را
بجز درگاه تو از هیچ کس مطلب نمیخواهم
که هرگز رد نخواهی کرد خالی هیچ دستی را
هر آنکس داشت یک عنوان میان دفترش شاهد
بیارد رو کند از تو اگر دارد شکستی را
یقین دارم زمانی میرسد در بهترین حالت
خودت وا میکنی با دست خود آن در که بستی را
نشستی پای این هستی که از راه کرم دستی
بگیری و بریزی پای ما انعام هستی را
داریوش جعفری
کار من و تمام جهان نوکری ، علی
کار تو و عشیره تو سروری ، علی
از ابتدای کار جهان بوده ای و هست
تا انتهاش کار شما رهبری علی
عالم تمام دل به تو دادند و از وفا
دل از تراب و اهل سما میبری علی
معیار بندگی خداوند هستی و
میزان تویی به مرحله داوری علی
دیوانه ام ز عشق تو یا حضرت امیر
دانم مرا ز فرط جنون میخری علی
در طالعم نوشته برای تو نوکری
از من مگیر لذت این نوکری علی
با رشته محبت تو شیعه زاده ایم
از تو شدیم مهدوی و کوثری علی
هر جا گره به کار من افتاد ناگزیر
خواندم تو را به لحن و دم حیدری علی
داریوش جعفری
۱۳/۲/۱۴۰۱
مست میگردم سحر تا شام گِرد کوی یار
سر به سجده میبرم هر صبح و هر شب سوی یار
دیده تاریک است ، رخ از ما تو برگردانده ای
یا که ما بستیم چشم از آفتاب روی یار
حک شود بر صفحه تاریخ رنج ما که بود
سالها ماوای ما دور از رخ دلجوی یار
این که ما چون باد میگردیم هر سو ، عیب نیست
میکشد ما را به سوی خویش عطر و بوی یار
ای هلال ماه نو انصاف ده این روزها
بیشتر تو میبری دل ، یا خم ابروی یار
ای خدا هر جا که میخواهی ببر ما را ولی
سر نبر از ما به جایی جز سر زانوی یار
داریوش جعفری
۱۲/۲/۱۴۰۱
الا ای آن که راه عشق را بر ما نشان دادی
هزاران دُر ز چشم ما نشان این و آن دادی
فقط یک بار حر العفو گفت و سر به زیر آمد
ز رافت بین آغوشت گرفتی و امان دادی
یقین دارم که این دل مرده را با یک نگاه خود
برای یا حسین گفتن بها دادی و جان دادی
تمام خلق سیرابند از دست علمدارت
به خاک سرد با خون شهیدانت توان دادی
نه تنها خاک شد سیراب از خون شهیدانت
که از خون گلوی اصغرت بر آسمان دادی
در آن حالت که حیران ساربان فکر غنیمت بود
کرم کردی و در گودال دست خود تکان دادی
فقط در بین اعضایت یکی انگشت سالم بود
که آنهم دست آخر با نگین بر ساربان دادی
مگر چیزی نبود آنجا که پیش دیده مادر
گلوی تشنهء خود را به دستان سنان دادی
داریوش جعفری
۳۰/۱/۱۴۰۱
تو بی حرم ماندی و گنبد هم نداری
حتی به روی قبر خود پرچم نداری
هر چند قبر خاکی ات بی روضه خوان است
چیزی ز شاه بی کفن تو کم نداری
آتش گرفتم آنزمان که روضه خوان گفت
حتی درون خانه هم محرم نداری
ای منتهای معنی و مفهوم غربت
جز خنده قاتل یکی مرهم نداری
جز وای مادر بر لبان تو نیامد
جز داغ او در سینه خود غم نداری
ای وارث خاتم خدا را شکر اینجا
ترسی ز غارت رفتن خاتم نداری
غارت زده یعنی حسینی که تن او
عریان شد و زلفی چو او درهم نداری
غارت زده یعنی حسین بی برادر
یعنی که آب خوش به قدر نم نداری
داریوش جعفری
۲۹/۱/۱۴۰۱
بیا گاهی از این مجنون به حکم عشق کن یادی
که من در دام تو اما تو جای دیگر افتادی
دلم را بردی از دستم که درمان غمم باشی
ندانستی از این درمان چه دردی بر دلم دادی
دلم دستم روانم کرده ای پابند در محبس
در این زندان نوشتی تا ابد آزاد آزادی
از این جایی که من هستم فقط اندوه میبینم
کجای این جهانی تو که در مستی چنین شادی
بدان ای سنگدل هرگز نیابی جایگاهی خوش
اگر چه تو به روی خاک من مغرور استادی
اگر خواهی که نام تو بماند بر لب آدم
بیا گاهی از این مجنون به حکم عشق کن یادی
#داریوش_جعفری
۱۸/۱/۱۴۰۱
بیا این قطره های هجر را واصل به دریا کن
سکوت تیره شب را طلوع صبح فردا کن
در این چشمان بارانی بجز اندوه چیزی نیست
بیا و اشکهای شوق را در ما تماشا کن
جهان سرد است تاریک است ما ماندیم در ظلمت
خودت راه حضور حضرت خورشید را وا کن
"نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی"
بیا با ناز چشمی شهر را یکباره شیدا کن
جهان دل مردگی دارد مسیح عشق کاری کن
بیا این مرده را با یک دم جانبخش احیا کن
قریبِ سیزده قرن است آدم گمشده اینجا
به جان مادرت آقا بیا ما را تو پیدا کن
داریوش جعفری
۱۶/۱/۱۴۰۱
از شب برسی به روشن روز خوش است
وصل رخ یار و بخت پیروز خوش است
یک عمر نشسته ایم آدینه شود
آدینه وصل ، وقت نوروز خوش است
#داریوش_جعفری
۴/۱/۱۴۰۱
گفتند که یار میرسد آدینه
آن سرو به بار میرسد آدینه
آدینه نیامده است ، ان شاءالله
امسال بهار میرسد آدینه
نوروز زمان وصل یار است بیا
پر گل دل دشت و لاله زار است بیا
ما ساکن یک عمر خزانیم ، یقین
آنجا که تویی فصل بهار است بیا
با بارش چشم یار را میخواهیم
شادابی یک بهار را میخواهیم
یک عمر به التماس خواندیم دعا
ما وارث ذوالفقار را میخواهیم
از هجر تو ما گره به کاریم بیا
مکتوب خزان ، ابر بهاریم بیا
رسم و ره نامه های ما کوفی نیست
آقا بخدا نیزه نداریم بیا
#داریوش_جعفری
۴/۱/۱۴۰۱
یارب تو در این بهار او را برسان
با صوت خوش هزار او را برسان
یک عمر نشسته ایم ما چشم براه
پایان بده انتظار ، او را برسان
#داریوش_جعفری
۴/۱/۱۴۰۱
در دل نشدی هیچ ندانی خون چیست
تا غرق نگشته ای نگو جیحون چیست
گر درک رخ حضرت لیلا کردی
آنوقت بگو حال دل مجنون چیست
#داریوش_جعفری
۳/۱/۱۴۰۱