اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

باز گریانم و سوزانم و لبریز نوا

باز گریانم و سوزانم و لبریز نوا

 که به ویرانهء من باز قمر آمده است 

دید چون روز من از غم شده چون شام سیاه  

مهر تابندهء من وقت سحر آمده است 

غم یاران و عطش دشت بلا یادش هست 

که چنین دَرهم و با اشک بصر آمده است 

از سر بام ببینید شما طعنه زنان 

پدرم تاج سرم گر چه به سر... آمده است 

آه ای عمه بیا قطرهء آبی برسان 

با لب تشنه و صد چاک پدر آمده است 

زحمتی نیست اگر  جمع شوید همسفران 

تا وداعی بکنم وقت سفر آمده است 

من خوشم عمه تو هم با من دلخون خوش باش 

که دگر عمر من زار به سر آمده است 

داریوش جعفری 

31/6/94

باز با زلف کج از گشت و گذارآمده ای!؟ 

در خزان غنچه زدی؟ مثل بهارآمده ای!؟ 

گلِ گیسوی پریشان شده را پیش رقیب

به حجابی برسان گر به قرار آمده ای  

صبحدم مست از این خانه برون میرفتی

شب مهتاب چرا باز خمار آمده ای؟

سرخوشم ز اینکه پس از آنهمه حیرانی و گشت 

باز برگشتی و با حال نزار آمده ای 

سخنی ساده نگفتی دمِ رفتن ز چه رو 

پر ز آوازی و با صوت هزار آمده ای 

دست بر زلف من و چاک گریبان رفتی 

در سرت چیست چنین دست به تار آمده ای 

تو همان گرگ قدیمی که وفا نیست ترا 

گر چه با بوسه... ولی بهر شکار آمده ای

داریوش جعفری 

31/6/94


گفته بودی میرسی در لحظهء جان کندنم

آرزو کردم مکرر جان بگیرم جان دهم 

داریوش جعفری 

بداهه

با صورت ماه یاد تو افتادم

یک بار دگر دل به هوایت دادم 

هر چند که میدانم از این احساسم

آخر بدهی تو سنگدل بر بادم

داریوش جعفری 

پرسشی دارم جوابی هم   چه خویی بهتر است؟ 

زشت خویی می پسندی یا نکویی بهتر است؟ 

چهره را در هم کشیدی تو مگر جنگ آمدی؟ 

چهره بگشا با حریفم خوبرویی بهتر است 

همچنان آب روان از جامهء رنگین دل

کینه شستن بهتر است؟ یا کینه جویی بهتر است؟ 

گفتن یک حرف کج صد تا پیِ اثبات آن 

اینچنین باشد نکو؟ یا راستگویی بهتر است؟ 

شهرهء حجب و حیا بودن در این عالم خوش است؟ 

یا زبانزد گشتن از بی آبرویی بهتر است؟ 

بحر بودن در جهانِ پر تلاطم عیب نیست 

قطره باشی از رخی گردی بشویی بهتر است 

پیش رو روز است و روشن پشت سر شام سیاه 

یکدل و یکرنگ بهتر؟ یا دورویی بهتر است؟  

هر چه میخواهی بگو این است حرف آخرم 

سادگی مردانگی از هر چه گویی بهتر است 

داریوش جعفری 

30/6/94

تا هست این بغض و نفاق و کینه جویی ها 

یا ماسکهای رنگ رنگ و این دو رویی ها 

پیوسته میبارد عذاب از آسمان وقتی 

ردی ندارد زندگیها از نکویی ها 

داریوش جعفری

30/6/94

بیخبر از خویشتن بودم سفر کردی... برو 

محو رخسارت شدم از من حذر کردی... برو 

داشتم کاری مگر با سنگ قلبت بی وفا 

که اینچنین چون باد از قلبم گذر کردی... برو 

بارها گفتم بمان پیش من و بی من مرو 

گوییا داری هوای دیگری در سر... برو 

عهد نابستن چه بهتر تا ببندی بشکنی  

