اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

دانه هایی را که در دل روز رفته کاشتی 

تا کنون بی هیچ کسری میوه اش برداشتی


 حاصل فردای خود را گر نمیدانی ببین

 دانه ای را کز عمل امروز با خود داشتی


داریوش جعفری 

داریوش جعفری

گر ز دستت رفت ایام گذشته بیخیال

 چون نیامد صبح فردا نیست لازم قیل و قال


 لحظه را دریاب با بذر محبت که اینچنین

 می شود آباد هم دیروز و هم فردا و حال


داریوش جعفری 

داریوش جعفری

لرزید فلک ز جرم و عصیان دلم 

غافل ز خدا اسیر پیمان دلم  


راهی به گریز از این خطا نیست مگر 

یارب تو خودت شوی نگهبان دلم


داریوش جعفری


داریوش جعفری

از کوی جانان میروم دیگر نمی آیم

با چشم گریان میروم دیگر نمی آیم


 شاداب چون گل آمدم سرمست چون بلبل 

چون شمع سوزان میروم دیگر نمی آیم


 بر شانهء باد خزانی زلف افشاندم 

همراه باران میروم دیگر نمی آیم


 با گرمی نور آمدم با سردی باد و 

برف زمستان میروم دیگر نمی آیم


 موجی که از دریای مهرش بر دل آمد رفت 

من هم چو طوفان میروم دیگر نمی آیم 


پاک و مطهر بوده ام دیروز...اگر امروز 

آلوده دامان میروم دیگر نمی آیم


 دیگر زمان شور عشق و شعر و شادی نیست 

دیگر پریشان میروم دیگر نمی آیم


داریوش جعفری

داریوش جعفری

شب از رویای رنگینت اگر خوابم...نمیدانم 

و  اگر بیدارم و حیران وَ بیتابم...نمیدانم 


کنار بستر یادت اگر هشیار یا مستم

اگر سیراب یا لب تشنهء آبم...نمیدانم


میان مزرع قلبم نهادی بذر مهرت را

دل خود را رعیت یا که اربابم...نمیدانم

  

برای دل سپردن بیش از این...آهسته باید رفت؟

و اگر باید به سر سوی تو بشتابم...نمیدانم

 

به دریای غمت افتاده ام بی دست و پا اما  

چنان ریگ روان یا گوهری نابم...نمیدانم

 

زبان بگشا بگو با من چه میخوانی مرا در دل

سیاهی های شب، یا نور مهتابم...نمیدانم

 

اگر باران  اگر سیلاب... گر بتخانه یا محراب 

ترا چون دشمن جان یا ز اصحابم...نمیدانم

 

چه باور در سرت داری نه میخواهم  نه میدانم

ولی دانم غمینم یا که شادابم...نمیدانم

داریوش جعفری