اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی
اشعار داریوش جعفری

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

حضرت زینب س

اگر چه عالمی را از غم عشقت خبر کردم

ز خاک کربلا بی تو به صد ماتم گذر کردم


تنت بر روی خاک و سر به روی نیزه ها میرفت

پس از این در وفا نیت به ترک جان و سر کردم


به یاد لعل خشکت تا دم مردن حسین جانم

به هر جا پا نهادم خاک را با اشک ، تر کردم


نبودی تا ببینی سنگباران تن من را

شکستم لیک خاک شام را زیر و زبر کردم


به هر عضوم نشان از کوچه های شام غم دارم

ولی از کودکانت هر چه میشد دفع شر کردم


گذشت از روز عاشورای تو یکسال و نیم اما

به زیر آفتاب از آب تا میشد حذر کردم


هنوزم نیست در باور که زنده مانده ام بی تو

اگر چه محتضر ، ماندم چگونه بی تو سر کردم


به هر جا بوده ای زیر لوایت بوده ام اما

ز مقتل بی تو ، اینجا هم به سوی تو سفر کردم


#داریوش_جعفری


۲۷/۱۱/۱۴۰۰

متفرقه

غمت باشد اگر چون درد بی درمان خریدارم

تو را چون آفتاب و چشمه ی باران خریدارم


بیا ای صبح آرامش که محتاج توام ، در دل..

