اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

بسترم از اشک دیده تر میشه

شب هجرون دلم سحر میشه

عمر من پس از تو رنج و ماتمه 

هر چی از غمت بگم بازم کمه 

ابر چشمام وقتی بارون میباره

آسمون خجل میشه کم میاره 

دستمو بگیر تا اون بالا بریم 

سرگذشتِمونو به بابا بگیم 

تو بگو از اومدن به کربلا 

من میگم درد و غمِ شامل بلا

تو بگو ز چشم خیس خواهرت 

من میگم از عطش برادرت

من میگم ستاره ها ورق ورق 

تو بگو که اصغرت نداشت رمق

تو بگو سه شعبه حنجر و درید

من میگم که بی حیا سَر و برید

من میگم برادرایِ پهلوون 

تو بگو خنجر کین و شمرِ دون

تو بگو غربتو دردو آهِتو

من میگم روضه ی قتلگاهِتو

من میگم آتیشو دودُ غارَتو

من میگم معجزه ی اسارَتو

من میگم خرابه غوغا شده بود

من میگم لبات چه زیبا شده بود

همه اینها صبرِ من رو برده بود

کاشکی زینبِت همونجا مرده بود

آرزو کرده بودم تو کربلا 

حالا اینجا حاجتم میشه روا

سر اومد دوره ی تنهاییِ من

اسم تو نوایِ لالاییِ من

ای تو سرورِ بی سر و بی کفنم 

اگه یک عاشق داری اونم منم 

اینهمه درد و غم و رنج و بلا

به فدایِ کعبه ی کرببلا 

داریوش جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.