اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

کی به جایی میرسی بی زحمت و نابرده رنج

 یابه ویران پا بنه یا قعر دریا بهر گنج

 دست بسته ازته دریا به زیر خاک رفت

 تاشود گنج رقمها یکصدوهفتادوپنج

داریوش جعفری 


مُردم و مرا نبود قدری حسنات

 جز اشک وبکاء بر قتیل العبرات

با امر خدا فرشتگان در خوابم

 بردند مراسوی جنان با صلوات

داریوش جعفری

چه صیامی بشود بر من عاصی که سحر

 با دم و صوت اذان تو روم سوی صلات

 یا که افطار منادی زند این نغمه ز عرش 

رونمایِ رخِ دلدادهء زهرا صلوات 

داریوش جعفری 

التماس دعا

زائر کوی توام کاشانه میخواهم چه کار

تا پریشان تو هستم شانه میخواهم چه کار

هم چنان شمعی شدم آب وچکیدم از غمت

هم ترا پروانه ام پروانه میخواهم چه کار

دام دادی در رَهَم گشتم اسیرِ زلف تو

زیرِ چترِ مهربانی لانه میخواهم چه کار

پای تا سر گشته ام لبریز از داغِ غمت

تا غمِ عشقِ تو دارم دانه میخواهم چه کار

اوجِ فخرم نوکری بر درگهت باشد حسین

با تو تاج و کرسیِ شاهانه میخواهم چه کار

از شرابِ اشک با نامِ تو مستی میکنم

مستِ این میخانه ام پیمانه میخواهم چه کار

اینهمه ردِ رشادت عزت و آزادگی

هست در شرحِ غمت   افسانه میخواهم چه کار

بر سرِ نی جلوه گر شد راسِ گلهای بتول

با چنین حال وهوا گلخانه میخواهم چه کار

هر چه دیدم آب و خاک وشعله در خود سوختم

کُلُ ارضٍِ کربلا؟غمخانه میخواهم چه کار

داریوش جعفری

ای تک ستاره ی سحرم دخترِ حسین

 ای چشمِ شب چراغ تو چون اخترِحسین 

هرگز نه دیده ام نه شنیدم سه ساله ای

 چون نامِ باشکوهِ تو در دفتر حسین 

 جانها فدایِ چشم ضعیفت که دیده ای 

 برروی نیزه هاتو سرِ اکبرِ حسین

 ای همسفرشده به رهِ کوفه تا به شام

 باراسِ نی سوارِ علی اصغرحسین 

این اشک و روضه ودم و نوحه که در من است

 دارم به یادگار از تو و ازخواهر حسین

ای آنکه صورتت چو قمر پر ز نور بود

با رویِ نیلی ات شده ای مادرِ حسین

زهرا نبود تا که نوازش کند سرش

مادر شدی که دست کشی بر سرِ حسین

چون ساقیِ دلاور و بی دستِ کربلا

گشتی امیرِ شام تو در لشگرِ حسین

بااشک چشم وقت نمازم وضوکنم

 شاید که زخم سینهء خود را رفو کنم

 با چشم کم فروغ در این شهر کورها

 یارا چگونه نقش تو را جستجو کنم  

این غم کجابرم که در این بحر پر خروش 

غرقم بدون آن که دمی تر گلو کنم

 یکدم بگیر پرده ز رخ تا ببینمت

 بی پرده خواهمت که دمی گفتگوکنم  

عاشق گذرکند به ره یار از آبرو

 من آمدم ز تو طلب آبرو کنم

 باساغری ز لطف تو ای یار بی نظیر

 مستی کنم وَ خون به رهت در سبوکنم

 من شرح حسن تو چو بخواهم یک از هزار 

باید که صد غزل ز سماوات رو کنم 

داریوش جعفری

امشب به جان عاشقان شوری دگر پیدا شده

بر دیدهء روشندلان نوری دگر پیدا شده

مطرب نوا سازد ولی کی دلنواز است این نوا

چون ساز دل را سوز ماهوری دگر پیدا شده

بسیار در عالم بود زنبور وشهد وباغ گل