اگر برپا کنی آشوب و صد طوفان خریدارم


تو آن سرِّ خفیِّ آرزو هستی و میدانی

شدی در سینه ام پیدا و در پنهان خریدارم


چه فرقی میکند؟ در سر نمد یا تاج داری تو

به هر حالت تو را با نیت سلطان خریدارم


نیازم اَخم و مهر و قهر و ناز توست جان من

به سنگم گر نشانی بر سر این خوان خریدارم


از آن خرمن که ارزان می سپردی دست باد ، امشب

اگر یک تار مو دستم رسد ، با جان خریدارم


#داریوش_جعفری

حضرت زینب س

سلام ای با مقام و رتبه ی زن آشنا زینب

سلام ای عفت و صبر و وفا را محتوا زینب


سلام ای خورده نان از سفره ی ایمان پیغمبر

سلام ای قبله ی ایمان کل انبیا زینب


سلام ای زینت نام علیِ عالیِ اعلا

سلام ای افتخار حضرت خیرالنسا زینب


سلام ای زینبیون را پناه روز وانفسا

سلام ای بر غمت هر پاکزادی مبتلا زینب


نباشد گر چه نامت در حدیث عشق اما تو

شدی معنای ستر و کرده ای کار کساء زینب


تمام انبیا خدمتگزاران سر کویت

که هستی بضعه ی آزاده ی آل عبا زینب


تمام حسنها را در تو دیدم اینچنین گفتم

حیا زینب وفا زینب به عالم کیمیا زینب


به فرمان خدا فرمانبرت میشد ملک وقتی

که می‌خواندی دعا با بارالها ، ربنا زینب


اگر دارالشفا ذکر حسین ابن علی باشد

یقین دارم تویی داروی این دارالشفا زینب


هزاران مرحبا گفتی به یاران روز عاشورا

خدا هم گفت در هر دم هزاران مرحبا زینب


از آن ساعت که غرق خون حسین افتاد در گودال

هدایت تا چهل منزل به راه افتاد با زینب


تو شیر عرصه ی حق محوری بودی  نبودی تو

یقین میمرد نام کربلا در کربلا زینب


نه تنها روی دوشت پرچم حلم و حیا داری

که تو هستی سفیر مکتب خون خدا زینب


تو تفسیر تمام آیه ها بودی که از یک سر

به گوش خلق می آمد ز روی نیزه ها زینب


ز نطق آتشینت شام را شام بلا کردی

کلامت کرد کار ذوالفقار مرتضی زینب


به تیغ در زبان ویرانه کردی کاخ ظلمت را

گلستان کرده ای با مقدمت ویرانه را زینب


سنان و ساربان وجسم عریان را جدا دیدی

سه ساله طشت زر راس جدا دیدی جدا زینب


به هر جا دید زین العابدین بزم عزایی را

میان گریه بر داغ پدر میگفت یا زینب


جدا از کربلا با زخمهای شام در غربت

فقط می‌خواند از گودال و آخر شد فدا زینب


قیام سرخ عاشوراست با نام حسین اما

یود حسن ختام دفتر این ماجرا زینب

داریوش جعفری

۱۲/۱۱/۱۴۰۰

امام حسین ع

کاش در صبح دهم نبض زمان می ایستاد

یا ز حرکت پیش از اینها کاروان می ایستاد


آب وقتی سهم دریا نیست باران هیچ ، کاش

از سرِ سرچشمه ها آب روان می ایستاد 


مشکل این قوم اگر تنها علی بود ، اکبرش 

در عبا ، پهلو شکسته ، همچنان می ایستاد


حرمله دلسنگ بود ای کاش یا تیر سه پر

یا زمان واپسین قلب کمان می ایستاد


کاش آن وقتی که زهرا بر سر گودال بود

تیغ دست شمر یا دست سنان می ایستاد


رفت خولی دست پر از پیش زینب ، لااقل

کاش از شرم نگاهش ساربان می ایستاد


بارها افتاد پیش چشم مادر بر زمین

راس اصغر کاش یک آن بر سنان می ایستاد


کس نمی‌دید از لبانش خون تازه می‌چکد

گر به پاس اشک زینب خیزران می ایستاد


پر ز تاول بود پایش ور نه آن ویران نشین

پیش پای سر به آن قد کمان می ایستاد

داریوش جعفری

۱۹/۱۱/۱۴۰۰

متفرقه

تا که زد از بسترم ساز جدایی ماهتاب

پس گرفتم دل ز چشم شوخ شیرین کار خواب


سر به سجده بردم و بعد از سلامی گفتمش

آسمان روشن شده صبحت بخیر ای آفتاب

داریوش جعفری

۱۷/۱۱/۱۴۰۰

متفرقه

چه فرقی می‌کند شه یا شبان یا پاسبان باشی

چه فرقی می‌کند پیری خمیده یا جوان باشی


چه فرقی می‌کند خورشید باشی یا به یک گوشه

درخت کهنه و پیری به حکم سایبان باشی


چه فرقی می‌کند یک سنگریزه کوه یا چاله

اگر مشکل میان کار و بار این و آن باشی


مهیا کن بنای دستگیری را در این دنیا

خدا می‌بیند این را چه عیان و چه نهان باشی


به ساحل گر رسانی کشتی آشفته حالی را

ندارد هیچ فرقی باد یا که بادبان باشی


به سر انگشت خود گر یک گره از خلق وا کردی

بدان آزاده ای گر در قفس یا آسمان باشی


اگر از تشنه ای رفع عطش کردی تو بارانی

چه در حوض حیات ما چه ابر گلفشان باشی


هزاران نقش دارد زشت و زیبا داستان ما

فقط باید که نقش آدم این داستان باشی

داریوش جعفری

۱۶/۱۱/۱۴۰۰

حضرت زهرا س

تمام پیکرم درد است از جا گر نمیخیزم 

ز پا افتادم و دانم که از بستر نمیخیزم

علی جان عفو کن شرمنده ام مولای غمگینم

خجالت میکشم گر پیش پایت بر نمیخیزم


داریوش جعفری

حضرت ام کلثوم

جان جهان و جان زینب ام کلثوم

پرورده دامان زینب ام کلثوم


عطر وجودش شمه ای از یاس چون داشت

شد روح و هم ریحان زینب ام کلثوم


درس وفا آموخت چون از خواهر خود

مانده است بر پیمان زینب ام کلثوم


منزل به منزل از مدینه تا به کوفه

میشد بلا گردان زینب ام کلثوم


هر جا که حرف از تیغ بود و زخم و آتش

میشد فقط گریان زینب ام کلثوم


از کربلا تا کوفه در هر لحظه میشد

با جان بلاگردان زینب ام کلثوم


با لحن حیدر بر فراز ناقه می‌خواند

از رتبه پنهان زینب ام کلثوم


گویا نبوده شام ، چشمانش ندیده

خونین دل و چشمان زینب ام کلثوم


داریوش جعفری

حضرت زینب س

در داغ او باید ز خون جوهر درآورد

اندازه ی خاک زمین دفتر درآورد


هفتاد و دو داغ و بلا را دید اما

پرچم برای یاری خواهر درآورد


با چشم خود دیده است دختر بچه ها را

دیده است خصم از دستشان زیور درآورد


از تشنگی حرفی نزد اما سکوتش

اشک از دو چشم مست آب آور درآورد 


قنداقه را چون دید در دست برادر 

آه از دل و از دیده اش گوهر درآورد

 

