اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

سیل میخواهیم اینجا سوی ما نم میرسد

بیش میخواهیم اما سهم ما کم میرسد


قطره ها میبارد از بالا بر این دریا ولی

پای نه بر گونه گاهی یک دو شبنم میرسد


شور شادی موج دارد بر دل هر بی دلی

نوبت ما چون بر آمد کاسهء غم میرسد


خنده را بردند چون پایان صف بودیم ما

بزم اشک آمد یقین بر ما دو زمزم میرسد


بزم عیش و عافیت گر کند می آید ولی

حتم دارم بر دلم حتی به یک دم میرسد


گر دو روزی رشتهء دل دست چرخ بی وفاست

غم مخور شاهد به جبران دست ما هم میرسد


#داریوش_جعفری

ای که از راه وفا خانه به دل داشته ای

کاشتم هر چه به دل جمله تو برداشته ای


قاف دل را گذری بر قدم غیر نبود

آمدی بردی و از خود علم افراشته ای


نیست بر صفحهء دل حرف دگر جز غم عشق

گر که این در سرت افتاد خوش انگاشته ای


 میچکد از وسط دیدهء ما قطرهء سرخ

این همان است که در جام دل انباشته ای


ای که با آمدنت رفت قرار از دل زار

رفتی و غم به دل از فاصله بگذاشته ای


غم هجران تو چون سیل به چشمم شد و ریخت

در کویر دلم ای دوست چه گل کاشته ای


چون نظر کرد به دل حضرت شاهد ، فرمود

غیر غم هر چه که بوده ست تو برداشته ای


#داریوش_جعفری

صدای عطسه گلهای سرما خورده می آید

نوای هق هق یک بلبل آزرده می آید


بهاران رفته از خاک زمین و خوب میدانم

که فصل زردیِ گل با رخ  پژمرده می آید


پر از جغد است این آبادیِ غمگین نا آباد

پرستو هم به این ویران سرا افسرده می آید


قفس فریاد سرداده که بشکن ، بشکن این من را

که از نایم نوای مرغ مادر مرده می آید


تمام دستها زخم است و دلها ریش و بی مرهم

پیاپی بار سنگین بلا بر گُرده می آید


سوالی در درونم‌ ریشه کرده گنگ و بی پاسخ

که آیا آنچه آسایش ز جانها برده ، می آید؟


نمیدانم چه خواهد شد خداوندا تو آگاهی

که فردا هم بلا ، یا قطره نشمرده می آید


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

امام حسن ع

"گر نخیزی تو ز جا کار حسین سخت تر است"

