اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

سر آن ندارد امشب که براید آفتابی 

چه خیال خوب دارم که ببینمت به خوابی


همه نشعه و خمارم ز دو چشم توست یارا

قدحی افاضه فرما تو از آن لب شرابی


 نه ز غیر می بنوشم نه به میل غیر کوشم

همه هستی ام تو هستی تو خودت شراب نابی


 تو ز جنس نور هستی که به روز همچو مهری

به شب سیاه و تیره تو جمال ماهتابی


همه شوقم و تمنا که ببینم از تو رویی

تو چه سود دیدی از این که هماره در حجابی


به دعا گرفته ام دست به سوی حق که شاید

ز ره وفا تو آیی و برافکنی نقابی



ز فراغت ای نگارم بِنِگر به احتضارم

برسی به مردهء من نکنی اگر شتابی


داریوش جعفری 

داریوش جعفری

در عمق دلم مهر تو دارم ارباب

نامت همه دم ذکر شعارم ارباب


صد فصل اگر که آید و باز رَوَد

با حس نسیم تو بهارم ارباب


جز یاد غمت تمام خلقت فانی ست

من با تو همیشه ماندگارم ارباب


گر روی بگردانی و نامم نبری

گویا که دگر هیچ ندارم ارباب


دستم تهی و چشم لبالب پر اشک

با روی سیاه شرمسارم ارباب


دلتنگ حرم هستم و ایوان طلات 

دریاب مرا که بیقرارم ارباب


مُهر تو بود نشانیِ سجده گرم

بی مهر تو من نشان ندارم ارباب


بسیار غزل سرودم و نوحه ولی

شد اشک غم تو شاهکارم ارباب


داریوش جعفری

داریوش جعفری

شکر خدا که قسمت من شد محرمت

شکر خدا که ناله زدم زیر پرچمت


شکر خدا که از غمتان زار میزنم

شکر خدا که شد به تنم رخت ماتمت


شکر خدا که شد همهء دودمان من

عاشق به دودمان عزیز و معظمت 


شکر خدا که شیر گرفتم ز مادرم

با اشک روضه های تو و نوحه و دمت


شکر خدا که داده به من درس غم پدر

من نیز داده بر پسرم ارث...ماتمت


شکر خدا که وارث کرب و بلا شدیم

با این حساب سینه زنت هست مَحرمت


شکر خدا که سینه زنان با دمت شدیم

 دارم امید تا تو بدانیم... همدمت 


این شور و شیون و علم و جامهء سیاه

باشد تمام آیتِ سنگینی غمت


بابا و مادر و من و هم هر چه از من است

آقا فدای موی تو و جسم درهمت


آقا بخر کمی از شعر من اگر

گردی ست در برابر طوفان میثمت


داریوش جعفری

داریوش جعفری

در کوفه کسی یاریِ این زار نیامد

یاری ز کسی جز در و دیوار نیامد

دستان زیادی همگی عهد بستند

دستش چو ببستند یکی یار نیامد

تبدار شد از سیلی و شلاق حریفان

از بهر تبش هیچ پرستار نیامد

پایش همه تاول بدنش پر ز جراحت

مرحم به جز از سنگ به بیمار نیامد

بردار کشیدند تنش از رهِ کینه

جز باد صبا کس به سرِ دار نیامد

بر دامن دار از دل هر کوچه رسیدند

حتی نفری جز پیِ دیدار نیامد

کوبیده شد از بام به روی ورق خاک

حرفی به لبش جز غم دلدار نیامد

آماده شو ای دل که دگر بار بگویی

ای اهل حرم میر وعلمدارنیامد 

داریوش جعفری

داریوش جعفری

کنج ویران تا که شد مهمان من

بی تن آمد بر سرِ دامان من


یوسف من دامن کنعان گرفت

گوییا جسمم دوباره جان گرفت


بر لبم این زمزمه آغاز شد

عقدهء دل سوی بابا باز شد


ای تمام عالمی را دادرس

مانده ام بی همدم و بی همنفس


کربلا تا کوفه وشام خراب 

سیلی ام زد دشمن از بهر ثواب


هر کجا خواندم ترا سنگم زدند

شعله ها بر این دل تنگم زدند


خصم دون تا گوشوارم را کشید

خون ز گوشم تا به دامن می چکید


ای امام غرق خون بر روی خاک

ای لبت چون پیکر من چاک چاک 


مهربانی را پدر تکمیل کن

از برای بردنم تعجیل کن


میرسد از عرش اعلا این ندا

که ای سه ساله دختر زهرا بیا


