اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

چیست این من که به جان منِ ناچیز افتاد

که آفتی گشته؛ به تن چون تبری تیز افتاد


نور خورشید و جهان سبز و زمین خرم و شاد

من از این من گذرم جانب شبدیز افتاد


عالمی دست به دست از پیِ آبادی خویش 

کار من با منِ خودخواهِ بدِ حیز افتاد


بخت بد بین که به هنگام شکوفاییِ گل

رهم از دست منی اّت سوی پاییز افتاد


هر که گلخنده به لب دارد و فریاد سرور

اشک خون شد ز رخم جاری و آویز افتاد


سال من در دهه ی پنجم عمر است و ز بخت

ماجرای من و من ها به گلاویز افتاد


بخت یارم شده از طالع و فالی که زدم

قرعه ی بین من و من همه پرهیز افتاد


#داریوش_جعفری


telegram.me/daruosh_jafari

داریوش جعفری

ای دل که جز غم او...کاری دگر نداری 

او را غمی ست دیگر...گویا خبر نداری


تکرار کار باطل...چیزی به جز جنون نیست

او نیست با تو و تو...ز آن دست بر نداری


تا صبح روز محشر...بیدار گر که باشی

آه ای قلندر شب...با او سحر نداری


اینجا به جز خزان نیست..اینجا گلی نروید

این خاک شوره زار است...اینجا ثمر نداری


روزت چو شام تار و...شامت به آه و زاری

حاصل بجز فغان نیست...جز چشم تر نداری


کاهی که نم کشیده...از باد بی نصیب است

گویا تو هم چنینی...جز این هنر نداری


برخیز و بذر مهرت...جای دگر بیفشان 

کز عمر رفته کاری...زین خوبتر نداری


#داریوش_جعفری


telegram.me/daruosh_jafari

داریوش جعفری

در طالع من جز غم هجران اثری نیست 

گویا شب این فاصله ها را سحری نیست 


بیمار کسی هستم و این درد الهی ست

گفتند دوا بهر تو جز چشم تری نیست 


سرکرده ی بیچاره ترین منتظرانم 

بیچاره تر از من سر کویش نفری نیست 


برخیز و ببین حضرت دلدار نهانی 

خالی ز هوای تو به عالم که سری نیست  


از بسکه چکاندیم از این دیده غمت را 

از ما اثری مانده بجز مشت پری نیست


تا کی بنویسم ز تو با دیده ی خونبار

تا کی شنوم از گل رویت خبری نیست


گفتم که بدانی ز میِ عشق تو مستم

میخواره تر از من نفری،مست تری نیست


#داریوش_جعفری


telegram.me/daruosh_jafari

داریوش جعفری

اینروزها دارد زمین بوی خراسان 

شد آسمان هم خادم کوی خراسان 


هر کس گره دارد به  کارش دست دارد 

امروز و هر روز دگر سوی خراسان  


خیل ملک جاروکش صحن و رواقِ 

خورشید هشتم ماه دلجوی خراسان 


اختر ببین با شوق آمد تا که شاید  

خادم شود در برج و باروی خراسان 


اعجاز کرد و شهره شد بر هر دو عالم

تصویر و یاد و نام آهوی خراسان 


یکبار دیگر از امامم یاد کردم 

بازم هوای صحن گوهرشاد کردم



تنها فقط تو پنجره فولاد داری 

تنها فقط تو صحن گوهر شاد داری 


سلطان تویی عالم غلامت حضرت شاه  

تنها خودت ارگ رضا آباد داری


یک لشکر از حور و ملک خدمتگزارت 

جای کمیته لشکر امداد داری 


آقا تو اعجازی که کردی در کسی نیست 

تنها تو ماوا در دل صیاد داری 


گفتی سه جا آیم سراغت بهر یاری 

من هم غریبم نیت امداد داری


جان جوادت نام من را هم صدا کن

پای مرا هم سوی سقا خانه وا کن




دست من و دامان تو خورشید هشتم

چشم من و احسان تو خورشید هشتم


بیمارم و سوز تبی در دل نشسته 

درد من و درمان تو خورشید هشتم


هفت آسمانها را رصد کردم کسی نیست

همپایه ی عنوان تو خورشید هشتم 


حاتم دخیل دامن تو مانده عمری

شاید شود مهمان تو خورشید هشتم 


 خیل ملائک هر یکیشان خیره مانده

بر عزت دربان تو خورشید هشتم


خدام کویت جملگی نیکو سرشتند

بی شک غلامانت همه اهل بهشتند


تو آسمانی منصب استی پر نخواهی 

تو چشمه ی خورشیدی و اختر نخواهی

 