غم تو سخت تر از روز فراق پدر است


دشمنت ساکن امنی است که در خانه توست

کرم اهل کرم گاه خودش دردسر است


قاتل از نان تو سیر است و ز دستش لب تو

تر شد و پیکرت از زهر جفا در شرر است


دیده ام دید در آن طشت که زینب آورد

پاره های جگرت را که ز هم ریش تر است


زهر اندام تو را سوخت ولی میدانم

قاتلت چادر خاکی به میان گذر است


کاش میشد به تسلای دل خواهرمان برخیزی

گاه گریان تو گاهی غم او میخ در است


داغ تو آخر طومار غم زینب نیست

بعد من خواهرمان با سر من همسفر است


تیرباران که شدی گفت به گوشم عباس

تن و تابوت به هم دوخته با تیر و پر است

جلوه ای کرد و رخش آفت جانم شد و رفت

خنده ای کرد و غم هر دو جهانم شد و رفت


دل دم آخرِ ساکن شدنش بود که عشق

آمد و آمد و آمد ضربانم شد و رفت


یک کرشمه به ره لطف عطایم فرمود

خوب و بد صحبت او ورد زبانم شد و رفت


پرده در پرده همه مهرِ نهان بود و شبی

چون که شد غرق بلا ماه عیانم شد و رفت


آن که یک شهر ز خیرات لبش سود گرفت

برق چشمان خطایش به زیانم شد و رفت


گر خمیدم به جوانی مکنم عیب که عشق

سبب رنج دل و قد کمانم شد و رفت


بی کسی بین که مرا کشت و به بالای سرم

درد از راه وفا فاتحه خوانم شد و رفت


#داریوش_جعفری

امام حسین ع

با تو مستم با تو هشیارم عزیزم یا حسین

بی تو بیمارم گرفتارم عزیزم یا حسین


هر طپش در سینه ام فریاد هجر کربلاست

هر طپش چون ابر میبارم عزیزم یا حسین


سینه میسوزد ز هجران ، تربتت کو تا به اشک

روی چشم و سینه بگذارم عزیزم یا حسین


نسخهء درمان هر دردی که دارم خاک توست

بر تو و خاکت بدهکارم عزیزم یا حسین


درد از پا تا به سر دارم ولی حالم خوش است

چون هوایت را به سر دارم عزیزم یا حسین


چرخ عمرم خوب میگردد به لطف یک نگاه

شد نگاهت رونق کارم عزیزم یا حسین


بس که گفتم از تو و حسن مرامت شیخ گفت

شاعر مخصوص دربارم عزیزم یا حسین


هر چه میخواهد بگوید خلق ، تو دانی و من

در گلستان تو من خارم عزیزم یا حسین


دست از دنیا اگر بردارم و فانی شوم

نیست ممکن از تو بردارم عزیزم یا حسین

درد خوب است ولی لذت درمان بهتر

هجر خوب است ولی میل به جانان بهتر


من ندانستم از اول که چه میخواهی تو

میکنم جان به فدای تو ، چه از جان بهتر

امام رضا ع

الا ای آنکه از بالا به مشتاقان نظر داری

مرا بیمار خود کردی و از دردم خبر داری


طبیب دردهای جان ما کس نیست الّا تو

فقط تو میتوانی درد از این بیمار بر داری


پر از دلتنگی ام ، چیزی شبیه ساحل خشکم

بگو ای موج جان افزا به این ساحل گذر داری؟



نه تنها صید خود کردی دل صیاد و آهو را

جهان صید نگاهت میشود از بس هنر داری


فقط یک دانه گندم بهر مرحم از تو میخواهم

که تو دارالشفایی از دو عالم خوبتر داری


بِکِش من را از این بند بلا تا گنبدت بالا

که میدانم به کار خلق هم حق نظر داری


نیازم یک نوازش بر سر از دستان گرم توست

اگر چه یک جهان بهتر ز من در زیر پر داری


دلم را غرق نورت کن جدا از هر چه غیر از خود

که دانم مثل جدت قدرت شق القمر داری


ضمانت نامه از دست تو میخواهم و میدانم

برای لیله الدفنم چراغی زیر سر داری

یارب از لوح دلم پردهء عصیان بردار

از نهانخانهء دل آتش سوزان بردار

هر چه غیر از سخن عشق بسوزان در من

هر چه شوق است به جز شوق به جانان بردار


#داریوش_جعفری

حضرت زینب س


پیغامبری رسالتت حجب و حیا

تو زین اَبی و مادرت فخر نسا

ای نوح سفینهء نجات دو سرا

دست من و دامن تو در روز جزا


#داریوش_جعفری

کو آن دلی که در تف دوران کباب نیست

حالی کجاست تا که بگوید خراب نیست


عمری پیاله های تهی را به هم زدیم

غیر از سبوی چشم ، کسی را شراب نیست


گفتا بخواب تا که غمت کم شود ز دل

گفتم چنین مگو که مرا تاب خواب نیست


هر دم شراره ای دگر از چرخ میخوریم

باغ و بهار و گل همه غیر از سراب نیست



ما را که روحمان همه در شعله ها گداخت

باکی زِ دوزخ و زِ شرار و عذاب نیست

 

