اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

از ظهر تا عصر بلا بال و پرش ریخت

می را خدا با دست خود در ساغرش ریخت


تا بانگ هل من ناصرش ایراد فرمود

همراه حلق اصغرش چشم ترش ریخت


وقت اذان حی علی خیرالعمل گفت

نای اذان گوی علی اکبرش ریخت


در پیش رویش قاسم احلی من عسل گفت

جامش شکست و بوی مشک وعنبرش ریخت


باران چکید و قطره قطره آب... نایاب

دستان و چشم و آب و هم آب آورش ریخت


محوِ نگاهِ ناظرِ این ماجرا بود

تیغی به حلق آمد تمام حنجرش ریخت


از راه آمد ساربان بالای گودال

خون خدا!...انگشت با انگشترش ریخت


از روی تل میدید زینب بحر خون را

کشتی شکست و بادبان و لنگرش ریخت


طوفان شد و سیلاب اشک از چشم خواهر

همراه خون دیده اش از معجرش ریخت


همراه زینب مادرش هم نوحه میکرد

وقتی به زیر سم مرکب پیکرش ریخت


خواهر کنار نیزه  و مادر به گودال

دردانه هم در شام غم بال و پرش ریخت



#داریوش_جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.