در پیش چشمش نانجیبی از دل خاک 

شش‌ماهه ای را با نوک خنجر درآورد 


دیده است از دست برادر ساربانی

با خنجری انگشت و انگشتر درآورد

 

وقتی که اشک قاری قرآن به نی دید

از واژه ی مظلوم آنجا سر درآورد


لفظ بیانش کوفه را طوری به هم ریخت

گویا علی از قلعه ی خیبر در آورد


ای کاش میمرد و نمی‌دید این که خولی

از کیسه ای آغشته در خون سر درآورد


داریوش جعفری

امام زمان

عمریست دور از چشمه ایم و تشنه کامیم

عمریست در سودای یک عنوان و نامیم 


عمریست عالم در خسوف محض مانده

عمریست حیران رخ ماه صیامیم


تا او نیاید قدر معنایی ندارد

بی او همیشه در تب و دردی مدامیم


لبریز دردیم و بشر آشفته حال است

در انتظار نسخه ای از التیامیم


گرمی ندارد بی حضورش خاک یعنی

هر چند میسوزیم اما جسم خامیم


بشکن قرق را تیغ بر کش چهره بگشا

مشتاق برق ذوالفقار بی نیامیم


سر تا به پا نقصیم  ای انسان کامل

بی تو بشر هستیم اما ناتمامیم


جرم کدامین ذره باعث شد که عمری

گریان برای دیدن روی امامیم


#داریوش_جعفری

امام زمان عج

صبح را هر چند میلی سوی شام تار نیست

لطف ها کرده است بر ما جای هیچ انکار نیست


این متاعی را که بر دامان ما انداخته

آنچنان دارد بها که سهم هر بازار نیست


ذرّه ایم و گر نگاهی از کرم بر ما کند

معجز عیسی نمودن بهر ما دشوار نیست


آنچنان لبریز عطر اوست عالم ، فی المثل

چون هوا دارد حضور و در نظر انگار نیست


آفتابا سر برآر از پشت این ابر سیاه

با چه جرمی چشم ما را رخصت دیدار نیست


زخم در زخم است تار و پود عالم ای طبیب

سالها رفته است بی تو حال خوش در کار نیست


درد ها آزرده کرده ریشه دل را بیا

جز تو درمانی برای این دل بیمار نیست


#داریوش_جعفری


۷/۱۱/۴۰۰

امیرالمومنین ع

حرف میرانم در اینجا از مقام آفتاب

نه غلط گفتم فقط گویم ز نام آفتاب 

خوش سعادت بردم از این شعر خام آفتاب

هر کسی آقاست قطعا شد غلام آفتاب

ای به قربان مقامات و مرام آفتاب


برگ می‌روید به پاس احترام روی او

گل شکوفا میشود با شوق عطر و بوی او

شهد شیرین می‌شود از حسن خلق و خوی او

چرخ می‌گردد به اذن و قدرت بازوی او

پس جهان بر جا بود با اهتمام آفتاب


آفتابی و فروغ تو جهان را در گرفت

یازده نور از تو نبض چرخ را در بر گرفت

با تو عشق از نو به عالم شیوه ای دیگر گرفت

بعد از آن هر کس که از تو منصب نوکر گرفت

شد دلش روشن به انوار مدام آفتاب


ز آفتاب آسمان قطع یقین بالاتری

میکنی بر آفتاب و ماه و انجم رهبری

برده ای دل از نبی از عالم و آدم سری

چون به کرسی جای داری در مقام داوری

پس یقینا دست داری در زمام آفتاب


من تو را از چشم خود خواندم خطا شد یا علی

حق علی آقا علی سرور علی مولا علی

از ازل تا روز محشر لا فتی الّا علی 

چون علی با حق نشسته حق نشسته با علی

شرم دارم بر تو دادم اتهام آفتاب


آفتابا بگذر از من و از خطای باورم

میروم با این خطا تا انتهای باورم

باورم هستی و می‌مانم به پای باورم

در قنوتم ذکر میگویم برای باورم

سر به سجده میبرم در احترام آفتاب


مهر می آید به پاس احترام یک نماز

هر طلوع صبح یعنی یک قیام یک نماز

روشنی تکبیر باشد بر مقام یک نماز

ظهر تفسیر قعود است و پیام یک نماز

