ای آنکه به دیدگان ما چون قمری
دریایی و از کویر لب تشنه تری
ای ابر کرم ببار بر دیدهء ما
ای ماه به شام تیره ام کن گذری
محتاج عطای تونه من کل بشر
چون غنچه و بلبل به نسیم سحری
اینگونه که پیداست تو با دست جدا
شافع به جنان و دستگیر بشری
آنروز که آمد به سرت حضرت عشق
باقامت خم کرد چنین نوحه گری
از بسکه نشست بر تنت نیزه و تیر
مانند کبوتران شدی پُر ز پَری
حیرت زده ام ز دیدن مرقدتان
این است سوال من زِ هر رهگذری
از قامت سرو تو چرا مانده فقط
جسمی که شده به مدفن مختصری
داریوش جعفری