جایی که اعتبار گدا فرق میکند
حتماً اصول جود و سخا فرق میکند
در خانه ی محقٌر زهرای مرضیه
با آفتابْ...نوعِ عطا فرق میکند
ما ریزه خوارِ سفره ی احسان حیدریم
پس نحوه ی ارادت ما فرق میکند
حقِ کتاب و آل نبی چون ادا نشد
بغض نبی و رنگ کسا فرق میکند
وقتی ملیکه ای ز زمین میشود جدا
یعنی که حکم وطرح قضا فرق میکند
این روزها که حال مادرمان روبراه نیست
شرح شراره های عزا فرق میکند
حال و هوای بیت علی درد و ماتم است
درد و عزای آل عبا فرق میکند
سیلی شود نصیب تمامیِ مادران؟
یا احترام فخر نسا فرق میکند؟
میخ در است و سینه ی زهرا و شعله ها
این شعله ها به کرببلا فرق میکند
هر نقطه ز آیه های کوثر میسوخت
دروازه ی وحیِ حیِّ اکبر میسوخت
از خانه ی وحی شعله بالا میرفت
جبریل میان شعله ی در میسوخت
از آتش کینه ای که برپا شده بود
در عرش دلِ خون پیمبر میسوخت
زهرا به میانِ خانه...در در آتش
اما جگر فاتح خیبر میسوخت
ام الحسنین و مادر زینب؟... نه
مصداق ترین واژه ی اطهر میسوخت
ز آنروز نود بار به هر روزِ خدا
پا تا به سرِ همسرِ حیدر میسوخت
این شعله کشیده شد به جایی که نپرس
در دشت عطش دامن و معجر میسوخت
پاکوب سم اسب تنِ خونِ خدا
ای وای دوباره باز مادر میسوخت
#داریوش_جعفری
@Jafari_daruosh
جایی که اعتبار گدا فرق میکند
حتماً اصول جود و سخا فرق میکند
در خانه ی محقٌر زهرای مرضیه
با آفتابْ...نوعِ عطا فرق میکند
ما ریزه خوارِ سفره ی احسان حیدریم
پس نحوه ی ارادت ما فرق میکند
حقِ کتاب و آل نبی چون ادا نشد
بغض نبی و رنگ کسا فرق میکند
وقتی ملیکه ای ز زمین میشود جدا
یعنی که حکم وطرح قضا فرق میکند
این روزها که حال مادرمان روبراه نیست
شرح شراره های عزا فرق میکند
حال و هوای بیت علی درد و ماتم است
درد و عزای آل عبا فرق میکند
سیلی شود نصیب تمامیِ مادران؟
یا احترام فخر نسا فرق میکند؟
میخ در است و سینه ی زهرا و شعله ها
این شعله ها به کرببلا فرق میکند
#داریوش_جعفری
@Jafari_daruosh
هر نقطه ز آیه های کوثر میسوخت
دروازه ی وحیِ حیِّ اکبر میسوخت
از خانه ی وحی شعله بالا میرفت
جبریل میان شعله ی در میسوخت
از آتش کینه ای که برپا شده بود
در عرش دلِ خون پیمبر میسوخت
زهرا به میانِ خانه...در در آتش
اما جگر فاتح خیبر میسوخت
ام الحسنین و مادر زینب؟... نه
مصداق ترین واژه ی اطهر میسوخت
ز آنروز نود بار به هر روزِ خدا
پا تا به سرِ همسرِ حیدر میسوخت
این شعله کشیده شد به جایی که نپرس
در دشت عطش دامن و معجر میسوخت
پاکوب سم اسب تنِ خونِ خدا
ای وای دوباره باز مادر میسوخت
#داریوش_جعفری
@Jafari_daruosh
داغ بر دل داشتن ببیمار بودن مشکل است
بار غم در سینه و غمخوار بودن مشکل است
ناسزا زخم زبان سیلی همه در جای خود
بین آتش زخمی از مسمار بودن مشکل است
صبح تا شب همسخن با رهبری خانه نشین
در سکوت نیمه شب بیدار بودن مشکل است
یار حیدر بودن و ام ابیها وای من
دست بر پهلو و بر دیوار بودن مشکل است
هر چه آمد بر سرش سهل است اما شاهدِ
این سکوت حیدر کرار بودن مشکل است
درد و زخم سینه را آسان گرفتن سخت نیست
تشنه لب عریان بدن سردار بودن مشکل است
#داریوش_جعفری
همه خوبانِ جهان عبد و غلامت زهرا
همه عالم شده دلبسته به دامت زهرا
هرکه دارد به جهان رتبه ای و منزلتی
میخورَد غبطه بر آن اوجِ مقامت زهرا
بی علی خلق نمی شد نبی وبی توعلی
لوح وکرسی وقلم خورده به نامت زهرا