بر علی وقت غروب آمد سلام آفتاب


تو قیامت قامتی و قامتت اصل قیام 

ماه نیکو منظری و جلوه ات ماه صیام 

برق چشمانت به درد هر دو عالم التیام

گر بگیرد ذوالفقارت ره به بیرون از نیام 

می شود این تیره شب روز قیام آفتاب


ما کویری تشنه هستیم این جماعت آبشار

از خزانیم و تمام نسل حیدر از بهار

این تبار از آفتاب اند آفتاب اند این تبار

لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

می‌شود امر فرج حسن ختام آفتاب


داریوش جعفری 

مادر

آزادترین سرو جهانم با تو

محتاج کسی نیست دلم الّا تو

اسباب سعادت است دستت مادر

من دست تو را به دست گیرم ؟ یا تو

داریوش جعفری 

حضرت زهرا س

هر دل که بیمار است دلداری ندارد

یا مثل ما چون فاطمه یاری ندارد


هر کس ندارد فاطمه ، در هر دو عالم

دارم یقین رونق به بازاری ندارد


دولتسرای فاطمه تا هست بر پا

نوکر نگاهی سوی درباری ندارد


بخشید اطعام خودش را بر فقیری

هر چند نانی وقت افطاری ندارد


ام ابیها گشتنش یعنی در عالم

احمد به غیر از او پرستاری ندارد


پشت علی گرم است بر زهرا که حتی

یک لحظه هم چشمی به سرداری ندارد


این قسمت از تاریخ از زهرا نوشته است

این قسمت از تاریخ تکراری ندارد


وقت غریبیِ علی در پشت در ماند

یعنی علی جز من هواداری ندارد


در پشت در جای محبانش پرش سوخت

پس آتش دوزخ به ما کاری ندارد


تا عرش برد از دین علم ، پهلو شکسته

اما حسین او علمداری ندارد


داریوش جعفری

حضرت ام البنین س

عجب توفیق بالایی که رتبه اینچنین داری

تو بعد از فاطمه رنگ حیا روی جبین داری


به شان و رتبه آنجایی که عالم آرزو دارد

تو از جنس طهارت چند آقا همنشین داری


برای درک حال کودکان فاطمه در خانه ی مولا

به حسّی مادرانه کنیه ی ام البنین داری


تمام مادران باشند اگر یک حلقه در پاکی

تو بعد از فاطمه این حلقه را حکم نگین داری


نه تنها باغبان باغ زهرا و علی گشتی

که بر خاک در این خانه ایمان و یقین داری


صدف گشتی برای گوهر پاک وفاداری

و از جنس وفا در بطن خود دُرَّ ثمین داری


ز بس بالا بلندی در رسایت فاش میگویم

یقینا شیوه ی پیغمبران راستین داری


عجب شوری و حالاتی عجب شان و کمالاتی

 به این اوصاف از بالا یقینا آفرین داری


تو خواندی کسوت خود را کنیز دختر زهرا

ولی عنوان همسر بر امیرالمومنین داری


نه تنها همسر حیدر که تو در کسوت مادر

به دستت ظرف آبی نزد شاه بی قرین داری


به هنگام پریشانی آدم روز وانفسا

مقام همنشینی با رسول آخرین داری


ندارد رونقی بازار یوسف پیش چشم تو

که خود زیباتر از یوسف شهیدی بر زمین داری


میان دستهای پر توان طفل خود بانو

برای اهل معنا رشته ی حبل المتین داری


نبودی هاجر اما چار اسماعیل قربانی

برای قتلگاه کربلا در آستین داری


میان دستهای فاطمه بهر شفاعت تو

ید عباس خود در حالت قطع الیمین داری


کنار اینهمه رافت که بر ابرار حق داری 

به جان جمله ی اغیار قهری آتشین داری


تویی ام الشهید ام الادب ام الوفا یعنی

به شان مادرانه جایگاه بهترین داری


چه داغی بر دلت دادند با خنجر که ای مادر

پر از اشکی و غم تا لحظه های واپسین داری


بسوزد نسل آن دستی که زد بر فرق عباست

