باز هم شعر سرودم که کنم وصف تو عالی
من و این طبع و تو و وصف...چه امید محالی
آمد این وَهم سراغم که تو آلاله و یاسی
تو فراتر ز گل و پاکتر از شهد خیالی
تو و آن چهرهء عرشی من و این صحنهء فرشی
تو و آن سیرت و معنا من و این صورت قالی
چه بگویم ز جمالت چه بگویم ز کمالت
که تو بالاتر از اوصاف کمالات و جمالی
به چه تشبیه نمایم رخ و لعل و خط و خالت؟
که نمانَد به خیالم سخن از وصف تو خالی
دو غزل وصف تو گفتم و دو صد شعر شنفتم
پُرم از جملهء مبهم پُرم از حرف سوالی
تو مثلهای جهان را همه را نقض نمودی
به چه مانی تو؟ ندانم بنویسم چه مثالی
دگر امّید بریدم و دو صد جامه دریدم
نتوان از تو نوشتن چه امیدی به وصالی؟
ز همین چند سرودن ز همین فکر تو بودن
شده ام مست که گفتن نتوانم که چه حالی
تو شب قدری و قدر تو ندانم که مقدر
نشده از تو بگویم سخنی در خور و عالی
داریوش جعفری