مادرم چون شد کنیز حضرت زهرا بس است
چون علی شد سایه ی روی سر بابا بس است
من که از آغاز بودم جیره خوار اهل بیت
لقمه نانی میرسد زین سفره پس ما را بس است
هر یکی از خاندانم دست بر دامان شدند
بر یکی از خاندان عترت طاها بس است
از برای سیر کردن تا به بالا تا به عرش
دل اگر اینجا شود شوریده و شیدا بس است
هر که در دنیا بماند پای کار مرتضی
پای کارش مرتضی آید به وانفسا بس است
کُلُهُم نور اند واحد خاندان بوتراب
یک نظر از هر یکی بر کار دو دنیا بس است
ما گدای خانه زاد خاندان حیدریم
ما گدایان را به روز حشر یک مولا بس است
آرزویی در دلم دارم ، اگر که جان دهم
با لب تشنه به یاد حضرت سقا بس است
#داریوش_جعفری
۲۸/۱/۱۴۰۱
خبر آمد ، خبر آورده ز ایوان بهشت
ملک نغمه گر و بلبل خوشخوان بهشت
مژده ای دل که ز الطاف خداوند کریم
پا نهاده است به بیت علوی جان بهشت
سفره اش پهن به اندازهء عرش است و زمین
کسوتش شاه کریم است و سلیمان بهشت
هر گدایی که گرفته است یکی لقمه از او
نبرد منت شیر و عسل و نان بهشت
ما نمک خوردهء خوان کرم بی حرمیم
تا که این هست نباشیم پی خوان بهشت
ای که از حسن فراتر تویی و از لب تو
میچکد شهد و می و شکّر و باران بهشت
سید اهل جنانی و کریم ابن کریم
سرور اهل زمین هستی و سلطان بهشت
تربت خاکی تو غایت آمال من است
بی تو هرگز ننهم پای به زندان بهشت
یا بقیعی که همه خلق به قربان بقیع
یا بهشتی که همه خلق به قربان بهشت
ما حسینی شده از سفرهء احسان توایم
ما گدایان تو و شاه شهیدان بهشت
۱۶/۱/۱۴۰۱
عبدِ عاصی شد ، ولیکن بیوفا هرگز نبود
روی خاک افتاد ، نومید از خدا هرگز نبود
ساده مثل آن شبانی که برایت شعر خواند
لیک شعرش خالی از نام شما هرگز نبود
ای همه میل و امیدم جرم عصیانم ببخش
دل زمانی خالی از شوق رجاء هرگز نبود
دستهای خالی ام جز سوی تو جایی نرفت
بر لبم جاری به غیر از ربنا هرگز نبود
بس که خوب و مهربانی باز راهم داده ای
خواهشم از درگه تو بی عطا هرگز نبود
از نگاه لطف تو در خلق ارزش یافتم
*ورنه خاک ره ، بهنرخ کیمیا هرگز نبود*
عفو و بخشش بر گناه و هر عطایت جای خود
خواهش سائل به غیر از کربلا هرگز نبود
#داریوش_جعفری
*طالب آملی*
۱۰/۱/۱۴۰۲
به درگاه کریم آورده ام این اشک و آهم را
به امیدی که روشن میکنی روی سیاهم را
هوایی گشته ام تا که سبکبارم کنی از غم
هوای آن که برداری ز دل بار گناهم را
به غیر از درگه تو نیست ماوایی مرا یارب
به رویم باز کن آغوش گرمت را پناهم را
ندیدم پشت کس خالی کنی ای تکیه گاه خلق
خطا کارم ولی از من نگیر این تکیه گاهم را
پشیمانم ، گواهم اشک چشمانم مکن طردم
بخر روی سیاهم را ، بخر از من گواهم را
به امید عطای تو خطا سر زد از این عاصی
خطا کردم ، نبستم بر عطای تو نگاهم را
تو که نور زمین و آسمانی با نگاه لطف
به راه مستقیم اهل دل انداز راهم را
۷/۱/۱۴۰۲
به بالا میبرد از طول ، این اعداد خونین دل
مدام از عمر بیحاصل از این ناشاد خونین دل
مبین این ظاهر سرسبز و آباد ریایی را
که سرخ است از درون احوال این شمشاد خونین دل
به ظاهر هم نوا با سبز رویانم ولی در دل
نوایم گریه ی ساز است با افراد خونین دل
مدامش شکوه ها دارم ز بی انصافیِ تیغش
مگر انصاف میداند چنین جلاد خونین دل
بهارم میرود از دست و دل در سینه میلرزد
خوشا بوی بهار و وای از خرداد خونین دل
شکست از من اگر دل نیست غم ای جمع مشتاقان
الهی نشکند تیر غم صیاد خونین دل