حال بستی عهد خود را با کس  دیگر... برو 

میروی خوش باش اما با هوسبازی خود 

پیکرم را کرده ای پا تا به سر آذر... برو 

در نمازی با من و تسبیح گوی دیگران 

گشته ای پیر طریقت مرشد کافر... برو

دست در دست من و سودای دیگر پروری؟

کن رها دستم دگر  گر میروی بهتر...برو

داریوش جعفری 

29/6/94

دست در دست قلم نقش زدم بسم الله 

بابی انت و امی یا ابا عبدالله

سایلم آمده ام بر سر کویت اى شاه 

بابی انت وامی یا اباعبدالله

همه دم ذکر قنوت من دلخون با آه

بابی انت وامی یااباعبدالله 

بفدای تو و سقای حرم حضرت ماه

بابی انت وامی یا اباعبدالله 

حرّم وآمده ام سوی تو با روی سیاه

بابی انت وامی یااباعبدالله 

گفت با دیدهءتر پیر زن مانده به راه

بابی انت وامی یااباعبدالله

جان زهرا گهرم کن تو به یک نیم نگاه 

بابی انت وامی یااباعبدالله 

اشک چشمان ترم نذر تو و این درگاه 

بابی انت وامی یااباعبدالله 

سینهء سرخ رساندم سر کویت به گواه 

بابی انت وامی یااباعبدالله 

روز محشر تو بدادم رسی انشاالله 

بابی انت وامی یااباعبدالله 

داریوش جعفری 

28/6/94

بی سر و سامان توام بی تو به سامان نرسم  

جسم  من و جان منی  بی تو به جانان نرسم 

شعر منی شور منی نغمهء ماهور منی 

نوح من و روح منی بی تو به ریحان نرسم 

شاه منی ماه منی یوسف در چاه منی 

روشنی راه منی بی تو به کنعان نرسم 

معتکف روی توام بسته به گیسوی توام 

 رهسپر کوی توام بی تو به ایمان نرسم 

مرغ گرفتار توام ذرهء دربار توام

زخمی و بیمار توام بی تو به درمان نرسم 

تو می و هم جام منی طعم خوش کام منی 

ساقی خوش نام منی بی تو به مستان نرسم 

تو گل بی خار منی شمع شب تار منی 

گر چه تو گلزار منی بی تو به بستان نرسم  

دیدهء گریان شده ام زار و پریشان شده ام 

ابر زمستان شده ام بی تو به باران نرسم 

شور شرربار تویی شعر گهربار تویی 

خفته و بیدار تویی بی تو به عرفان نرسم

فصل بهاران منی جانی و جانان منی 

قاری قرآن منی بی تو به قرآن نرسم 

داریوش جعفری 

28/6/94

تا در دلِ خود میل به محراب نداری

در عمر گران بهره ای از خواب نداری

بیهوده مکن ناله که سیراب نگردی

تا دست به دامان میِ ناب نداری

داریوش جعفری 

27/6/94

تا از میِ نوشین لبش مست نگردی

بی پا و سر و بی دل و بی دست نگردی 

بیهوده بود عمر تو ای شاعرعاشق

تا نیست نگردی به خدا هست نگردی

داریوش جعفری 

27/6/94

پُرَم از خیال باطل پُرَم از توهم تو

وتویی پر از حریفان و تهی ز خاطر من

داریوش جعفری 

27/6/94

تا دل ندهی یا ز کسی دل نستانی 

از حال من و درد دلم هیچ  ندانی 

در حیرتم از اینکه چرا از سخن عشق 

هیچ ات نه شنیدیم و نه دیدیم نشانی  

بیهوده چه گویم به تو از لذت مستی  

تا معتکف خلوت جام رمضانی

یک عمر حذر کرده ندادی به کسی دل 

اینگونه که پیداست تو از سنگدلانی   

تا کی بنشینی به نماز و همه دم ذکر 

بد نیست دهی گاه دلی بر جریانی 

یا دست بگیری تو ز افتاده ز پایی 

