اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

ازبسکه زدم دَم زِ تو دردم به دَرآمد 

سردی زِ سرم رفت وتبی سوی سرآمد 

این مژده به دل آمده ازعالم بالا

هنگامهء شب سَر شده وقت سحرآمد

در وقت سحر دیده گشودم سوی مشرق 

دیدم زِ افق چهرهء شمس وقمرآمد

ای اهل ولا مژده که هنگامهءعیداست 

شب شد سپری قاصد صبح ظفر آمد 

صبح ظفرآن است که برخون شهیدان 

شمشیر دودَم منتقم دادگر آمد

این نور نه نوری است که هردیده ببیند 

آرامِ دلِ روشنِ اهلِ نظر آمد

هوش ازسرِهر منتظِری می رود این بار 

آخرصنمِ خوش خبر و منتظَرآمد 

داریوش جعفری

ازبسکه زدم دَم زِ تو دردم به دَرآمد 

سردی زِسرم رفت وتبی سوی سرآمد 

بعدازتب عشقی که به سَرشد دل وجان سوخت 

یادآمدم این را که به ویران قمرآمد 

درظلمت ویرانه دوچشمی به سرافتاد 

فریاد کشیداینکه به ویران سحرآمد

انگشت قلم گشت برآن صفحهء لب حیف 

خون از لب ودندان پدر چون جوهرآمد 

قفل لب او باز شد و باز سخن گفت  

نی نامه سرود و زِ دلش ناله برآمد

که ای عمه بیا مرحم زخم دل زارم 

باسر به سرای منِ بی بال وپَر آمد   

فریادکه ای طعنه زنان دیده گشایید 

درطشتِ طلا عاقبت از ره پدرآمد 

اوقات خوشم آمده با گریه اجینم 

آخر پدرم بال وپرم از سفر آمد 

کم میکنم این زحمت و کن عمه حلالم 

که آخر زِ برای سفرم همسفرآمد 

داریوش جعفری

سیلی و فرق دو تا زهر جفا خنجرکین 

همه آمد که بماند به اذان نام علی

داریوش جعفری

درنیمه هایِ شب چه غریبانه در بقیع

دار و ندارِ زندگی ام دفن میکنم 

ماندم چگونه سر کنم این عمرِ مانده را

وقتی تمامِ دلخوشی ام دفن میکنم 

در بین بغض و غربتِ این شهرِ کینه توز 

تنها پناه بی کسی ام دفن میکنم 

یارب تو شاهدی که شبِ تیره بینِ خاک 

بازوی روزِ خیبری ام دفن میکنم 

زهرا ترا به پیش نگاهِ دوطفلِ خویش 

این کودکانِ مادری ام دفن می کنم 

ای بضعهء رسولِ مکرم تن تو را 

درحالتی که میبری ام دفن میکنم 

ای چرخ غافلی که به شهرِ شراره ها 

همراهِ فاطمه علی ام دفن می کنم

داریوش جعفری

همه خوبانِ جهان عبد و غلامت زهرا

همه عالم شده دلبسته به دامت زهرا

هرکه دارد به جهان رتبه ای و منزلتی 

میخورَد غبطه بر آن اوجِ مقامت زهرا 

بی علی خلق نمی شد نبی وبی توعلی 

لوح وکرسی وقلم خورده به نامت زهرا

هرکه دارد به دلش ذره ای ازمهرِ تو را

داده جایش به جنان حق زِ کرامت زهرا

کوثرِ جانِ  نبی دختر و هم مادرِ او 

زوجه وحامی وهم مامِ امامت زهرا 

نخی از چادرِ تو هر دو جهان ما را بَس 

ای امیدِ دوسرا شافعِ امت زهرا

ردِّ پا بَر بدنت آتش و سیلی مسمار

همه شد سهمِ تو در پایِ امامت زهرا

داریوش جعفری

هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟ 

پیش رویم چادر از رو برنمیداری چرا؟

کس نمیگوید سلامم کس نمیگوید جواب 

بین این غمها تو قفلِ غم به لب داری چرا؟

رنگ رخسارت خبر از حالِ زارت می دهد 

کارِ خانه پس چرا؟ لبخندِ اجباری چرا؟ 

تا که پرسیدم زِ حالت زود گفتی بهترم 

پس بگو دستت زِ پهلو بَرنمیداری چرا؟

ردِّ خونِ محسنم روی زمین باشد ولی 