۱۰/۱۲/۱۴۰۱
دلم افتاده در دامی که هجران است تاوانش
نه دارم پای در راهش نه دستی بر گریبانش
همان که طلعتش امشب نمایان گشت بر عالم
همان که شد زمین آباد از بوی بهارانش
همان که چشمه میجوشد به اذن برق چشمانش
همان که موج می آید به رقص از حکم طوفانش
همان که آخرین مرد زمان است و ملک روزی
به بالا میبرد از سفره ی پر فیض احسانش
غلام حلقه در گوشم به درگاه همان شاهی
که بهجت ها چو موری خوانده اند او را سلیمانش
سلیمان میبرد حسرت مگر روزی رسد یک دم
در آن چادر که جا دارد شود با فخر دربانش
تفاخر میکنم بر آسمان با این غلامی چون
سلاطین رشک میورزند بر جاه غلامانش
فضای روز روشن میشود از روی رخشانش
به زلف تیره اش شب میشود هر شام حیرانش
ز حسن جلوه اش این بس که مه مانده است حیرانش
چه گویم از کمالاتش که خورشید است سوزانش
سمن سوسن شقایق یاس نرگس نسترن هر گل
گرفت از باد عطر و باد از طرف گلستانش
نمیدانم که عنبر یا که مشک و یا گلاب است این
ولی دانم همه ذرات گردیدند خواهانش
غریب و سائلانه پر گرفتم تا سر کویش
خرید و مهربانانه نشاندم بر سر خوانش
نمک گیر عطایش گشتم و غافل که یک عمری
شکستم حرمت هم نان او را هم نمکدانش
رسیدم تا به جایی که به پاس مهر او باید
هزاران جان ناقابل کنم یکجا به قربانش
گرفتم در کف خود دل که میگوید تپش هایش
خداوندا رسان بر من هزاران تیر مژگانش
فقط تنها همین که سایه دارد بر سر دنیا
اگر عالم فدا گردد نشاید کرد جبرانش
چنان خورشید میتابد به ذره ذره ی عالم
وَ میگردد به گِردش آسمان با کل کیهانش
اگر با جوهر دریا نویسم از مقاماتش
نه تفسیرش توان کردن نشاید بود امکانش
هزاران دفتر و دیوان نوشتند از ازل شاید
بگویند این همه شاعر یکی از جمع عنوانش
نمیدانم چه خواهد کرد با دل جلوه ی رویش
کسی که کرده مجنون عالمی را روی پنهانش
هزاران نسخه دارد زخم دل اما یقین دارم
به غیر از او ندارد کس توان از بهر درمانش
نشسته کنجی و دست دعا دارد برای ما
جهان هم این دعا دارد رسد این هجر پایانش
الا ای منتقم ای وارث تیغ دو دم ،آقا
قسم بر اضطرار زینب و حال پریشانش
بیا و انتقام سینه ی مجروح را بستان
که تا جان در بدن داریم ما ، هستیم گریانش
بیا تفسیر کن آیات قرآنی که از نیزه
به گوش آمد ولی خواندند دونان نامسلمانش
خدایا کن مهیا تا که زهرا مادرش گیرد
به دست ساقی بی دست خون از پای چشمانش
۲/۱۲/۱۴۰۱
داریوش جعفری:
شد بسته بر هر ماه در عالم
چشمان اخترهای بعد از تو
جز بام تو هرگز نگردد باز
بال کبوترهای بعد از تو
تا آسمانها راه داری تو
نامت بلند و قامتت بالا
سر در گریبانند در پیش ات
سرو و صنوبرهای بعد از تو
آری دلم گرم است بر مهر ات
مهری که تو بر سینه ام دادی
آری ندارد هیچ مفهومی
سرمای آذر های بعد از تو
تو درس مکتب خانه ها گشتی
تو مرجع هر عالم دینی
اکبر شناسی گشته تا امروز
عنوان منبرهای بعد از تو
تو اشبه الناسی به پیغمبر
کافر مسلمان میکند لحن ات
آری ادا هرگز نشد صوت
الله اکبرهای بعد از تو
چشم تو مصباح الهدی باشد
در هر دم ات خفته است صد عیسی
مشق تو را دارند رهبرها
در پای دفترهای بعد از تو
بابای تو زیب همه عالم
تو زینت بابای خود بودی
بازار زیورها شکست ، اما
بازار زیورهای بعد از تو
در قحط آب و قحطی غیرت
لب را به روی لعل تو بگذاشت
با اشک مستی کرد و معنا شد
مفهوم ساغرهای بعد از تو
فریاد زد امداد کن زینب
من ناتوانم پیش این پیکر
