گر چه خالی ماند از گلگون می تو جام من
باخیال دیدنت آباد شد ایام من
تار گیسوی تو را در شانه وهم و خیال
دیدم و دل دادم و شد تار گیسو دام من
بس که خون دل ز هجران تو خوردم سرو من
دال شد شکل بلند آوازه اندام من
از شرار شعله عشقی که با خود داشتم
سوخت دل بر حال و احوال و خیال خام من
من که میدانم نباشم لایق دیدار تو
بین عشاقت مرا این بس که باشد نام من
آرزوهایی که پروردم به دل در حسرتت
یک به یک بر باد رفت و بر نیامد کام من
#داریوش_جعفری
۶/۱۱/۱۴۰۱