اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

سحر با باد میگفتم حدیث زندگانی را

شکایت از غم خود کردم و عیش فلانی را


که پاسخ گفت ز این شکواییه بگذر که میبخشی 

به طوفان فنا در لحظه بنیان جوانی را


ثنا گوی خدا باش و ز حال خویش شاکر شو

ندیدی سایل درمانده ای بر خرده نانی را


یکی مجنون به صحرا آن یکی مفلوک و درمانده

نظر کن تا ببینی محشری از ناتوانی را


اگر رنج است امروزت ترا گنجی ز پی آید

بنا بر عدل میریزد خدا نظم جهانی را


نه میخواهد ز تو اعمال موسای پیمبر را

نه از موسی پسندد لحن گفتارِ شبانی  را


قیاس خود مکن با شاه و درویشان به خود بنگر

که در آتش نیندازی اساس زندگانی را


نه دیروزت به یاد آید نه دانی چیست فردایت

چنین شد تا بنا سازی به عالم مهربانی را


هزاران نکته ها دارد حکایتهای این هستی

که نتوان گفت یک از اینهمه سرِّ نهانی را


داریوش جعفری 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.