یا گرد غمی از سر و رویی بتکانی 

این عمر فقط پیری و درویشی و غم نیست 

دارد به میان شادی و هم شور جوانی 

بدخواهی و بدگویی وبدبینی انسان

کاری ست خطا عین عیان یا که نهانی

در پرده و بی پرده بگویم سخن خویش

گر مهر بورزی بخدا اهل جنانی

داریوش جعفری 

27/6/84

ای که دائم در خیالم از جمالت بوسه چینم 

داغ عشقت را نهادی  بر دل و روی جبینم 

شعله بر دامن کشیدی ازشرار چشمهایت 

محو دامن گشتم آمد شعله ها تا آستینم 

آتش از دامن گرفتم شعله زد بر عمق قلبم 

سوختم زین آشنایی سوخت هم دنیا و دینم 

من رکاب حلقهء اعجاز رب لایزالم 

تو دٌرِ انگشتر اعجازی و هستی نگینم 

من گرفتار بلایم من به دامت مبتلایم

من اسیرم گر که باشی یا نباشی در کمینم

آسمانی؟ کهکشانی؟ هر چه هستی با خیالت

عاشقی دلداده هستم تا که هستم اینچنینم 

من نه جنس آسمانم  نه گلِ باغِ جنانم

چند از لطف الهی میهمان این زمینم

من خراب زلف یارم بیقرار بیقرارم

هرچه تو هستی همانی هر چه من هستم همینم

داریوش جعفری 

26/6/94

در حصر عشقم کرده ای از هر کسی محصورتر 

هر چند دادی می مرا گشتم به تو مخمورتر  

وابسته تر گشتم به تو هر بار بر من کرده ای 

از پشت قاب چشم خود بر من نظر ناجورتر 

از یاد تو رفتم برون دوری ز دستانم کنون  

هر چند وصلت خواستم رفتی ز شهرم دورتر 

گفتی که از احساس من رنج فراوان دیده ای 

رنجیده خاطر میروی من از توام رنجورتر  

بیخود نخواهم دیده را بی روی ماهت ای صنم 

بی جلوه ات چشمان من بهتر که باشد کورتر 

این بیوفایی های تو شد شهره در شهرم ولی 

با اشک بعد از رفتنت گشتم زتو مشهورتر

آباد بودم کرده‌ای ویران و زارم بگذریم

کردم دعایت تا شوی از هر کسی معمورتر

ای ماه و ای حورم ببین شور و نوایت چشم را 

کرده است با صوتِ خوشِ آوازی از ماهور تر 

داریوش جعفری 

24/6/94

آواره تر از باد به دنبال توام 

آشفته تر از زلف تو و حال توام 

با هر که خوشی برو به امید خدا 

من تا  ابدالعمر  فقط  مال  توام 

داریوش جعفری 

24/6/94

با دو ابروی کمانت کار خنجر میکنی 

چشم تا وا میکنی چشم مرا تر میکنی 

گونه هایت گونه ای از رنگ سرخ دشت رز 

زلف چون وا میکنی ولله محشر میکنی  

یک نفس جان بخش و جان پرور چو عیسی میشوی

یک نفس دیگر مرا بیمار و مضطر میکنی 

خاطرت آزردهء این شور چشمی ها مباد 

گرچه با چشمت مرا راهی به بستر میکنی 

با صفای هر دمت صد گل شکوفا میشود 

بازدم چون میزنی صد باغ پرپر میکنی

کرده ای مجنونم وشهری شده مجنون من

حال لیلایی به کارِ یارِ دیگر میکنی

اینهمه گفتم سخن اما یکی دارم سوال 

یک شب اندر بسترِ آغوش من سر میکنی؟

داریوش جعفری 

24/6/94

در چهرهء ماهش دو سه تا نقش جنون است 

نوش سخنش نیش تر از زخم زبون است  

خوش قامت و خوشروست ولی دل ندیدهش

که این فتنهء سیار فقط تشنهء خون است

داریوش جعفری 

24/6/94

حضرت عشق عجب جنس عجیبی دارد 

آشنا با همه و حس غریبی دارد