خیره با چشمان کم سو سوی مسماری چرا؟  

یارِ هجده ساله ام رنگت چنان صدساله هاست  

دست بر زانو خمیده سمتِ دیواری چرا؟

این دعایت را شنیدم مرگ میکردی طلب 

نوبهارِ خانه ام از عمر بیزاری چرا؟ 

ای همه پشت وپناهم عزمِ رفتن کرده ای؟  

قصدِ این داری که از من دست برداری ؟چرا؟

صبح تا شب کارِ خانه نیمهء شب گرمِ آه 

هرزمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟

داریوش جعفری

فاطمه جان سخنی با منِ پُر درد بگو

این حمایت چه بلا بر سَرت آورد بگو

 گر نمی گویی ازآن سیلی ومسمار نگو 

لااقل از لگدِ آنهمه نامرد بگو

داریوش جعفری

 با زبانِ اَلکَنَم غم را روایت میکنم 

وَزغروبِ سردِ دلتنگی حکایت میکنم 

روزها پیوسته می آید  ولی بی روی تو

ازنفسهایم در این هجران شکایت میکنم 

سینه ام سینا و چشمم زمزمِ دلتنگی است 

ناله را ازعمقِ جانم همنوایت میکنم  

ندبه خواهم کرد در این جمعه های انتظار

اشکهایم را روان در زیرِ پایت میکنم 

قابل رویِ تو کِی باشد سِرِشکِ دیده ام 

چشمِ یعقوبی نثارِ چشمهایت میکنم 

اشکِ چشم و چشمِ تارم گر نخواهی جان که هست

 گَر بدانی قابلم جان را فدایت میکنم 

اشکِ چشمِ وچشم تار وجانِ ناقابل که هیچ 

دودمانم نذرِ چشم و اشکهایت میکنم 

روز و شب کردم دعا آقابیا آقابیا

تانیایی دم به دم هردم صدایت میکنم

داریوش جعفری  

ای تک ستاره ای مهِ رخ ارغوانی ام 

ای ماه صورت و قد و قامت کمانی ام 

بردند دست، بسته  مرا پیشِ چشم تو 

دیگر کجا توخود زِ غمت می کشانی ام 

گفتم به میخِ در که حریفم کسی نبود 

اما به خاکِ غم تو مرا می نشانی ام 

زهرا مرو مبر زِذسرم ابرِ مهر را 

بی تو دچارِ غربت و نامهربانی ام  

توزخمِ سینه داری و من سینه میدَرَم 

ای اخترم ببین که به اخترفشانی ام 

حال تو گویَدَم دو سه شب میهمانَمی 

هستم خجل زِ تو زِ چنین میزبانی ام 

نشنیده ام ز تو به جز از آه مدتی ست 

دارم هوس دوباره علی جان بخوانی ام 

زهرامرو مکن زِ سرم سایه ات دریغ

ای آفتابِ روشنِ روزِ جوانی ام

تنها پناهِ من تویی و میروی؟ مرو

بعد ازتو کیست مَحرمِ دردِ نهانی ام

داریوش جعفری   

هرچه بود از نبی ومادرش آموخته بود

بارِ سنگینِ غمی در دلش اندوخته بود

رفت ازخانه و برگشت ولی طول کشید 

چادرش خاکی و رخساره بر افروخته بود 

سینه اش معدنِ اسرارِ نبی بود و علی 

میخِ در سینه و اسرار به هم دوخته بود

لشکری مردنما پشتِ درخانهءاو

هیزمِ بغض نشاند آتشی افروخته بود 

شررِ آتش کین تا که زِ در بالا رفت 

یک پرستو زِ برش رفت و پرش سوخته بود  

آنچنان چهره به چادر زِ علی می پوشاند

گوییا سیلیِ کین این دو به هم دوخته بود 

دلِ شب بُرد علی پیکر او را به بقیع 

آه برگشت ولی بال وپرش سوخته بود

داریوش جعفری

او نشد بیهوده نامش اسوهء صبر و وفا

هرکجاپامی نهد غم می نشیند دربَرَش 

جای جشن روز میلادش مهیا می شود 

مجلس آرایی کند بر دفن وختمِ مادرش 

داریوش جعفری 

قمری باز رسید و به دلم نورافتاد

ناخودآگاه مسیرم به رهِ طورافتاد 

بیخبر بودم از آن حال ودلم شورافتاد 

قافیه بر ورقم جفت شد وجورافتاد

گفت بنْویس که آن روح عبادات آمد 

