اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

گفتم که رخ از دیدهء اغیار بپوش  

چشم ازنظروچشم شرربار بپوش  

 یک چشم و دو دست و سرتو واویلا  

 اینها زِ رُخِ فاطمه اینبار بپوش

داریوش جعفری

دوباره گشته دلم مست وبیقرارِحرم

نشسته ام به خیال خودم کنارِحرم

 ز آب دیده بشستم رخم زگردوغبار

 به شوق آنکه نشیندبه رخ غبارحرم

 گره فتاده به کارم و همچنان گیرم  

تمام زندگیم گشته گیرودار حرم  

قراروصبروشکیبم گرفته ای آقا

 قرار بر دلم آور تو با قرارحرم 

 خجالت ازتوکشم یاکه ازرفیقانم؟ 

 که قسمتم نشده روضه درجوارحرم  

نه آب ودانه بخواهد نه فکر آزادیست

  کبوترِدل من پُرشد از ویارحرم 

  چه میشود تو بخوانی که معتکف گردم  

برای باقی عمرم به سایه سارحرم

  الاخدای کرم لااقل مددفرما 

که جان فداکُنَمَت تشنه در جوار حرم

داریوش جعفری

یاآقازاده عبدلله بن حسن ابن علی ابن ابیطالب 

بانگاه دلبر خود مست گشتن عاشقی است 

 دربرمعشوقهء خود پست گشتن عاشقی است 

 دست بر دامان مه رویان نهادن گرنکوست

  درجوارماه خود بی دست گشتن عاشقی است

داریوش جعفری

ای مروهء من سعیِ صفایت عشق است  

ای ذبحِ عظیم حق منایت عشق است  

نهر عسل و سیبِ جنان چیزی نیست  

وقتی که حریم کربلایت عشق است

داریوش جعفری

ای دلارام و امیدِ دلِ دیوانهء من 

 روشنی بخش وصفایِ دل و هم خانهء من 

 در مدینه همه دم دور سرت می گشتم 

 ماه من شد سرِ نی راس تو پروانهء من 

 جای تو سرورِ من  منبرِ پیغمبر بود

  حال جایِ توشده گوشهء ویرانهء من  

بالشم دست توبودو همه دم میگفتی 

 نازِمن دلبرکم دخترِ دردانهء من 

 توعزیزِ پدری   دیده گشا حال  ببین

 بالشم سنگ و سرِ پاک توهمخانهء من 

موی من سوخته و مویه شده رزق شبم 

 چنگ برزلف گره خورده شده شانهء من 

تاجدارم  توکجا قصر عبید بن زیاد 

 سفره دارم  تو کجا خوان فقیرانهء من 

آمدی ازسرنی دربرم ای طشت نشین

  تاببینی رخم و جامهء شاهانهء من 

  بارخ نیلی و با پای برهنه بابا

 ببرم همره خود جانب ریحانهء من

من پرستوی تو و همدم گلهابودم

  جغدشوم است دگر همدم و هم لانهء من

داریوش جعفری

چون وقت جدال پسر خون خداشد

ناله زدل اهل زمین رو به سماشد

خورشید حرم همچو رسول دوسراشد

گفتند علی جانب میدان جفا شد

فریاد کشیدند همه خیمهء سلطان

اکبررودای اهل حرم جانب میدان


هم پیر و جوان بهرِ علی دل نگرانند

گویا همهء انس وملک سینه زنانند

دنبالهء مرکب همهء دشت روانند

ازدردِ فراغش همه کس نوحه بخوانند

هم ناله تمامِ حرم وشاه شهیدان

اکبررودای اهل حرم جانب میدان


اشک از بصراهل سما روبه زمین است

سوزان دل عباس یل ام بنین است

اوبین خلایق مثل دُر ثمین است

فریادِنبی وعلی وعرش همین است

اکبررود ای اهل حرم جانب میدان

گیرید به بالای سر اوهمه قرآن

داریوش جعفری

در دشتِ جنون پای به صحرازد و رفت 

 ازخیمه برون یکه و تنها زد و رفت

  تادرس وفابه خلقِ حق آموزد

 پاروی دل وخواهش دریا زد و رفت

داریوش جعفری

گرفتم از سرِ شوقِ رخش قلم دردست

  درون صفحه نوشتم تمام یکسر دست

  نفس به سینه گرفت وقرار ازدل رفت

  نه جمله ای به زبانم نه طاقتی در دست 