در ناتوانی ها چه باید کرد
با جسم اکبرهای بعد از تو
زینب برایت روضه میخواند
روضه برای غارت خیمه
زینب دلش آشوب میگیرد
آشوب معجرهای بعد از تو
وقتی به روی نیزه ها رفتی
یک کاروان گریان تو بودند
هم دیده ی سرهای قبل از تو
هم دیده ی سرهای بعد از تو
۸/۱۲/۱۴۰۱
خودم:
از همان روزی که خالق قصد خلقت داشته
مرتضی در کارگاه او دخالت داشته
مهر حیدر پخش شد بر صفحه ی عالم ، سپس
فاطمه بر این محبت ها نظارت داشته
هر که از این مهر سهمی داشت قطعا فاطمه
بر دلش کرده نگاهی و عنایت داشته
فاطمه میخواند و بر لوحی ملک حک مینمود
فاطمه ز این کارها قصد شفاعت داشته
کار خلقت رفت تا آنجا که شد روز حسین
آن که بر خون خدای خویش شهرت داشته
آن که پیش از خلق آدم روضه اش در عرش بود
آن که با مادر میان بطن صحبت داشته
آن که آیات خدا را بر خلائق میگشود
آن که روی نیزه هم قرآن تلاوت داشته
روز میلادش که شد گفتم که در بیت علی
شک ندارم خالقش قصد قیامت داشته
وعده ای کرده است از بهر شفاعت شیعه را
شیعه با این وعده قطعا مرگ راحت داشته
یاد دارم مادرم میگفت فرزندم ، حسین
از همان طفلی ز تو در دل محبت داشته
برترین راه سعادت راه اجداد من است
بر تو و آل تو ایل من ارادت داشته
ای که بر حلقوم تو میداد بوسه مصطفی
عصر عاشورا عیان گردید حکمت داشته
روضه خوان میخواند قاتل تیغ بر رگها کشید
روضه خوان میگفت قاتل قصد قربت داشته
جان فدای خواهری که زیر شلاق ستم
بوسه بر رگهات زد چون با تو بیعت داشته
جان فدای خواهری که شام را ویرانه کرد
جان فدای هر که در بزم تو غیرت داشته
۵/۱۲/۱۴۰۱
خودم:
صوت دلجوی کلامت صولت حبل المتین
برق چشمانت نشانی دارد از ماه مبین
روز میلادت ملک فریاد زد در آسمان
ای تمام مادران قربان تو ام البنین
چرخش چشمان تو چرخ فلک را آفرید
دست بالا بردی و خالق ملک را آفرید
پیش تر از تو بشر طعم خوشی را حس نکرد
خنده کردی و خدا کوه نمک را آفرید
تو در آغوش حسین از عالم و آدم سری
میکنی در کارگاه ماهرویان دلبری
قدرت اعجاز چشمت برد ما را تا جنون
آفرین بر خالقت بادا ، به این صورتگری
۱/۱۲/۱۴۰۱
بدون عطر حضورت بهار تعطیل است
بهار و نغمه ی خوب هزار تعطیل است
تویی امید غریبان بیا که بی رویت
قرار بر دل امّیدوار تعطیل است
شعار هر چه که باشد ، اگر کلام خدا
چنان که از تو نگوید شعار تعطیل است
هزار و سیصد و اندی ، اگر چه بی تو گذشت
رها شدن ز غم انتظار تعطیل است
دلی که بی تو نگیرد ، دلی که بی تو نَمُرد
دلی که از تو نَبُرد اعتبار تعطیل است
شکسته ریل هدایت نمیرود به مسیر
اگر که ره نگشایی قطار تعطیل است
هزار میثم تمار آرزومندند
بیا که بی قدمت کارِ دار تعطیل است
جهان بدون عدالت جهان بدون علی
جهان بدون دم ذوالفقار تعطیل است
۲۷/۱۱/۱۴۰۱
عاقلم خوانند ، خواهم تا مرا شیدا کنی
عاشقم گردانی و با خود مرا تنها کنی
بر جوانان چون نباشد عیب ، شوق و آرزو
کاش بیش از پیش در دل مهر خود را جا کنی
در هوای تو نشستم بس که در کنج سکوت
گم شدم در خویشتن ، باید مرا پیدا کنی
من سکوت مطلق و نطق همه عالم خموش
نطق عالم را مگر با مقدم خود وا کنی
نامه ای بی محتوایم با تو انشاء میشوم
چشم آن دارم بیایی و مرا معنا کنی
آبرو دارم ولی مشتاق بدنامی شدم
آرزو دارم شبی آیی مرا رسوا کنی
عهد میبندم بمانم پای عهدم تا ابد
گر که لغزیدم نگارا میشود حاشا کنی
مانده در ذهن تمام اهل عالم این سوال
تا به کی خواهی ز جمع عاشقان پروا کنی؟
