اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

چیست این من که به جان منِ ناچیز افتاد

که آفتی گشته؛ به تن چون تبری تیز افتاد


نور خورشید و جهان سبز و زمین خرم و شاد

من از این من گذرم جانب شبدیز افتاد


عالمی دست به دست از پیِ آبادی خویش 

کار من با منِ خودخواهِ بدِ حیز افتاد


بخت بد بین که به هنگام شکوفاییِ گل

رهم از دست منی اّت سوی پاییز افتاد


هر که گلخنده به لب دارد و فریاد سرور

اشک خون شد ز رخم جاری و آویز افتاد


سال من در دهه ی پنجم عمر است و ز بخت

ماجرای من و من ها به گلاویز افتاد


بخت یارم شده از طالع و فالی که زدم

قرعه ی بین من و من همه پرهیز افتاد


#داریوش_جعفری


telegram.me/daruosh_jafari

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.