 به خواب رفتم و دیدم درعالم رویا

  یکی گرفته نشان مشک وجمله لشگر دست

  هزار زخم به جسمش نشست و بر چشمش

  یکی گرفت زجسم عزیز حیدر دست

  چنانکه دید رود آب از کفش بنهاد

  مهار مشک را به دستی میانِ دیگردست 

 گرفت راه تماشا ز چشم تیر عدو 

گرفت دستِ دگر را از آن دلاوردست

  به ضربه ای ز عمود از سرِ فرس افتاد 

 به سر فتاد  چرا؟چون نداشت دربردست

  رسید برسرِجسمش حسین وناله کشید

 کشید در برِ مادر از آن برادردست 

 به ناله ای پسرش خواند حضرت زهرا

  که شیعه را بشود شفیعِ محشردست 

داریوش جعفری

ای که خواهی تاشود در هرکجا یارت حسین

 یابه وقت غم شود دلسوزو غمخوارت حسین

 گر که ترسا چون وهب یامسلم هستی مردباش  

 تاکه باپای خودش آید به دیدارت حسین 

داریوش جعفری

تابه دیوار دلم عکس میِ ناب نشست 

 بی هوا بر لبِ من روضهء ارباب نشست

  یادِ لبهایِ ترک خوردهء ششماههء او

 اشک بردیده به یادِ عطش وآب نشست


 سوزِغم برجگرم شعله زدو آب شدم

  باز راهی به سوی خانهء ارباب شدم

  تا شنیدم که رباب از غم او بی تاب است

 همرهش ناله زدم مضطر و بی تاب شدم


 پاره پاره بدن اکبر ارباب به خاک  

دوگل نو ثمرِ خواهرِ ارباب به خاک 

 تومگو بربدن قاسمِ گل تن چه گذشت

  تن اوچون جگرِ پرپرِ ارباب به خاک


    وای من محشرِ کبراست که ارباب گریست

 برزمین پیکرِ سقاست که ارباب گریست

  بوی یاس آمده در علقمه اینجاست بتول 

 در برِ حضرت زهراست که ارباب گریست 


  تاکجاجور و جفا بر دل ارباب ای آب 

 چون نبودِ تو بود مشکلِ ارباب ای آب 

 ظلم کوفی و غمِ جملهءیاران به کنار

  میتوان گفت تویی قاتل ارباب ای آب


نوحه کردم زغمت حضرت ارباب حسین

سوختم ناله زدم تاکه شدم آب حسین

نه فقط اهل زمین ازغم تو گریانند

زین بلا عرش بود درغم وبی تاب حسین

داریوش جعفری

کعبه رابهرِ علی گر که خدا کرد دوتا 

  علی اکبر تو دوصد کعبه به صحراداری

داریوش جعفری

ای سینه بسوز جسم سقاست به خاک 

 ای دیده ببارامیرِ دلهاست به خاک

  ای آب ببین که تشنه لب میمیرد

 سقای حرم کنارِ دریاست به خاک

 یک مرد نبود تا ببیند اینجا

 آرامِ دلِ زینب کبراست به خاک 

 ای وای که خاکِ کربلا گلگون است

  یک بحر زخونِ دست پیداست به خاک

 یک دشت پراز جنون به خاک است و به خون

  قانونِ جنونِ هر چه لیلاست به خاک

  سلطان ادب نقش زمین بی تاب است

 شرمندء رخسارهء زهراست به خاک 

 این دست که از بدن جدا افتاده

  پروردهء دست خود مولاست به خاک

داریوش جعفری

کاش میشد که بمانیم عزادارِ محرم

  کاش میشد  بشویم حرِ گنهکارِ محرم

  عاقلِ بیخبراز خویش و گرفتارترینم

  کاش دیوانه شوم مست و گرفتارِ محرم 

 هرکجاپای نهادم سخن از سودوزیان است 

اذن فرما که شوم کاسبِ بازارِ محرم 

 نیست سرمایه مرا جز دو سه قطره میِ اشکم 

 آمدم تا که شوم باز خریدارِ محرم

  قصهء عشق مرا باخط کوفی ننویسید 

 کاش میشد بنویسیدز تُجارِ محرم

  گریه بهر که کنم قاسم وعبدلله وجعفر

  یاعلی اکبر و یا دست علمدارِمحرم

  ننویسید ز نام و زنشان اینهمه اما

  بنویسید فقط خادم دربارِمحرم 

  مسلمم نیست غمم جز غم عشق توحسین جان

  کاش میشد که دهم جان به سر دارِمحرم ...