آغازمان خطا و سرانجام ما گناه

گویا در این میانه صراطی صواب نیست


از عهدِ مهد پا به زمان خزان زدیم

عنوان هیچ دورهء ما را شباب نیست


ای آفتاب صبح سلامت سری برآر

روزی که در فراق تو باشد حساب نیست



#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

حضرت زهرا س

اَلا ای چاه غم بسیار دارم

دلی خون از فراق یار دارم

ندارم شکوه از نامرد مردم

ولیکن از در و دیوار دارم


الا ای چاه بی یار و حبیبم

پر از دردم سفر کرده طبیبم

پس از زهرا همه آوایم این است

غریبم وا غریبم وا غریبم


الا ای چاه یاسم را بریدند

گل و گلخانه را آتش کشیدند

نه تنها سینهء زهرا که آنروز

تمام تار و پودم را دریدند


الا ای چاه جان دیگر ندارم

صفای سایهء کوثر ندارم

خمیدم در غم زهرا ، دعا کن

سر از این خاک ماتم بر ندارم


الا ای چاه جانم پر شرر شد

به جانم هر چه شد از میخ در شد

خودم دیدم که بعد از زخم سینه

چگونه جسم یارم مختصر شد


الا ای چاه بنگر شور و شینم

غم زهرا و درد زینبینم

همه دارند خلعت بهر رفتن

چرا شد بوریا سهم حسینم


#داریوش_جعفری 


telegram.me/jafari_daruosh

شخصی که نوشت این مثل را 

از فضل پدر تو را چه حاصل

بوده است به عصر خویش آنروز

فرزانه و اهل علم و عاقل


اما به زمانه ای که در آن

معیار بشر به زر بگیرند

این حرف حکیم قرن پیشین

چرت است و چرند و حرف باطل


ای کاش بیاید و ببیند

امروز عناوین جهان را

لاتانِ فریبکارِ کلاش

از فضل پدر شدند فاضل



گر فضل پدر به کنیه داری

صدرالعرفا و تاجداری

گر این نبود نیازمندی

حتی بشوی ابوالفضائل


#داریوش_جعفری

حال ما خوب است اما بشنو و باور نکن

گل سرودن را در اینجا بشنو و باور نکن


در میان جمع میخندیم و تنها اشک ریز

باطن خوش را به تن ها بشنو و باور نکن


کوه ها را کنده ایم از بهر گنجی کم بها

شور شیرین ، عشق لیلا بشنو و باور نکن


تا گلو غرق هوس ماندیم در دریای نفس

دامن پاک زلیخا بشنو و باور نکن


تا والضًالین میخوانیم قرآن را فقط

شرح شمس و والضًُحی ها بشنو و باور نکن


این قیام و این قعود ما پر از روی و ریاست

بر جبین ها پینه ها را بشنو و باور نکن


ما خدایی میکنیم اینجا ، اگر چه بنده ایم

دستهای رو به بالا؟ بشنو و باور نکن


شاهد احوال ما هستی و گفتیم از خطا

حال ما خوب است اما بشنو و باور نکن


#داریوش_جعفری

حضرت زهرا س

ای هلال قامتت ماه شب این انجمن

دیده بگشا ، بر دلم با رفتنت آتش مزن 


خانه را غمخانه کردی ماه رخسار علی

کاش برخیزی و رخسارت بپوشانی ز من


دخترانت را به زیر چادرت خوابانده ام

لیک در کارم گره افتاده با بغض حسن


فاطمه این را شنیدم از لسان زینبت

زیر لب میگفت با بغض گلوگیر این سخن


هر کسی را خلعتی داده ست مادر ، پس چرا

کشتهء صحرا حسین من بمانَد بی کفن


کودکانت بین خانه روضه خوانی میکنند

روضه های دست و سینه با گریز پیرهن


#داریوش_جعفری

حضرت زهرا س

هاله ای از ماه را بر روی دوشم میبرم

آتشی افتاده از این , بر تمام پیکرم