شعر من گر چه نصیبی نبرد ز این معنی 

هرکه دل داشت از این فیض نصیبی دارد

داریوش جعفری 

24/6/94

دو غزل نذر دو تا دیدهء زیبا کردم 

عاشق شعر شدم شور تماشا کردم 

بیت دوم که زدم دست به اندام قلم 

جلوهء دیگری از چشم تو پیدا کردم 

هر چه مضمون نکو بود در آن چشم سیاه 

همه را مثل خودت بین غزل جا کردم 

طرح چشم تو چنان در غزلم جا خوش کرد 

که در این شهر دو صد ولوله بر پا کردم 

شعر من شور گرفت و غزلم اوج گرفت 

همه گفتند که من میل به رویا کردم 

زار و بیمار نشستم سر دیوار غمت 

دو سه تا بیت دگر از تو تمنا کردم 

تا که آگاه شد این شهر غزل مال تو بود 

شورشی کرد به پا آنچه هویدا کردم 

همهء شهر رقیبم شد از این طبع خراب 

قافیه باختم و وصف تو حاشا کردم 

داریوش جعفری 

23/6/94

آدمی باشد اگر چون خر بد است؟ یا خر بد است؟ 

آدمی باشد اسیر زر بد است؟ یا زر بد است؟

با لگد افتاده بر در ناسزا گوید بر او 

ناسزاها گفتن و کوبندهء این در بد است؟ یا در بد است؟ 

صوت ناهنجار ماشینش جهان را کر کند 

اینکه میسازد جهان را با صدایش کر بد است؟ یا کر بد است؟ 

آنکه از مردانگی جز اسم نر بی بهره بود 

بی نصیب از خصلت مردانگیِ نر بد است؟ یا نر بد است؟ 

عقل چون در سر نبودت بیخودی سردرگمی 

بی نصیب از عقل بودن در میان سر بد است؟ یا سر بد است؟ 

گشته در شهر و دیارش شهره بر شرّ آفرین

اینکه عالم را بیندازد میان شر بد است؟ یا شر بد است؟

گَر شد آندم گُر گرفت جادوگری را پیشه کرد

این قضاوت با تو جادو گر بد است؟ یا گَر بد است؟

یک گزینه پیش آوردم  یکی پس گو جواب 

آدمی باشد اگر چون خر بداست؟ یا خر بد است؟

داریوش جعفری

با تیغ ابرو آمدی میخانه را در خون کنی؟ 

یا پرده افکندی ز رخ تا خلق را مجنون کنی؟ 

افتان و خیزان میروی تا فتنه ای برپا کنی؟ 

از چیست خواهی خلق را دلداده و مفتون کنی  

گر عشق میخواهی بیا چون عاشقان دیوانه شو 

زین کار شاید جلو ه ای در دیدهء گردون کنی 

تا کی ز من دم میزنی دامن بر این غم میزنی 

باید که از خود بگذری من را ز من بیرون کنی 

افسانه ها را پاره کن این بی دلی را چاره کن 

با سحر چشم و دلبری شاید دلی افسون کنی 

مهر و وفا را پیشه کن در کار خود اندیشه کن 

شاید که شمع روشنی در شام کس افزون کنی 

کوه غرور سینه را با ناخن مهرت بکن 

افتادگی را پیشه کن تا قله را هامون کنی 

این خط و خال وتیغ و خون ناید به کارت در جنون 

باید بر این دشت جنون سودای دیگرگون کنی 

داریوش جعفری 

23/6/94

کاش میشد قصه را تغییر داد 

قصه ای از سرنوشت از سرنوشت 

قصه ای بی کینه و بغض و نفاق 

قصه ای سرشار از بوی بهشت 

کاش میشد تیرگی را تار کرد 

هر کژی را گوشه ای انبار کرد

کاش میشد فرش کرد این شهر را

 با گل نرگس شقایق نسترن 

کاش میشد قصه ای از سر نوشت 

از گلی بی خار بر روی چمن

داریوش جعفری 


کاش میشد قصه را تغییر داد 

قصه ای از سرنوشت از سرنوشت 