 داریوش جعفری

این چه بازار شلوغی است پرازنیزهءجنگ

حرف مهمان بودوطفل وسرومعجروسنگ

این همه شوق عجب قوم عجیبی هستند

گوییامنتظر قوم غریبی هستند

فکرکردم که به دل شوق زیارت دارند

گوش کردم نه  فقط میل به غارت دارند

فکراینان همگی شوم وبسی ننگین است

خانه هاشان پرِسنگ وهمه جا آذین است

صحبت ازکودک ششماههء عطشان باشد

حرف ازدست و سر و موی پریشان باشد

همه گویند که توطفل پیمبرهستی

این شنیدم پسروثانی حیدرهستی

دین من دین شمانیست ولی فهمیدم

وصف و اوصاف کمال پدرت بشنیدم

کوفی ام گفت که نام توحسین است حسین

کوفه دارد ز تو و باب تو بر گردن دِین

کوفه از عشق به دل درد ندارد برگرد

بخدا کوفه یکی مرد ندارد برگرد

کاش تا من بشوم خاک به پای تو حسین

گر ندانم تو که هستی بفدای تو حسین

داریوش جعفری 

اشک تاپاشیدبرآیینه ام
 جلوه گر شد عشق تو در سینه ام
سینه شد صحرای سوزان ازغمت
دیده شد گریان زسوز ماتمت
 اشک شد مِی تاکه بدمستی کنم
 نوحه ای در بابِ بی دستی کنم
 تامیانِ دستِ من آمد قلم
شعر آمد از علمدار و علم
 ای پناه خیمه ها ای نور عین 
ای همه عالم ترا در زیرِ دین
  نام پاکت کارِعیسی میکند
 سینه چاکَت کارِ موسی میکند
  چاک چاک وتشنه و جان برلبی
 باچنین حالم پناهِ زینبی
 ای ترا عالم تمامی بیقرار
 ابروانت هر یکی یک ذوالفقار
 زادهء ام البنین  شاه کرم 
گوش کن فریادِ طفلان حرم
 ساقی  لب تشنه و دریانورد
حرفشان باشد عموجان بازگرد
ازچه در دریای خون بنشسته ای
پشت شه را ازغمت بشکسته ای
 خیز بنگر چون به بالای سرت 
 ایستاده با قدِ خم مادرت
  مادری بهرِ تو زهرا میکند
 دیده از داغ تودریا میکند 
 گوش کن میخوانَدَت فرزند من
مرحبا سقای من دلبند من
گرنخیزی خیمه غارت می شود
سهم ناموست اسارت می شود
ای که فرقت شدقرینه باعلی
خیز از جا و بگو یک یاعلی
اینچنین بایدروم درقتلگاه
تاکشم بهرحسینم آه....آه 
داریوش جعفری

شور کوفی راببین باطبل ودف سر می برند

مادروقنداقه و باباودختر می برند

کشتهءمدفون به زیرخاک راسرمیبرند

شادمان ازاینکه برنی راس اصغر می برند

 جسم یوسف را دریدند آن به ظاهر مردها

آنکه راگفتند این باشد پیمبر می برند

برزمین انداختند دست خداوندادب

این یکی راناکسان بابغض حیدرمی برند

میبرند انگشت راو می برند انگشترش 

قربة لله باالله واکبر می برند

کشتگان را روی نی باقی همه در سلسله

دختر حیدر به حال زارو مضطر می برند

 گوشهء گودال گفتا یابنی یاحسین

ازهمانجاشاه راهمراه مادر می برند

داریوش جعفری

همه لب تشنه و آبی به حرم آمد؟ نه

قمرم رفت بیارد قمرم آمد؟ نه

رفت بامشک که آبی برساندبه حرم

ساقیِ از همه لب تشنه ترم آمد؟نه

چند شب میگذرد نیست عمو  ای بابا

تو بگو خواب به چشمان ترم آمد؟ نه

در غریبی ز تمام تنم آتش می ریخت

مرحمی بر جگر شعله ورم آمد؟ نه

سنگ میخوردسرم خاربه پایم اما

هرچه فریاد نمودم پدرم آمد؟ نه

ماه و خورشیدوستاره همه بر نی بودند

سنگ بسیار ولیکن سحرم آمد؟نه

دیده کم سو شده از شدت سیلی اما

غیر خو نِ جگرم ازبصرم آمد؟ نه

داریوش جعفری