تو آرزوی هر صدف در عمق دریا

در ثمینی تو خودت گوهر نخواهی 


داری عزیزی چون جوادت مظهر جود

با بوی زهراییِ او عنبر نخواهی 


وقتی رقم زد هر چه حق بر آن رضایی

 کرسی و دیهیم و خدم لشکر نخواهی 


 روی سیاه آورده ام بر درگه دوست

ای وای بر من گر مرا نوکر نخواهی


 شاهد فقط جسم است تو جانی و جانان

سلطان علی موسی الرضا شاه خراسان


#داریوش_جعفری

 

 telegram.me/Jafari_daruosh

داریوش جعفری

غزل چشم تو از هر غزلی ناز تراست 

دست من گرکه تو باشی به غزل بازتر است 


گفته بودند که عشق است و گهی گونه ی تر 

گونه ی سرخ من از لحظه ی آغاز تر است


خونجگرتر شود آن عاشق شوریده و مست

که به شعر و شرر و شور تو دمسازتر است


ز آشنایان کهن راز و خبر آمده است

با تو آن دیده که شد محرم و همراز تر است


نگرفتیم از این پند اگر درس...رسید

لحظه هایی که دل زخمه و هم ساز تر است


خون من پای تو باشد که ز تیرِ غم تو

دیده و دل شده در خون پرِ پرواز تر است


گر چه آباد توام...شاد توام...حضرت عشق

رنج تو از همه غم خانه براندازتر است



#داریوش_جعفری


telegram.me/daruosh_jafari

داریوش جعفری

وقتی نوشتم از تو به کاغذ...قلم گریست 

با یاد غصه های تو چشم ترم گریست 


از تشنگی قلم زدم و کودک رباب 

ششماهه گفتم و پسرم در برم گریست 


مجنون شدم ترا که تو لیلا شوی مرا 

لیلا نوشتم و پسرِ اکبرم گریست 


آبی به لب زدم وَ سلامی به کام تو 

دیدم که پرچم و لبِ مشک و علم گریست


تا دم زدم ز نام تو همراه دیده ام

هم دم گریست وَ هم بازدم گریست


آقا بخوان تو روضه اى از حال و روزِ خویش

آن روضه اى که پیش نبی محتشم گریست


شکر خدا که بهر تو...مقتول اشک و آه 

تنها نه چشم من پدر و مادرم گریست 


باید که کور شد ز غمت زانکه مادرت 

با ناله خواند که ای پسر بی سرم گریست



#داریوش_جعفری

 

 telegram.me/Jafari_daruosh

داریوش جعفری

در سینه دم بدونِ هوایت وَبال ماست 

رنگ خزان...بدون بهارت جمال ماست 


اشک غم تو شد سبب عفو آدمی 

این اشک روضه های تو اوج کمال ماست 


هر لحظه هر کجا بخدا با توام حسین 

نام تو رزق روز و شب و ماه و سال ماست  


گلدسته گنبدت نه فقط یک حرم بود 

درگاه جنت است و رهِ انتقال ماست


حبل المتین تویی و خدا وصلِ مهرِ توست 

مهر تو راهِ قرب دل و اتصال ماست 


گر بی تو یک نفس بزنیم ای ره نجات 

آن دم دمِ هلاک و فنا و زوال ماست 


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق 

یک نقطه از کتاب تو و شرح حال ماست


در انتهای مرز جنون خیمه بسته ایم

سر دادن و به نیزه شدن اعتدال ماست


بادا فدای تو پدر و مادرم...حسین 

ذکر شهادتینِ زبانهای لال ماست


#داریوش_جعفری

 

 telegram.me/Jafari_daruosh