قصه ای بی کینه و بغض و نفاق 

قصه ای سرشار از بوی بهشت 

کاش میشد تیرگی را تار کرد 

هر کژی را گوشه ای انبار کرد

کاش میشد فرش کرد این شهر را

 با گل نرگس شقایق نسترن 

کاش میشد قصه ای از سر نوشت 

از گلی بی خار بر روی چمن

داریوش جعفری 


ای همهء قرار من زخمهء زخم تار من 

خیز زجا نگار من بی تو هلاک میشوم 

بسته به دار تو منم موج و کنار تو منم 

مست و خمار تو منم بی تو هلاک میشوم  

ای سر زلف تو شرر تا به کی ام کنی حذر 

جان بستان و دل ببر بی تو هلاک میشوم 

یاد تو مونس دلم شعر تو شور محفلم 

مهر تو آب درگلم بی تو هلاک میشوم 

جام تویی سبو تویی سجدهء بی وضو تویی  

آب خوش گلو تویی بی تو هلاک میشوم 

برق نگاهت آفتاب نور رخ تو ماهتاب 

پرده فکن دمی بتاب بی تو هلاک میشوم 

یاد تو خیر بیکران  روی تو جلوهء جنان 

چند رخت کنی نهان بی تو هلاک میشوم 

چند دو دیده تر کنم چند هدر سفر کنم 

چند گلایه سر کنم بی تو هلاک میشوم 

(ای گل بوستان سرا از پس پرده ها درآ) 

سوی خودت ببر مرا بی تو هلاک میشوم

با تو ز مه قمر ترم با تو ز خلق سر ترم

با تو ز حور برترم  بی تو هلاک میشوم

داریوش جعفری

22/6/94

مهرانه مهمان دلم ای کاش میشد  

من را وصالش حاصلم ای کاش میشد 

در ازدحام بیکسی هایم کجا بود

جایش میان منزلم ای کاش میشد 

تنهاترین خاموش شهرآورد نورم

ماه منیر محفلم ای کاش میشد 

خاک شرر خیز جدا از آب عشقم 

یک قطره ای دل در گلم ای کاش میشد 

پروردهء دستی ز طوفان بلایم 

زخم نسیمی حاصلم ای کاش میشد 

بی دردتر از من ندیده چرخ گردون 

درد و بلایش مشکلم ای کاش میشد  

دریای بی دردی گریبانم گرفته 

امواج دردش مایلم ای کاش میشد 

ای کاش میشد زخمه ای بر تار جانم 

با زخم تیری قاتلم ای کاش میشد

داریوش جعفری 

22/6/94

صبح است و نسیم عشق بر جان ریزد 

از صورت مهر رنگ  جانان ریزد 

 آن شبنم عشق کز رگ روح چکید 

بر دامن سبز صبح خیزان ریزد 

داریوش جعفری 

22/4/94

نام تو جنون هر چه دیوانه و مست

ذکر سخن مسجدی و باده پرست

ای حضرت عشق گو چه اکسیری تو

که اینگونه گرفته ای جهان را در دست

داریوش جعفری

روزی به یار گفتم بازآ به خانه  با من 

راز و نیاز و سوز و حال شبانه با من 

زلفت شده پریشان از بادِ نامرادی 

سر روی شانه ام ده  بر زلفْ شانه با من 

خواهی فسانه باشی یا جاودانه باشی 

دل را تهی کن از غیر  طرح فسانه با من 

رعدی بزن به جانم ای ابر آتش افروز 

آتش به جان هر کس خواهی      زبانه با من

آسایش دو گیتی ارزانیِ نگاهت

هر اتفاق جانکاه در این میانه با من

بر کشتزار قلبم چون مهر پرتو افکن

امواج نور با تو باران و دانه با من

یک شب فضای دل را با نور خود بیفروز 

تا صبح روز محشر شعر و ترانه با من 

داریوش جعفری 

21/6/94

بیقرارم کرده ای با چشم مستت آفرین 

با شراب سرخ لعل می پرستت آفرین 

وحشی دشت جنون بودم گرفتی عاقبت 

رشتهء احساس پاکم را به دستت آفرین 

داریوش جعفری