داریوش جعفری

داریوش جعفری

دوباره ابر محرم...دوباره نم نم باران

دوباره جامهء مشکی...دوباره دیدهء گریان 


دوباره مادر و گریه... وکودکی سقا

کتل علم وکتیبه... به کوچه و میدان 


دوباره نام حسین و...رهِ نجات و سعادت

دوباره قصهء درد و...سخن ز موی پریشان


دوباره حنجر و خنجر...دوباره تیر سه شعبه

دوباره اشک رباب و...دوباره حال پریشان


دوباره قصهء مردی... غریب و آزاده

دوباره مشک و علمدار و ناله طفلان


دوباره صوت جوانی...به خلق و خو چو نبی

غریب و تشنه و زخمی...زگوشهء میدان


دوباره شعر جنون و...دوباره شور جوانی 

دوباره صورت و سیلی...دوباره خار مغیلان


دوباره حال و هوایِ...حسین و کرببلایش

دوباره میرسد از کربلا... اناالعطشان


داریوش جعفری

داریوش جعفری

تا به میدان نعرهء الله اکبر می کشید

بر سرش خیل ملایک بی عدد پر می کشید

لرزه بر پیر و جوانان حرامی می نشست

تا که فریاد رجز با سبک حیدر می کشید

اینطرف جانم علی می گفت شاه کربلا

آنطرف با هر یکی جام بلا سر می کشید

می کشید او هر بلا را بهر باب خویش؟..نه

هر چه میدید آن جوان بر امر رهبر می کشید 

تا که شد نقش زمین آن شیر مرد حیدری

هر خسی بر پیکرش نقشی به خنجر می کشید

دشمنش هم می کشید از او چنان نقاشها

لیک هر سو بر زمین عضوی ز پیکر می کشید 

هر چه جاری گشت خون از او به خاک کربلا

نقشی از پیغمبر و زهرا و حیدر می کشید

هریکی از عضو او میگفت بابا العطش

استخوان سینه دادِ آه مادر می کشید

داریوش جعفری

اذن اشک

مجلس اشک بصر اذن تو را کم دارد

چشم نوکر هوس بارش نم نم دارد

رخصت اشک بده سینه زنت بیتاب است

چند وقتی ست سرم شور محرم دارد

منتی نِه به سرم حضرت ارباب حسین 

سینه ام گشت چو ویرانه ز بس غم دارد

همه کس مسلم و ترسا و یهودی به غمند

غم عشقت همه ذریهء آدم دارد

گفت پیری که بود کعبه سیه پوش حسین

رخت ماتم نه فقط کعبه که عالم دارد

مُحرم بیت خدا روی زمین است اگر

داغ تو در دو سرا مُحرم و مَحرم  دارد

شرح مظلومی تو تا به سما گشت بلند

پس از آنروز دگر ماه قدِ خم دارد

دیده گان ترِ من لطف کریمانهء توست

ورنه بهر تو عزا هاجر و مریم دارد

زار میگفت دلم در وسط روضهء تو 

گوش کردم و شنیدم که چنین دم دارد

نه فقط هر که شهید است جلالش بخشی

اشک در ماتم تو حرمت زمزم دارد

داریوش جعفری

امام باقر ع

یادگار عطش کرببلایی آقا

پور حیدر نوهء خون خدایی آقا

گر جفا کرد عدو بر تو و بر تربت تو

فخر خوبان زمینی و سمایی آقا

مهد علمی و تو علمی و شکافندهء علم

افتخار همه جمع علمایی آقا

دشمنت شمع وجودت ز جفا کرد خموش

غافل از اینکه تو نور دو سرایی آقا

نه فقط عالم و دانا به دمت محتاجند

دستگیر همهء شاه و گدایی آقا

سجده بر حق بزنم رو به سوی قبله ولی

قبلهء دل تویی و قبله نمایی آقا 

گفتم از ارثِ تو باید حَرَمت میدانند

یادم آمد پسرِ مادرِ مایی آقا

همچنان حضرت زهرا اگرت نیست حرم

بی حرم در حرمِ سینهء مایی آقا

آب از دیده به سوی حَرَمت میریزیم 

جان فدای تو خودت کرببلایی آقا

داریوش جعفری

داریوش جعفری

لب تشنهء جرعه ای فرات است حسین

سرمنشأ بهترین صفات است حسین

از راه خطا مرا نجاتم بخشید

الحق که سفینة النجات است حسین

داریوش جعفری

حضرت زینب س

ای روح حجاب و عشق جاری زینب

ای قلب تو پر ز زخم کاری زینب

در روز حساب بعد ارباب حسین

بازآ به سرم به قصد یاری زینب

