اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

ای صبح پر فروغِ شبِ بیقراری ام

ای مغربِ فغان و غم و آه و زاری ام


ای غایب از نظر که به دل تیغ میزنی

دردی و داغ و مرهم و هم زخم کاری ام


ای باده ریز جام سعادت بیا، ببین

جام شکسته ی دل و...درد خماری ام


تا کی به روی هم نَنِشینَد دو پلک تر

تا کی شوی بهانه ی شب زنده داری ام


تو پرده دارِ حُسنی و من بیقرارِ تو

من خسته از فراق تو و پرده داری ام


ای دردِ دلنشینِ همه بیقرارها

تا چند بیقرارِ جمالت گذاری ام


عمری به انتظار و به زاری گذشت و رفت

"تا کی در انتظار گذاری به زاری ام؟"


"#استاد_شهریار"


#داریوش_جعفری

داریوش جعفری

هنوز از یاد یاران یادگاری چشم تر دارم

هنوز از روزگاران زخم کاری بر جگر دارم


هنوز از پنجه ی گرگان آدم وار مجروحم.

میان چاه، مهجورم از آنان هم خبر دارم.


گذشت از روز هجرانم خدا داند که دلتنگم

اگر چه در دل تنگم از ایشان بد اثر دارم


فراق یار دشوار است،تخت و تاج،درمان نیست

منم کز شام بی مهتاب روزی تیره تر دارم


شباهنگام در تنهایی و راز و نیاز خود.

روان از دیده آب و،چشم بر قوس قمر دارم.


گریزان شد خیال خواب از چشمان خونبارم

وَ چشمانی هراسان خیره بر راه سحر دارم


ز هر سو زخم میکارند بر نازک تنم اینجا

ومن این تاول خونین ، گرامی چون گهر دارم.


به پاس آشنایی ها چو سربازی خبردارم!

نمیدانم کنند ایشان ز حال خود خبردارم؟


به خود میبالم از این عاشقی این حُسن روزافزون 

نمیدانستم این را که اینقَدَر در خود هنر دارم


#داریوش_جعفری


#daruosh_jafari

داریوش جعفری

از جیب یتیم و ناتوان میخوردند

از نان فقیر همچنان میخوردند


نهی همه از روی و ریا میکردند

همواره شراب در نهان میخوردند


#داریوش_جعفری


@daruosh_jafari

داریوش جعفری

من مست تو و تو مست جام دگران

من محو تو و تو محو نام دگران


این را که من و توییم عالم داند

من سوخته از تو و تو خام دگران



#داریوش_جعفری

@daruosh_jafari

داریوش جعفری

از ظهر تا عصر بلا بال و پرش ریخت

می را خدا با دست خود در ساغرش ریخت


تا بانگ هل من ناصرش ایراد فرمود

همراه حلق اصغرش چشم ترش ریخت


وقت اذان حی علی خیرالعمل گفت

نای اذان گوی علی اکبرش ریخت


در پیش رویش قاسم احلی من عسل گفت

جامش شکست و بوی مشک وعنبرش ریخت


باران چکید و قطره قطره آب... نایاب

دستان و چشم و آب و هم آب آورش ریخت


محوِ نگاهِ ناظرِ این ماجرا بود

تیغی به حلق آمد تمام حنجرش ریخت


از راه آمد ساربان بالای گودال

خون خدا!...انگشت با انگشترش ریخت


از روی تل میدید زینب بحر خون را

کشتی شکست و بادبان و لنگرش ریخت


طوفان شد و سیلاب اشک از چشم خواهر

همراه خون دیده اش از معجرش ریخت


همراه زینب مادرش هم نوحه میکرد

وقتی به زیر سم مرکب پیکرش ریخت


خواهر کنار نیزه  و مادر به گودال

دردانه هم در شام غم بال و پرش ریخت



#داریوش_جعفری