چه حسرت های جانسوز از عمود آهنین داری


دمادم درد باریدی ز داغ روز عاشورا

دمادم اشک خجلت از لب طفل حزین داری


به هر حالت به یاد کربلا بزم عزا داری

تمام عمر روضه مثل زین العابدین داری


یکی پایین گودال و یکی در علقمه ای وای

میان سینه ات هم داغ آن هم داغ این داری


لب خشک و دل سوزان قد خم دیده ی گریان

تو از ارث علی و آل او تنها همین داری


داریوش جعفری 

حضرت ام البنین س

گر چه با زهرای مرضیه برابر نیستی

یا به شان و مرتبت همسنگ کوثر نیستی


در میان خانه ی عرشیِ زهرا و علی

جایگاه مادری داری و کمتر نیستی


باغبان گشتی به گلهای یتیم فاطمه

عفو کن روزی اگر گفتم که مادر نیستی


چون به قربانگاه کاری شد به گلهای تو تیغ

بی پسر ماندی و فهمیدم که هاجر نیستی


خوب شد چشم عزیزت را ندیدی خورد تیر 

خوب شد شاهد به جنگ تیغ و حنجر نیستی 


خوب شد لب را ، تلظی را ، ندیدی کربلا 

لااقل شرمنده از لبهای اصغر نیستی 


ای سرافکنده به پیش چشم گریان رباب

پس چرا گریان عباس دلاور نیستی


خوب شد جا ماندی و ماندی مدینه در فراق

خوب شد در پیش چشم هیز لشکر نیستی


فاطمه ، سر ، تیغ ، حنجر ، سنگ ، پیکر ، آب ، آه

خوب شد اینجا کنار جسم بی سر نیستی


داریوش جعفری

امام حسین ع

بردیم ما هر جا که نام اطهرت را

خوردیم بیش از پیش نان محضرت را


این دستهای بی کسی سوی کسی نیست

از ما نگیری دامن آب آورت را


قفل دهان ما گشود از آن زمان که

خواندیم مادر نام پاک مادرت را


هر جا که حرف از بوسه آمد گریه کردیم

چون مادرت می دید از تو...حنجرت را


خنجر به روی جای بوسه کارگر نیست

می دید کندند از سرِ پیکر سرت را


می دید تا کنج تنور آمد سر تو

می دید عریان پاره پاره پیکرت را


می دید انگشتی به دست ساربانی

می دید دست ساربان انگشترت را


ای کاش چشم تو نبیند گر چه دیده است 

مادر تو را ، با سرنوشت خواهرت را


داریوش جعفری

امام حسین ع

در سینه داغ داریم این داغ مختصر نیست

شور و نوای ما را در هیچ سر گذر نیست


دل را دخیل بستیم بر تار زلف ماهی

جز تارهای زلفش جای دگر خبر نیست


آب از دو دیده دادیم بر زخم تشنه کامی

تسکین زخم او جز این دیده های تر نیست


ای ماه خفته بر خاک ای شاه غرق در خون

 هر چند هم برانی ما را ز تو حذر نیست


چون بی علاج بودند حلق تو را دریدند

خنجر به روی جای بوسه که کارگر نیست


چشمت به خیمه ها بود سر را ز تن ربودند

بردند روی نیزه نیزه که جای سر نیست


شاهان به تخت زرین گیرند جای ، برخیز

جای تو گاه نیزه گاهی به طشت زر نیست


تو تیغ و خواهر تو خورده است تازیانه

از زینبی که دیدی دیگر مجو اثر ، نیست


دا ریوش جعفری

امام حسین ع

آزاد ، آنکس که گرفتار حسین است

آباد ، آن قلبی که بیمار حسین است


زهرا خریدارش بود در روز محشر

هر دل در این دنیا خریدار حسین است


دستش نمی‌ماند تهی اصلا کسی که

دستش به دامان علمدار حسین است


آتش گلستان شد به ابراهیم ، آتش

در اختیار دست سردار حسین است


شاید غلط باشد ولی یوسف پس از ما

مثل کلاف غم به بازار حسین است


موسی مدد از او گرفت و زد عصا را

عیسی مسیحایی دم از کار حسین است


آدم به گریه شد سیه پوش عزایش

چون دید خالق هم عزادار حسین است