داریوش جعفری

امیرالمومنین ع

گفت پیغمبرم و صبر و توانم حیدر

حرف من حرف خدا هست و زبانم حیدر

هر یکی گفت پیمبر که علی جان من است

صد و ده بار خدا گفت که جانم حیدر

داریوش جعفری

مسلم ابن عقیل

آواره ترین سفیر بَردار شده ست

آزاده ترین اسیر بَردار شده ست

کوفی که امام را نمیفهمد چیست

او بهر امام وپیر بردار شده ست

داریوش جعفری

داریوش جعفری

دم زینب و بازدَم حسین است حسین

صفحه ست دل و قلم حسین است حسین

در روز جزا که سر به زیرند همه

افراشته سر...علم...حسین است حسین

داریوش جعفری

داریوش جعفری

این نامه ها به درد امیرت نمیخورَد

این عهدها به درد سفیرت نمیخورَد

تو میروی به کوفه ولی ای امام عشق

این ساربان به درد مسیرت نمیخورَد 

داریوش جعفری

داریوش جعفری

برگرد که غرق خون و زارم برگرد

با بال شکسته روی دارم برگرد

آقا قَسَمَت دهم به جان زینب

برگرد نیا که شرمسارم برگرد

داریوش جعفری

داریوش جعفری

بر چوبهء دار سرفرازی عشق است

با میخ قناره عشقبازی عشق است

بر بام جفا قیام کردی...تکبیر

هنگام سجود پاکبازی عشق است

داریوش جعفری

داریوش جعفری

ای کشته که سر به پیکرت نیست

این ناله صدای مادرت نیست؟

برخیز و به داد این دو تن رس 

گودال که جای خواهرت نیست

داریوش جعفری

داریوش جعفری

هرکس به دلش هست غم ثارالله

هر قطرهء اشکی بفشاند ولله

باید که به کارِ دخت حیدر گوید

لاحول ولا قوة الابالله 

داریوش جعفری

داریوش جعفری

از مکه چو سوی کربلا رفت حسین

گفتند که بر سوی بلا رفت حسین 

کعبه به مثال اگر بود ظرف طلا

ولله قسم سوی طلا رفت حسین 

داریوش جعفری

داریوش جعفری

از ازل معتکف کوی حسین آبادم 

(بندهء عشقم و از هر دو جهان آزادم)

تا ابد ذکر لب و حرف دلم هست حسین

(چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم)

داریوش جعفری 

داریوش جعفری

سرمستم از این که سرورم هست حسین 

دلشادم از این که دلبرم هست حسین 

سر بر سرِ تربتش نهم وقت نماز 

سربار منم تاج سرم هست حسین

داریوش جعفری

داریوش جعفری

باز امشب دست بر دامن زدم

دستِ خود بر وادیِ ایمن زدم


تا ثریا رفت سوز ناله ام

فاش شد از چیست که اینسان واله ام


برده عقل و هوش جسمی چاک چاک 

آسمانی غرق خون از جنس خاک


اینکه میگویم عزیز حیدر است

شاه بی تخت و سر و انگشتر است


غرق خون افتاده در گودال کین

سرور هفت آسمان است و زمین


خصم دون بر او جسارت می کند

او به راه حق هدایت می کند 


امر بر معروف باشد کار او

نهی از منکر گل بازار او


گویمش او را چه کردی ای غریب

کاینچنین بردی ز ما صبر و شکیب


فرشیان گردیده گریان از غمت

عرشیان گیسو پریشان از غمت


مادران چون طفل بی مادر شدند

اختران بر خاک و خاکستر شدند


شوکتت خورشید را افروخته 

غربتت جان جهان را سوخته


غرق خون افتاده ای در التهاب

بحری و خود تشنه کام از بهر آب


عالمی جان گیرد از احسان تو

بعد تو آواره شد طفلان تو


غرق خون آواره در صحرا شدند

در الم چون مادرت زهرا شدند


خواهرت گفتا به آوای جلی

از خدا قرآن محمد هم علی


گفت ای قوم سیه کردار پست

کرده بر خون حسین آلوده دست


دستتان آلوده بر خون خداست

اینکه کشتیدش عزیز مصطفاست


باز هم وقت است تا آدم شوید

دست بر دامان صاحب دم شوید


صاحبِ دم جز علی و آل نیست

قصهء آدم به این منوال نیست


(آدمی را آدمیت لازم است

چوب صندل بو ندارد هیزم است)


