اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

اینروزها دارد زمین بوی خراسان 

شد آسمان هم خادم کوی خراسان 


هر کس گره دارد به  کارش دست دارد 

امروز و هر روز دگر سوی خراسان  


خیل ملک جاروکش صحن و رواقِ 

خورشید هشتم ماه دلجوی خراسان 


اختر ببین با شوق آمد تا که شاید  

خادم شود در برج و باروی خراسان 


اعجاز کرد و شهره شد بر هر دو عالم

تصویر و یاد و نام آهوی خراسان 


یکبار دیگر از امامم یاد کردم 

بازم هوای صحن گوهرشاد کردم



تنها فقط تو پنجره فولاد داری 

تنها فقط تو صحن گوهر شاد داری 


سلطان تویی عالم غلامت حضرت شاه  

تنها خودت ارگ رضا آباد داری


یک لشکر از حور و ملک خدمتگزارت 

جای کمیته لشکر امداد داری 


آقا تو اعجازی که کردی در کسی نیست 

تنها تو ماوا در دل صیاد داری 


گفتی سه جا آیم سراغت بهر یاری 

من هم غریبم نیت امداد داری


جان جوادت نام من را هم صدا کن

پای مرا هم سوی سقا خانه وا کن




دست من و دامان تو خورشید هشتم

چشم من و احسان تو خورشید هشتم


بیمارم و سوز تبی در دل نشسته 

درد من و درمان تو خورشید هشتم


هفت آسمانها را رصد کردم کسی نیست

همپایه ی عنوان تو خورشید هشتم 


حاتم دخیل دامن تو مانده عمری

شاید شود مهمان تو خورشید هشتم 


 خیل ملائک هر یکیشان خیره مانده

بر عزت دربان تو خورشید هشتم


خدام کویت جملگی نیکو سرشتند

بی شک غلامانت همه اهل بهشتند


تو آسمانی منصب استی پر نخواهی 

تو چشمه ی خورشیدی و اختر نخواهی

 

تو آرزوی هر صدف در عمق دریا

در ثمینی تو خودت گوهر نخواهی 


داری عزیزی چون جوادت مظهر جود

با بوی زهراییِ او عنبر نخواهی 


وقتی رقم زد هر چه حق بر آن رضایی

 کرسی و دیهیم و خدم لشکر نخواهی 


 روی سیاه آورده ام بر درگه دوست

ای وای بر من گر مرا نوکر نخواهی


 شاهد فقط جسم است تو جانی و جانان

سلطان علی موسی الرضا شاه خراسان


#داریوش_جعفری

 

 telegram.me/Jafari_daruosh

داریوش جعفری

سماوات و زمین گوید...امیرالمومنین حیدر 

اصول و فرع دین گوید...امیرالمومنین

حیدر 


خلیل الله می گوید...کلیم الله می گوید 

و عیسی هم یقین گوید...امیرالمومنین حیدر 


نه تنها این زمین گوید...نه تنها اصل دین گوید

که ختم المرسلین گوید...امیرالمومنین حیدر 


همه آیات یزدانی...حروف رمز قرآنی

دمادم یا و سین گوید...امیرالمومنین حیدر

 

زمین و عالم بالا...نبی و حضرت زهرا 

امام راستین گوید...امیرالمومنین حیدر 


همه ذریهء زهرا...کنار زینب کبرا

و هم روح الامین گوید...امیرالمومنین حیدر 


چو جبریل امین هر دم...به همراه نبی یکدم 

پرِ حبل المتین گوید...امیرالمومنین حیدر 


اگر ویران و آبادم...اگر غمگین اگر شادم 

دلم شاد و غمین گوید...امیرالمومنین حیدر 


به دارم گر بیاویزد...و آتش گر به جان ریزد 

ز پایم تا جبین گوید...امیرالمومنین حیدر 


تمام عالم امکان...و متن سورهء انسان

خداجو با یقین گوید...امیرالمومنین حیدر

 

گمانم حضرت داور...میان صحنهء محشر 

خطابه اینچنین گوید...امیرالمومنین حیدر


#داریوش_جعفری


یک بیت ز تو خوانده ام ای یار زمینی  

الحق و والانصاف چه اوصاف وزینی 

عالم همگی حلقهء اعجاز خدایند 

تنها تو در این دایرهء چرخ نگینی 

فیروزه و یاقوت و عقیق است بهادار 

نایاب تو هستی و خودت دُّر ثمینی 

فرزند بنی آدم و ذریهء حوا 

سلطان زمین فخر جهان عرش نشینی 

در پرده و بی پرده یقینت نکند فرق 

گفتی و نبی گفت که تو عین یقینی 

دلبُرده ترین دلبر مخلوق جهانی 

بر خالق خود از همه دلداده ترینی    

اینگونه که پیداست همه اهل یسارند 

تنها تو یمین ابن یمین ابن یمینی

داریوش جعفری

14/6/94

باز هم شعر سرودم که کنم وصف تو عالی

من و این طبع و تو و وصف...چه امید محالی

آمد این وَهم  سراغم که تو آلاله و یاسی

تو فراتر ز گل و پاکتر از شهد خیالی

تو و آن چهرهء عرشی من و این صحنهء فرشی

تو و آن سیرت و معنا من و این صورت قالی

چه بگویم ز جمالت چه بگویم ز کمالت 

که تو بالاتر از اوصاف کمالات و جمالی

به چه تشبیه نمایم رخ و لعل و خط و خالت؟

که نمانَد به خیالم سخن از وصف تو خالی

دو غزل وصف تو گفتم و دو صد شعر شنفتم

پُرم از جملهء مبهم پُرم از حرف سوالی

تو مثلهای جهان را همه را نقض نمودی

به چه مانی تو؟ ندانم بنویسم چه مثالی

دگر امّید بریدم و دو صد جامه دریدم

نتوان از تو نوشتن چه امیدی به وصالی؟

ز همین چند سرودن ز همین فکر تو بودن 

شده ام مست که گفتن نتوانم که چه حالی

تو شب قدری و قدر تو ندانم که مقدر

نشده از تو بگویم سخنی در خور و عالی

داریوش جعفری 

علی ای همای رحمت توکه آیت خدایی 

کند این قلم به دستم ز دم تو دلربایی 

زدم این قلم به صفحه ز دلم به وصف نامت 

که کند صفای نامت ز دلم گره گشایی 

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا 

توبخوان که آیم آندم سرِ کوی تو گدایی 

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین 

که اگرجزاین نمایی ز خدای خود جدایی

 به جز از تو در دو عالم چه کسی ز بهرِ یارش

 به یکی اشاره سازد همه ایلِ خود فدایی

 وچه کس ابوالعجایب به جهان علم نموده 

که سرِ به نیزه خوانَد سخنانِ کبریایی

 همه شب کنم تمنا که نگار رخ نماید

 که مگر ز چهرهء او تو دوباره رخ نمایی

داریوش جعفری