جان داد تا از او خلائق جان بگیرند

با این حساب عالم بدهکار حسین است


هر جا که بزم روضه ای برپاست آنجا

دولتسرا ، فردوس، گلزار حسین است


دانی چرا دست ادب در روضه داریم؟

زهرا خوش آمد گوی زوار حسین است


آن ذرهء ناچیز در این عشق ماییم 

زینب در این بازار دلدار حسین است


تفسیر زیبایی است در چشمش ره شام

چون چشم زارش محو رخسار حسین است


داریوش جعفری

حضرت علی اصغر ع

به پشت خیمه ها در پیچ و تابم

گلم شد مایهء رنج و عذابم

خجل از روی من عباس و من هم

خجل از صورت طفل ربابم

داریوش جعفری 

حضرت زهرا س

هر کس که در دنیا گرفتارت نباشد

یا معتبر از جنس بازارت نباشد


بی شک نمی یابد بهایی در دو دنیا

گر خاک راه و سر به دیوارت نباشد


گویند در محشر تمام کار با توست

ای وای گر با من سر و کارت نباشد


دستِ تهی گفتند می‌ماند کسی که

دستش به دامان علمدارت نباشد


آه ای نگاهت نور قلب و دیده، مادر 

بی نور گردد دیده گر زارت نباشد


دردت به جانم نوشتر از مرحم غیر

خون می‌شود دل گر که بیمارت نباشد


سر تا به پا دردم به یاد زخم سینه

خونین دلم گر دیده خونبارت نباشد


سخت است خاک غم نگهدار تو باشد

اما که مولایت نگهدارت نباشد


داریوش جعفری 

حضرت زهرا س

یک روز بین کوچه یک بار گریه گریه کردم

هر بار کوچه دیدم هی زار گریه کردم


یک بار پشت این در مادر برای یاری

آمد ولی نود شب با یار گریه کردم


گل ، میخ ، آتش و در حرفی نمانده دیگر

با ساقه ، برگ ، حتی با خار گریه کردم


دیدم لگد به در خورد مادر ز پی به دیوار

با آتش  در و با دیوار گریه کردم


زخمی به سینه دیدم  یک شهر کینه دیدم

از زخم سینه اش با مسمار گریه کردم


دفن شبانه دیدم چون مادرم خمیدم

با حیدرِ صبور و کرار گریه کردم


شام وداع مادر با زینب از سفر گفت

وقتی رسید حرف از بازار گریه کردم


داریوش جعفری 

حضرت زهرا س

الا مادر شکسته پرّ و بالم

تو رفتی از غمت من در ملالم

نبودم تا سپر گردم برایت

حلالم کن حلالم کن حلالم



غمت در کنج قلبم بی حسابه

به یاد زخم سینه ات دل کبابه 

سرِ سجاده ات بابا نشسته

فقط میگه علی خونه ات خرابه



دو چشمت باز کن تابی بگیرم

بخوان لالا مگر خوابی بگیرم

عطش دارم ، در این شبها بگو من

کسی کو تا از او آبی بگیرم



دلم میسوزه بر این حال و اقبال

شکسته رفتنت از من پر و بال

نشینم منتظر تا که بیایی

به خانه یا به خیمه یا به گودال


به روی نیزه هم گریم برایت

دلم تنگه بر آن سوز صدایت

خدا میدونه از یادم نِمیره

رد سیلی به روی گونه هایت


بیا شانه بزن موی سرم را

گلو نه ، بوسه ای زن حنجرم را

گذشت از من ولی از این خرابه

ببر با خود سه ساله دخترم را


داریوش جعفری 

حضرت زهرا س

شب جمعه است و حرم حالت محشر دارد

باز عباس رسیده است علم بردارد

گر چه زهرا همه ی عمر فقط گفت حسین

امشبی را شه دین روضه ی مادر دارد

داریوش جعفری 

امام حسین ع

در غمت قلب زمین و آسمان خونین شده است

انس تنها نه که چشم قدسیان خونین شده است


تشنگی تاب و توانت برد لبها خشک شد

چشم دریا همچنان آتشفشان خونین شده است


سر برآر ای یادگار کوثر و شیر خدا

چشم یاران ، دست و پای روبهان خونین شده است


