عاقلم خوانند ، خواهم تا مرا شیدا کنی
عاشقم گردانی و با خود مرا تنها کنی
بر جوانان چون نباشد عیب ، شوق و آرزو
کاش بیش از پیش در دل مهر خود را جا کنی
در هوای تو نشستم بس که در کنج سکوت
گم شدم در خویشتن ، باید مرا پیدا کنی
من سکوت مطلق و نطق همه عالم خموش
نطق عالم را مگر با مقدم خود وا کنی
نامه ای بی محتوایم با تو انشاء میشوم
چشم آن دارم بیایی و مرا معنا کنی
آبرو دارم ولی مشتاق بدنامی شدم
آرزو دارم شبی آیی مرا رسوا کنی
عهد میبندم بمانم پای عهدم تا ابد
گر که لغزیدم نگارا میشود حاشا کنی
مانده در ذهن تمام اهل عالم این سوال
تا به کی خواهی ز جمع عاشقان پروا کنی؟
ای تمام آرزویم ای عزیز فاطمه
آرزو دارم که طومار مرا امضا کنی
۲۵/۱۱/۱۴۰۱