کف بزن هلهله کن عمهءسادات آمد 

دست بردم به قلم قافیه ام نام گرفت 

نام زینب به لبم خورد و لبم جام گرفت  

و از این حالت خوش سینه ام آرام گرفت 

مهر او از دل من غصهء ایام گرفت 

ازقدومش به دلم شوق مناجات آمد 

کف بزن هلهله کن عمهء سادات آمد 

عرضِ تبریک که یافاطمه دختر زادی 

دختری باجَنَم و هیبت حیدر زادی 

کوثری بر نبی و کوثر دیگر زادی 

بهرِدین نبوی خودْ تو پیمبر زادی

 دخترِشیرِ خدا قبلهء حاجات آمد

 کف بزن هلهله کن عمهء سادات آمد

گفت درحالت بیداری و درخواب حسین 

رفت هر جا زِ پِیِ حضرت ارباب حسین 

از برایش شده در سوز و تب وتاب حسین 

 سوخت چون آب شده بهرتونایاب حسین 

تبرِبت شکنِ کوفه وشامات آمد 

کف بزن هلهله کن عمهءسادات آمد

داریوش جعفری 

یاعلی اصغر 

رنجِ رزق وخوفِ محشردر کسی آید که او

 بندهایِ بندگیش از بندِ قنداقت جداست

داریوش جعفری

یاعلی اصغر 

رنجِ رزق وخوفِ محشردر کسی آید که او

 بندهایِ بندگیش از بندِ قنداقت جداست

داریوش جعفری

کاش میشد یه بار بیام زایر کربلات بشم 

فرشِ رهگذر میونِ ایوونِ طلات بشم 

کاش میشد بشم میوندار توی هییتات حسین 

یا که راویِ غمت میون روضه هات بشم 

دوست دارم با دمِ ای اهل حرم  حرم بیام 

تاکه همنوای درد و آهِ بچه هات بشم 

پَر بگیرم و بیام سینه زنون توقتلگاه 

تا مثِ یه سینه سرخ  بی پروبال فدات بشم 

چیزی از خودم ندارم توخودت یادم بده 

تابگم یه حرفی و یه محتشم برات بشم 

قصهء رسولِ ترک حقیقته رویا که نیست 

یه نظر کن تا منم نوکرِ باصفات بشم    

دوسه تاحرفه که آتیش به وجودم میزنه 

باچه جراتی باید راویِ ماجرات بشم 

سرت از بدن جدا و... بهتره هیچی نگم 

کارِ من نیست بتونم واردِ قتلگات بشم 

هرکسی یه جوره و منم ندارم دلشو

پا برهنه راهیه آتیش خیمه هات بشم 

یا بیفتم توی راهه کوفه و شام بلا

همسفر با سرِتو کنارِ بچه هات بشم 

هرچی که خواستم ازت واسم زیاده میدونم 

بزاگریه کن... نه آقادوست دارم فدات بشم 

دنیایِ معانیِ زبانیِ شده ایم

 درفکرت خوبِ خویش فانی شده ایم

 آنقدر به گفته هایمان خندیدند

 درکنجِ خیالِ خود روانی شده ایم

داریوش جعفری 

نمیدانم چه کس قلبم به مهرت آشنا کرده

 ولیکن خوب میدانم که خوش محشر بپا کرده

 صمیمانه ترین آهنگ قلبم نامتان باشد

 واین آهنگ من را؟نه جهان رامبتلاکرده

 عجب لطفی به من کردی کز این اشک عزای تو

خدا در گوشهء قلبم دوصد جنت  بنا کرده  

گره بردل نهادی ازغمت آشفته گیسویم

 واین گیسو گره در کار و بارِشانه ها کرده 

چنان عشقت گرفتارم نمود ای یوسف زهرا 

که این پیشانی ام محتاجِ خاک کربلاکرده

داریوش جعفری


شدسئوالم مشک بهتر یا که عنبربهتراست؟

یاگلابِ نابِ کاشانیِ قمصر بهتر است؟

این جواب آمد که بعد از عطرخاک کربلا 

ازهمه گلهاشمیم اشک نوکر بهتراست

داریوش جعفری

شدسئوالم مشک بهتر یا که عنبربهتراست؟

یاگلابِ نابِ کاشانیِ قمصر بهتر است؟

این جواب آمد که بعد از عطرخاک کربلا 

ازهمه گلهاشمیم اشک نوکر بهتراست

داریوش جعفری

اهل تهران هستم وهمسایه باخورشید طوس  

برعراق وکربلایش بیقرارم بیشتر 

