اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

ازبسکه زدم دَم زِ تو دردم به دَرآمد 

سردی زِ سرم رفت وتبی سوی سرآمد 

این مژده به دل آمده ازعالم بالا

هنگامهء شب سَر شده وقت سحرآمد

در وقت سحر دیده گشودم سوی مشرق 

دیدم زِ افق چهرهء شمس وقمرآمد

ای اهل ولا مژده که هنگامهءعیداست 

شب شد سپری قاصد صبح ظفر آمد 

صبح ظفرآن است که برخون شهیدان 

شمشیر دودَم منتقم دادگر آمد

این نور نه نوری است که هردیده ببیند 

آرامِ دلِ روشنِ اهلِ نظر آمد

هوش ازسرِهر منتظِری می رود این بار 

آخرصنمِ خوش خبر و منتظَرآمد 

داریوش جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.