باز گریانم و سوزانم و لبریز نوا
که به ویرانهء من باز قمر آمده است
دید چون روز من از غم شده چون شام سیاه
مهر تابندهء من وقت سحر آمده است
غم یاران و عطش دشت بلا یادش هست
که چنین دَرهم و با اشک بصر آمده است
از سر بام ببینید شما طعنه زنان
پدرم تاج سرم گر چه به سر... آمده است
آه ای عمه بیا قطرهء آبی برسان
با لب تشنه و صد چاک پدر آمده است
زحمتی نیست اگر جمع شوید همسفران
تا وداعی بکنم وقت سفر آمده است
من خوشم عمه تو هم با من دلخون خوش باش
که دگر عمر من زار به سر آمده است
داریوش جعفری
31/6/94
استاد فوق العاده بود
سپاس از لطفتون