هرکه دارد به دلش ذره ای ازمهرِ تو را
داده جایش به جنان حق زِ کرامت زهرا
کوثرِ جانِ نبی دختر و هم مادرِ او
زوجه وحامی وهم مامِ امامت زهرا
نخی از چادرِ تو هر دو جهان ما را بَس
ای امیدِ دوسرا شافعِ امت زهرا
ردِّ پا بَر بدنت آتش و سیلی مسمار
همه شد سهمِ تو در پایِ امامت زهرا
داریوش جعفری
هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟
پیش رویم چادر از رو برنمیداری چرا؟
کس نمیگوید سلامم کس نمیگوید جواب
بین این غمها تو قفلِ غم به لب داری چرا؟
رنگ رخسارت خبر از حالِ زارت می دهد
کارِ خانه پس چرا؟ لبخندِ اجباری چرا؟
تا که پرسیدم زِ حالت زود گفتی بهترم
پس بگو دستت زِ پهلو بَرنمیداری چرا؟
ردِّ خونِ محسنم روی زمین باشد ولی
خیره با چشمان کم سو سوی مسماری چرا؟
یارِ هجده ساله ام رنگت چنان صدساله هاست
دست بر زانو خمیده سمتِ دیواری چرا؟
این دعایت را شنیدم مرگ میکردی طلب
نوبهارِ خانه ام از عمر بیزاری چرا؟
ای همه پشت وپناهم عزمِ رفتن کرده ای؟
قصدِ این داری که از من دست برداری ؟چرا؟
صبح تا شب کارِ خانه نیمهء شب گرمِ آه
هرزمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟
داریوش جعفری
فاطمه جان سخنی با منِ پُر درد بگو
این حمایت چه بلا بر سَرت آورد بگو
گر نمی گویی ازآن سیلی ومسمار نگو
لااقل از لگدِ آنهمه نامرد بگو
داریوش جعفری
با زبانِ اَلکَنَم غم را روایت میکنم
وَزغروبِ سردِ دلتنگی حکایت میکنم
روزها پیوسته می آید ولی بی روی تو
ازنفسهایم در این هجران شکایت میکنم
سینه ام سینا و چشمم زمزمِ دلتنگی است
ناله را ازعمقِ جانم همنوایت میکنم
ندبه خواهم کرد در این جمعه های انتظار
اشکهایم را روان در زیرِ پایت میکنم
قابل رویِ تو کِی باشد سِرِشکِ دیده ام
چشمِ یعقوبی نثارِ چشمهایت میکنم
اشکِ چشم و چشمِ تارم گر نخواهی جان که هست
گَر بدانی قابلم جان را فدایت میکنم
اشکِ چشمِ وچشم تار وجانِ ناقابل که هیچ
دودمانم نذرِ چشم و اشکهایت میکنم
روز و شب کردم دعا آقابیا آقابیا
تانیایی دم به دم هردم صدایت میکنم
داریوش جعفری
ای تک ستاره ای مهِ رخ ارغوانی ام
ای ماه صورت و قد و قامت کمانی ام
بردند دست، بسته مرا پیشِ چشم تو
دیگر کجا توخود زِ غمت می کشانی ام
گفتم به میخِ در که حریفم کسی نبود
اما به خاکِ غم تو مرا می نشانی ام
زهرا مرو مبر زِذسرم ابرِ مهر را
بی تو دچارِ غربت و نامهربانی ام
توزخمِ سینه داری و من سینه میدَرَم
ای اخترم ببین که به اخترفشانی ام
حال تو گویَدَم دو سه شب میهمانَمی
هستم خجل زِ تو زِ چنین میزبانی ام
نشنیده ام ز تو به جز از آه مدتی ست
دارم هوس دوباره علی جان بخوانی ام
زهرامرو مکن زِ سرم سایه ات دریغ
ای آفتابِ روشنِ روزِ جوانی ام
تنها پناهِ من تویی و میروی؟ مرو
بعد ازتو کیست مَحرمِ دردِ نهانی ام
داریوش جعفری
هرچه بود از نبی ومادرش آموخته بود
بارِ سنگینِ غمی در دلش اندوخته بود
رفت ازخانه و برگشت ولی طول کشید
چادرش خاکی و رخساره بر افروخته بود
سینه اش معدنِ اسرارِ نبی بود و علی
میخِ در سینه و اسرار به هم دوخته بود
لشکری مردنما پشتِ درخانهءاو
هیزمِ بغض نشاند آتشی افروخته بود
شررِ آتش کین تا که زِ در بالا رفت
یک پرستو زِ برش رفت و پرش سوخته بود
آنچنان چهره به چادر زِ علی می پوشاند
گوییا سیلیِ کین این دو به هم دوخته بود
دلِ شب بُرد علی پیکر او را به بقیع
آه برگشت ولی بال وپرش سوخته بود
داریوش جعفری