قبله ام بیت الله و روی نمازم سوی حق 

گفتگوباحضرت ارباب دارم بیشتر 

گرچه یکرنگند پیش اهل دل آل علی 

جبر باشد این حسین رادوست دارم بیشتر

داریوش جعفری 


رفتم به حرم به جای غم خندیدم

ازیاد عیال وخانمان بُبریدم

این دست خودم نبود گویا به نجف

سرمست شدم روی خدا را دیدم

داریوش جعفری 



 پرسیدم ازپدر ز اصل ونسَب فخرکرد وگفت 

 اجدادتوتمام غلامان قنبرند

 تاکه پرسیدم زباباشغل اجدادی خویش

 فخرکردوگفت اجدادت غلام حیدراست

داریوش جعفری 

چیست این روزی که از ارض وسما

 بانگ شادی میرسد برگوش ما

چیست این غوغای مستی آفرین 

چیست این شورِ سماوات و زمین

 نغمه خوان زین واقعه هر بلبل است

 گوییا هنگامهء خلق گل است

 بیت حیدر غرق شور و شادی است

 روزِ میلادِ شهِ آزادی است 

گل به دامان گل پیغمبر است

 این پسرچشم وچراغ حیدراست

  اینکه می گویم از او بی واهمه 

این حسین است نورچشم فاطمه

 آمد این دل را چراغانی کند

 آمد این برخلق سلطانی کند

 زینت دوش پیمبر این بود

 چشم زهرا قلب حیدر این بود

این امام نُه امامِ آخر است

 این شفیع انبیا در محشر است

 انبیا دلدادهء آقاییش

 اولیا محوِ رخِ زهراییش

 سرورِهفت آسمان است وزمین 

خادمِ درگاهِ او روح الامین 

 این صفای هرچه نی در هرنواست

 این امامِ سر جدای کربلاست

 جان پناهِ مابه هر طوفان حسین

 حب تو سرمایهءایران حسین 

داریوش جعفری

گرچه هرکس نشود ای شهِ من مُحتَشَمت

جابده بر منِ عاصی کفِ پای هَشَمَت

باید برای هدیه سری دست و پا کنم؟!

اذنی بده همه خاندانم فدا کنم

سرشوریده ندارم که به توهدیه کنم 

به کف  پاسرِ من گیر و زِمن جان بستان

حسین جان

به پایِ عبدِ فراری حصار باید زد

نه من که ایل و تبارم همه غلام تواند

داریوش جعفری

یه روزیکی رودفترم یه مهرباطل زدورفت

روآخرین صفحه ی اون یه نقشی ازدل زدورفت

یه دفتری روکردوگفت هرچی نوشتم بنویس

سرمشق صفحه اولو یه نقش مشکل زدورفت

زیرش نوشتم هرکسی راهموخواست عوض کنه

تاشیوه ی کارشو دید نداره حاصل زدورفت

نوشت که رسم کارمن فرق میکنه بااین و اون

آتیش به سرمشق خودش یِهو ناغافل زدورفت

دفترمن باخودشو بُرد و گذاشت رو یه دیوار

رو اون دو تا بیچاره یک لایه ی کاهگل زدورفت

گفتم عجب سنگدلیه حتی به دفترخودش

رحمی نکرد به کام اون زهرِ هلاهل زدورفت

تا اومدم بگم آره شیوه ی تو فرق میکنه

باحمله ای به سینه ام یه تیغ خوشگل زدورفت

سینمو واکرد و دلو بیرون کشید از اون قفس

به رسم عاشقا بهش یه تیغ خوشگل زدورفت

بهش یه نامه ی دلی دادم تا دید عاشق شدم

دیواری بین عقل ودل مثه یه حایل زدورفت

پاتوحریم عقل گذاشت نامه هاشو یکی یکی

خوند ولیکن رو هر کدوم یه مهر باطل زدورفت

نوشت که عقلو بیخیال که عاشقی کارِ دله

به یادگار باخون  واسم یه نقش کامل زدورفت

این نقش یادگاری رو تو آسمون زدکه یکی

کشته ی تیرعشقه و اون یکی قاتل زدورفت

داریوش جعفری

یا امام حسن مجتبی 

دست دادم به بَرَت تا ثمرم بخشیدی 

 بر دل نوکر خود جود و کرم بخشیدی

راستی نیست تُرا شمع وچراغ و حرمی 

نکند سایلی آمد وحرم بخشیدی

دایوش جعفری