این شهد ما از باغ وزنبوری دگر پیدا شده

دیگر ندارد جلوه ای روی ملک در چشم ما

بر ما ز سوی عرش حق حوری دگر پیدا شده

بسیار مستی کرده ام دیگر نخواهم می که چون

امشب شراب عشق ز انگوری دگر پیدا شده

دل شد خمار عشق وتن گردید همچون دل خمار

زین دردها در پیکرم سوری دگر پیدا شده

یک عمر مستی کردم و کِی مِی خماری دیده ام

دیدم شراب عشق و مخموری دگر پیدا شده

آنسان اسیر عشق او گشتم که چون بارِ دگر

گویا به عالم آتش طوری دگر پیدا شده

در بند دل غمگین شود در بندِ او گشتم ولی 

من را نه غم آمد که مسروری دگر پیدا شده 

امشب نماز عشق را مستانه برپا کرده ام

از این دورکعت عشق مستوری دگر پیدا شده 

داریوش جعفری 1375

1375

ای زمین وآسمان سرمست تو

ای عنانِ عاشقان در دست تو

نیمه ی شعبان رسید و روز عید 

عاشقان را می رسد اینک نوید 

از درِ بیت الحسن ای دوستان 

باغبان آمد به سوی بوستان

شد دوباره چهرهء حیدر عیان

از جمالِ مهدی صاحب زمان

السلام ای ذوالفقارِ در نیام 

السلام ای دستِ پاکِ انتقام

السلام ای روضه خوانِ علقمه

السلام ای داغدارِ فاطمه

آمدی تا عشق را معنا کنی

قامت ظلم و ستم را تا کنی

روی تو مهتابِ جانِ عاشق است

راهِ تو راهِ امامِ صادق است

کارِ تو کارِ تمامِ انبیاست

نامِ تو نامِ تمامِ اولیاست 

آسمان زیرِ نگاهت پست شد

باده از جامِ نگاهت مست شد

آمدی ما را تو حیران ساختی

از بنی آدم تو انسان ساختی

معنیِ نور و هدایت نامِ تو

مستی و مستانگی از جامِ تو

ای دمِ تو پاکتر از آبها

روی تو روشنگرِ مهتابها

با قدومت ای که بر عالم سری

می کنی بر پا به محشر محشری

با دعایی مرده را عیسی کن

و از نگاهی کارِ صد موسی کنی

ای مسیحِ آدمیت خنده کن 

آدمیت را به یک دم زنده کن

چهره بنمای و جهان آباد کن 

قلبها را از قفس آزاد کن

از فراغت مانده ام در احتضار 

می کُشد آخر مرا این انتظار

آخر ای پرده نشین آسمان

جان زهرا پرده برکِش از میان

داریوش جعفری

ای شمیم زلف تو بوی بهشت

 زادهء لیلا و پیغمبر سرشت

 ای تو را لیلا شده مجنون علی

 در طواف قامتت گردون علی

 ای همه هست و دلارام حسین

 گشته مفتونت  تمام عالمین

 امشب از یمن قدوم پاک تو

 وازدوچشم مست و هم نمناک تو

 نورباران شد فضای آسمان

 درطرب اهل زمین و قدسیان

 آفریدت چونکه صورت آفرین

 داد حسنت از دل خلد برین

 بسکه سیمای تو موزون ریخته

 یک جهان پای تو مجنون ریخته

 شاعران وامانده در اوصاف تو

 سائلان غرق یم الطاف تو

 خواستم گویم زدنیا برتری 

 دیدم از اینها فراتر  محشری

 ای حسین ابن علی دلداده ات

عرشیان درحسرت سجاده ات

عالمی را بیقرارت کرده ای

عرش را تا کربلا آورده ای 

دشت را گلزار کردی ای جوان

ابر خون دارد ز داغت آسمان

دیده واکن ای به قربان سرت

کن نظاره بر کنار پیکرت

درکنارت بانوا و زمزمه

دارد این نجوا حسین فاطمه

(خیز از جا آبرویم را بخر 

عمه را از بین نا محرمم ببر) 

داریوش جعفری