قامتم خم شد به زیر بار سنگین فراق

بار سنگین خزان یاس نیلی منظرم


التماسش کردم ای روح و روان بی من مرو

رفت خاک غم نشاند از پای تا فرق سرم


دست من در بند بود و طاقت دیدن نداشت

چشم بست و بست زین ماتم به بندی دیگرم


آه از آن وقتی که پشت در به اشک و آه گفت

با همین بازو مدافع بر حریم حیدرم


تکیه گاهم بود روز خیبر و روز حنین

تکیه گاهم رفت در خاک و کنون بی لشگرم


چرخ سنگین دل چنان دستم نهاده زیر سنگ

سنگ هم دارم دریغ از قبر زهرا همسرم


#داریوش_جعفری 


telegram.me/jafari_daruosh

حضرت ام البنین س

آموختی بر خلق نوکر پروری را

آموختیم از تو ولایت محوری را


نامادری بودی و با لفظ کنیزی

تغییر دادی راه و رسم مادری را


با مقدمت بخشیده ای جانی دوباره 

برگ و برِ نخل رفیع حیدری را


ماه آفریدی در میان آل هاشم

ماهی که بنیان کرد زیبا منظری را


مجنون مرید مکتب طفل تو باشد

لیلا ز تو آموخت درس دلبری را


بانو بکش دست نوازش بر سر ما 

آن دستها آن شافعان محشری را


در بین نخلستان گلت بی دست افتاد

آن گل که درسش داده بودی بی سری را


جز عذرخواهی از علی تا آخرین دم

بر لب نیاوردی کلام دیگری را


ای روضه خوان چهار غربت در مدینه

داریم از آه تو چشمان تری را




دا یوش جعفری 

حضرت ام البنین س

نامادری بودی ولی مادرترینی

امّ الادب امّ الاسد شیرآفرینی


هر چند امّ بی بنین گشتی ولیکن

تنها تویی شایستهء امّ البنینی

#داریوش_جمفری

حضرت معصومه س

تویی که از نفست لفظ یار شیرین است

نگار گر که تو باشی  نگار ، شیرین است


قرار بوده از اول به هدیه جان بدهیم 

زمان بگو و مکان که این قرار شیرین است


اگر بناست بمیرم برایتان ای عشق

تمام عمر شود انتظار شیرین است


قدم زدی به دیاری که شوره میبارید

ز یمن مقدمتان شوره زار شیرین است


غم از سرم به سر آمد شدم مدینهء غم

اگر شوی به غمم غمگسار شیرین است


اگر به دار جنونم کشند از غمتان

به خطً خون بنویسم که دار شیرین است


غبار راه تو بانو ز شهر ساوه گذشت

در آن دیار پس از آن انار شیرین است



خدا کند که ببینیم رقص تیغ دو دم

که رقص خصم کشِ ذوالفقار شیرین است

امیرالمومنین ع

اَلا که از لب تو درِّ ناب میریزد

عبادتی و ز نامت ثواب میریزد


تو آفتابی و در پیشگاه مقدم تو

حریم کعبه به پایت خراب میریزد


به شوق نام بلندت موذن از بالا

به پای ماذنه از دیده آب میریزد


تمام برکت هستی ز یک اشارهء توست

تویی که جان ز دمت بر تراب میریزد


چگونه مدح تو گویم که از تو شخص خدا

به پرده شان تو را در کتاب میریزد


نگاه مرحمتی کن که گر نگاه کنی

خدا به پای دلم بی حساب میریزد


شبی نگاه رساندم به خوشه های ضریح

از آن به بعد ز چشمم شراب میریزد


میان دفتر شعرم نوشتم ات هر جا

از آن ورق به زمین آفتاب میریزد

امام زمان عج

از راه میرسی و بشر شاد میشود

عالم  ز یمن مقدمت آباد میشود


قفل حصار ظلم و ستم با کلید حق

وا میکنی و حرُیَت آزاد میشود


لنگر در این تلاطم عصیان بزن به خاک