هر که دارد دست و پا و چشم و سر 

نیست بر این نام جانش مفتخر

 

نسل آدم پیروِ پیغمبریست

برترینش آل زهرا و علیست


حال گویم ای عزیز بوتراب 

گوهری دیدم در این حسن الخطاب


گوهرش الطاف حیِ داور است

این میسر بر طریق حیدر است


باز میگویم به ربِ ذوالجلال

خون من بر حیدر و آلش حلال


خواهمت تا اینکه خود پاکم کنی 

با ولای حیدری خاکم کنی


تشنه ام از کربلایم جام ده 

هیچ آزادی نخواهم دام ده


معنیِ آزادی و آزادگی 

نیست جز بندِ حسین و سادگی


ساده میگویم به آوای جلی

من اسیرم بر حسین ابن علی

 

داریوش جعفری

2/9/92

داریوش جعفری

باز هنگامهء بذل کرمت می آید

باز هم فصل عزا و المت می آید

شکر دارم که دگر بار حسین جان دیدم

باز هم رایحهء ماه غمت می آید 

داریوش جعفری 


داریوش جعفری

با همه تنهایی ام عزم سفر کردی؟ برو 

در میان دشت خون قصد خطر کردی؟ برو

یاد داری التماست کردم از اینجا رویم 

خواهرت را بی پناه و خونجگر کردی برو 

عزم رفتن کرده ای... بی من کجا؟ ای همسفر 

گر چه زین رفتن مرا بی بال و پر کردی برو 

گر چه میدانم چنین رفتن ندارد بازگشت 

مادرم خیرالنسا را بی پسر کردی برو 

خوب میدانم که عزم ترک من... نه یا حسین 

عزم ترک پیکر خود را ز سر کردی برو 

هر چه گفتم یک به یک از کربلا بود و وداع

حال هم در کوفه بر من گریه سر کردی برو

دیگر اکنون رفته ای اما سرت بر نیزه هاست 

خیز و بنگر زینبت را دربدر کردی برو 

هر دم از نامرد مردم خورد سیلی دخترت

این سه ساله دخترت را بی پدر کردی برو 

سنگ کوفی خورده ام هم تازیانه بگذریم

 حال دیدی زینبت را بی سپر کردی برو

داریوش جعفری

داریوش جعفری

پشت دروازهء شهر... همگی صف بستند 

لشکر شام به عنوان ظفر آمده است 

پسر فاطمه هم... آمده همرهشان

با همه اهل حرم لیک... به سر آمده است 

پسر ام بنین...ساقی نیزه نشین 

بر سر نیزه چنان قرص قمر آمده است  

پسر ارشد شاه...بعد از آن قربانگاه  

غسل خون کرده و بادیدهء تر آمده است 

طفل دلبند رباب...گر به نی رفته به خواب 

مثل عباس علی سینه سپر آمده است 

همره اینهمه سر...خیره بر قرص قمر 

دخت حیدر به دو صد خون جگر آمده است 

این یکی گر چه زن است...دخت خیبر شکن است  

جانب بتکده گویی چو تبر آمده است 

دختر خون خدا...گفت که ای عمه بیا 

نخل بستان ولایت به ثمر آمده است 

بدنش مانده به دشت...و سرش در کف طشت 

شده خورشید من و وقت سحر آمده است  

آه ای عمه بیا...که وداعی بکنیم

که دگر عمرِ منِ زار به سر آمده است

داریوش جعفری 

داریوش جعفری

هر که باشدآشنا با درد... با ما آشناست

هرکسی رو سوی عشق آورد...با ما آشناست


جمله بی دردان عالم یک یک با ما غریب

عاشق غافل دل شبگرد...با ما آشناست


بین ما...بی دردها و بیدلان را نیست راه

دلنوازِ اهلِ درد و مرد...با ما آشناست


گر چه چون آتشفشانم در خودم... اما ببین 

قلبهای گرم و دست سرد...با ما آشناست


نیست بین ما و جمله کاخ داران الفتی

کولیِ اهلِ دل و ولگرد... با ما آشناست