ای تمام آرزویم ای عزیز فاطمه
آرزو دارم که طومار مرا امضا کنی
۲۵/۱۱/۱۴۰۱
نانوشته ها:
هر چند که تشنه است آبش ندهید
فریاد اگر که زد جوابش ندهید
باشد بزنید ، لیک بابایش را
با خنده خود دگر عذابش ندهید
با تیر به گفتگو شدن یعنی چه
ششماهه و مست او شدن یعنی چه
با حنجر خشک پیش پیکان سه پر
یکپارچه تن گلو شدن یعنی چه
۱۱/۱۱/۱۴۰۱
شب ولادت
ای ساقی ِ کل سینه ی ما را چه به صافی
ما را چه به بیت و غزل و بزم قوافی
تنها سخن از دل به تو گفتیم که شاید
دل را بخری گر چه به یک کهنه کلافی
۱۲/۱۱/۱۴۰۱
به نیزه رفتنت کرده کبابم
نگاهی کن به این حال خرابم
علی جانم نگاهم کن ولیکن
مده با خنده ات از نی عذابم
۱۲/۱۱/۱۴۰۱
این تیر که بر گریهء تو داد جواب
ناگاه رسید و زد ز پلکت رگ خواب
بستند تو را به نیزه و هر کس دید
با اشک به ناله گفت ای وای رباب
این طفل به خواب رفته در گهواره
شاهی است که تکیه داده بر گهواره
تنها نه دو تکه چوب بنگر که شده است
خورشید و ستاره و قمر گهواره
وقتی که به مهد اشک میریخت مدام
میریخت به آسمان گُهَر گهواره
هرگز نشود ادا مقامش حتی
با زر بنویسند اگر گهواره
یک غنچه در آغوش گرفت و داده است
اندازه آسمان ثمر گهواره
میخورد تکان و با نوایی جانسوز
میداد ز کربلا خبر گهواره
مقصود نه روضه است اما دیدند
در خاک بدن ، به نیزه سر ، گهواره_
_میرفت به دست ناکسان دست به دست
بر جان رباب زد شرر گهواره
۱۰/۱۱/۱۴۰۱
گر چه خالی ماند از گلگون می تو جام من
باخیال دیدنت آباد شد ایام من
تار گیسوی تو را در شانه وهم و خیال
دیدم و دل دادم و شد تار گیسو دام من
بس که خون دل ز هجران تو خوردم سرو من
دال شد شکل بلند آوازه اندام من
از شرار شعله عشقی که با خود داشتم
سوخت دل بر حال و احوال و خیال خام من
من که میدانم نباشم لایق دیدار تو
بین عشاقت مرا این بس که باشد نام من
آرزوهایی که پروردم به دل در حسرتت
یک به یک بر باد رفت و بر نیامد کام من
#داریوش_جعفری
۶/۱۱/۱۴۰۱
وقت مغرب شد و موذن ها
از سر ماذنه اذان دادند
به پدر داده اند شهادت و بعد
خانهء دخترش نشان دادند
خانه ای که هماره وقت ورود
ملک اذن دخول میخواند
حرمت این درِ بهشتی را
جز نبی و علی که میداند
هیزم آورده بود چون کوهی
تا که ظلمی بنا کند آنجا
شعله آماده کرد و بالا رفت
شعله از درب خانهء مولا
فاطمه بود پشت در ، ای وای
نانجیبی لگد بر آن در زد
در شکست و ز تیزی مسمار
خون ز پهلوی فاطمه سر زد
سینه مجروح گشت و در ، افتاد
پسری شد شهید راه علی
مادری هم شکست ، اما نه
ریخت سقف پناهگاه علی
میرسانید پشت در خود را
هر زمان که امام در میزد
روزی آمد که پشت در زهرا
غرق خون گشت و بال و پر میزد
هر چه از روز شعله ها میرفت
حجم مادر دوباره کم میشد
فاطمه سرو خانه بود ، انگار
قامت سرو خانه خم میشد
لاله لاله کنار هر ناله
بین بستر چه لاله زاری داشت
هر نفس که ز سینه می آمد
لاله ای روی بسترش میکاشت
تازه آغاز غربتش آمد
بی جواب شد سلام گرم علی
چاه شد پر از نم اشکش
لاله هم شد دلیل شرم علی
پرسشی داشت وقت غسل گلش
که چرا بازویت پر از ورم است
پیرهن کهنه ماجرایش چیست
پس چرا یک کفن به خانه کم است
شد ندیم امام خلوت چاه
غربتش از ندیم او پیداست
یل خیبر به لرزه افتاده
نگران شهید عاشوراست
نگران است بوسه گاه نبی
نشود بوسه گاه خنجر ها
نگران است آتش آن در
نرسد کربلا به دخترها
#داریوش_جعفری
@jafaridaruosh