این خاک با تو ساحل امداد میشود


آهی که بغض شد ، نفسی گر رسد ز تو

بر پیکر سپاه ستم داد میشود


تکیه بزن به بیت خدا ای بهار حسن

با مقدمت خزان زده خرداد میشود


خوش آن دمی که از نفس حیدریِ تو

حق علی و فاطمه فریاد میشود

نشستم با خدا در کنج خلوت گفت نام است این

گرفتم راه وصل خوب رویان گفت دام است این


میان شکر میگفتم خدا ، احوال ما دیدی؟

نشانِ توبه ام فرمود که ای نادان قیام است این


نشستم شکوه سر دادم نگاهم بود بر هر سو

نگاهم کرد با طعنه که نوعی از سلام است این؟


به هر راهی که رفتم نقد شیخی بود همراهم

شدم حیران میان خیر و شر آیا کدام است این


رهِ خود را گرفتم خط زدم بر هر چه غیر از او

من و او مانده ایم و حالمان ، عیش تمام است این


نه در قیدم نه در بندم ز کار خویش خرسندم

شدم سرگرم کار خویشتن چون التیام است این


خدا میخواست با سختی مرا مجذوب خود سازد

من از کج باوری گفتم که دست انتقام است این


بلا و امن و آسایش نشانم داد و با دل گفت

تو صابر باش و شاکر خوب من ختم کلام است این


#داریوش_جعفری

امشب از بیت علی شکل قمر معنا شد

گهری آمد و معیار گهر معنا شد

از دل کوه نمک طعم شکر معنا شد

شب قدر آمده و قدر سحر معنا شد

گوییا جلوهء ماه است که در قاب آمد



این پسر جلوه ای از هیبت حیدر دارد

حسن رخسارهء او از همگان سر دارد

نه تبسم که به لب قند مکرر دارد

محشری کرده به پا دست به محشر دارد

صبر و آرام برای دل بی تاب آمد



عرش مبهوت شد از شوکت و زیبایی او

فرش حیران شده از قامت و رعنایی او

عقل مجنون شدهء شیوهء لیلایی او

دل مرید ادب و حسن و دل آرایی او

بهر تعلیم ادب شیوه و آداب آمد



آمده تا مددِ لشکر ابرار شود

حرم آل علی را همه دم یار شود

به غم فاطمیون محرم و غمخوار شود

به حسین ابن علی میر و علمدار شود

تشنگان ساقیِ لب تشنهء ارباب آمد



شیر زاده است و جگر چون یل خیبر آورد

سیرت از حُسنِ حسن صولت حیدر آورد

منسبِ نوکری از دامن مادر آورد

سر تعظیم فقط پیش برادر آورد

به شب تار حرم حضرت مهتاب آمد



در حریمش ز ملک خادم و حاجب دارد

به کف فاطمه در حشر دو نایب دارد

هر که بی اوست ، یقین عزّت کاذب دارد

نام عباس علی سجدهء واجب دارد

کعبهء عشق شد و طوف تنش آب آمد


#داریوش_جعفری

خوب اَند همه ولی تو چیزی دگری

باران شده ای برای آبادگری


آنگونه شدم خرابِ این حسن ، که نیست

از دیدهء من چشمهء آبادتری



باران شده ای ، شیوه ات آبادگری

بین دگران مرا تو چیزی دگری


چون قسمت من شدی چنان باریدی

تا برد مرا سیل به کام دگری




خوش خلقی و رنگ رنگ چیزی دگری

آبادگری چنان که بیدادگری

من با تو بریدم از سرای دگری

از من تو بریده ای برای دگری




از بس که زدم ناله به جای دگری

در سینه نمانده است نای دگری


ترسم که گناه خلق بخشند به من

احسان مرا زنند پای دگری



این ماه گرفته رسم و راه دگری

پنهان شده از تو پشت چاه دگری

انگار اسیر آسمان است ، پلنگ

از برکه بگیر ردِّ ماه دگری



#داریوش_جعفری