گر چه از عیاشها کردیم حالی پرس و جو

ساده پوش و مستِ غم پرورد...با ما آشناست 


نیست سودایی به سر ما را به جز حرف نخست

هر که باشد آشنا با درد...با ما آشناست


داریوش جعفری 

12/7/94

داریوش جعفری

این شرر چیست که از چهرهء ماهت ریزد؟

این چه شوریست که از ناز نگاهت ریزد؟ 


اینهمه کشتهء بی بال و پر افتاده... ز چیست؟

 که از آن خنجر مژگان سیاهت ریزد 


لشکر زلف نیفشان به سر دام بلا

ورنه صد یوسف مصری سر چاهت ریزد 


تو مگر باد خزانی که چنین آشفته 

هر کجا میگذری گل سر راهت ریزد 


چیست این شور شرربار که در حنجر توست؟

 که چنین شعله به جان از دمِ آهت ریزد 


خون خلقی به زمین ریزی و هنگام خطر

 باز هم خلقْ پریشان به پناهت ریزد


دود شد پیکر من تا که نگاهم کردی

این شرر چیست که از چهرهء ماهت ریزد؟

  

داریوش جعفری

سرگذشت من

باز مست چشم و ابرو میشوم 

باز از اینرو به آنرو میشوم 


باز عقل از سر دوباره پر کشید

 سینه ام را عشق در آذر کشید


 مرغ دل تا آسمان پرواز کرد 

داستان دیگری آغاز کرد  


باز شد برگی دگر از سرنوشت 

مرغ دل این سرنوشت از سر  نوشت 


بعد از آن ایام عصیان و گناه 

بعد از آن دل مردگیهای تباه 


دم به دم در سینه نوری شد فزون  

عشق شد جاری به رگها جای خون  


دست من بگرفت و باخود راه برد 

از مسیری مشکل و جانکاه برد 


دیدم اول ناتوانی های خویش 

اشتباهات و جوانی های خویش 


دیدم از عقل سلیمم عاری ام 

باورم شد میکند او یاری ام 


هر چه کردم جملگی فرمان اوست 

هر چه دارم یک به یک احسان اوست 


درنظر آمد خطاهای دلم 

گفتم و حل شد تمام مشکلم 


صد بدی در جسم و جانم ریشه داشت 

بذر نیکی در دل و جان جا نداشت 


صد هزاران زخم بر خویشان زدم 

دست بر مال و تن ایشان زدم 


گفت باید یک به یک جبران کنی 

زخمها را جملگی درمان کنی 


صبح تا شامت ببینی کار خویش 

با چنین اوصاف گردی یار خویش

 

بعد از آن با من نشین در گفتگو 

هم شنو گفتار من هم خود بگو 


آن زمان جذاب گردی در زمین 

زندگی با عشق یعنی اینچنین


چون چنین کردم شدم محبوب خلق

بندهء خوب خدا مطلوب خلق


زانکه آزاری ندارم بر کسی

نیست در جانم دگر دلواپسی


هر چه گفتم رو نوشتی از من است

از منی که با خودم اهریمن است


چند حرف آخرم لطف خداست

این بداند هر که با من آشناست 

داریوش جعفری 

8/7/94

داریوش جعفری

باز با لبخند خود غرق سرورم کرده ای 

باز با برق نگاهت غرق نورم کرده ای 


شهد شیرین گلی با نیش زنبور زبان 

درد بخشیدی به جانم  پر ز شورم کرده ای 


ساکن دریای مواج دلم گشتی ز مهر 

از همان ره ساکن تنگ بلورم کرده ای

 

هر چه کردم با تو... از روی محبت بود و بس 

هر جفایی خواستی...دیدی صبورم... کرده ای 


کوچهء دل پیش از اینها کوچه ای بن بست بود 

آمدی... رفتی.. چنان راه عبورم کرده ای 


تا تو بودی با تو بودم یک دل ویکرنگ و گرم 

بس که رنجاندی مرا از خویش دورم کرده ای 


سرد رفتی از کنارم با خیالات خوشَت 

با خیالات خوشَت راهی به گورم کرده ای

داریوش جعفری