خنجر شمر و سراپای سنان از پیکرت

از سرت حتی سراپای سنان خونین شده است


بس که روی خارها رفتند اهل کاروان

این زمین از ردّ پای کودکان خونین شده است


کاروان رفت از زمین کربلا ، اما حسین

از جفای کوفیان قلب زمان خونین شده است


در طبق بودی به دندانت چنان زد نانجیب

لعل و دندان هیچ ،حتی خیزران خونین شده است


بس که باریده است چشم دختر خون خدا

تا به شام غم مسیر کاروان خونین شده است


#داریوش_جعفری

امام حسین ع

یوسف ارض و سمائی و خریدار منم

در پی ات دست تهی بر سر بازار منم


چارهء خلقی و از طایفه ای نیک سرشت

عبد آلوده  به عصیان و گنهکار منم


سایه ای جز شجر طیبه ات نیست که نیست

خاک پای تو و خار سر دیوار منم


با سر انگشت نشان تو بها یافته خلق

لیک انگشت نما در همه انظار منم


بدم اما شدم انگشت نما در غم تو

آتشم زین غم و رسوای غم یار منم


قطره اشکی به من از لطف ترحم کردی

تا ابد بر سر این سفره بدهکار منم


دیده ای داغ غم مادر و بر سینه زدی

تا ابد داغ از این سینه و مسمار منم


داریوش جعفری 

متفرقه

صد بار گریه کردم صد بار سجده کردم

هر صبح تا غروب و افطار سجده کردم


بسیار نذر کردم بسیار عهد بستم

در پای عهد و پیمان بسیار سجده کردم


خوابی نشد نصیبم . در حسرت جمالت

شب تا سحر همه عمر بیدار سجده کردم


یک عمر شعر گفتم یک عمر دل سرودم

یک عمر گریه اما ، این بار سجده کردم


وقتی ترا شنفتم وقتی که شعر گفتم

طوری ز پا فتادم انگار سجده کردم


صبحی که قسمتم شد پابوسی حریمت

شکرانه وصال و دیدار سجده کردم


داریوش جعفری 

حضرت زهرا س

دختر است و کوثر است و همسر است و مادر است

فاطمه ، ریحانه ، مرضیه ، شفیع محشر است


دستهایش در دعا خالی نمی‌ماند ولی

از ردِ دستی رخ این یاس چون نیلوفر است


نور پیش از آدم است و جلوه اش باغ بهشت 

وای من انسیه الحورا میان بستر است


این که از پیراهنش آلاله می‌ریزد زمین

رونق باغ رسالت دختر پیغمبر است


با دعای فاطمه این شهر حالش خوب بود

سهم زهرا هم از اینها شعله و میخ در است 


از عذاب زخم خود بر لب ندارد شکوه ای

آه های فاطمه بر حال و روز حیدر است


محسنش از دست رفت اما نگاه فاطمه

سمت گودال و گلوی غرق خون اصغر است


داریوش جعفری 

متفرقه

از تو میگویم تمام حرفهایم را غزل

مینویسم در تمنای تو این شبها غزل


نیستم شاعر ولی گاهی به یاد حسن تو

میکشم حال دل خونین خود را با غزل


در میان دفترم هر بیت نقش روی توست

هر چه میخواهم بگویم از تو؟ یا تنها غزل؟


نثرهای خاطرم هر چند کامل حسن بود

نظم در جایی نمی‌گیرد دلم ، اما غزل_


_بی سر و سامانی ام را شهرهء یک شهر کرد

بی تو آرامم نمی‌سازد کسی حتی غزل


گفت حرف عشق را باید غزلخوانی کنی

هر چه دارم میفروشم میخرم فردا غزل


داریوش جعفری 

متفرقه

اگر که داغ پیشانی نشانی از مسلمانیست

یقین دارم به پیشانی ما از بهر دین جا نیست



و اگر دین مهربانی و خلوص و عاشقی باشد

اساس عشق ما را هیچ جای بحث و حاشا نیست



چه ایمانی که دلها هر یکی در گوشه ای تنها 

ولی خالی زمانی مسجد و دیر و کلیسا نیست 



مسلمان است هر کس با خدایش الفتی دارد

مسلمانی به ریش و ردّ مهر و داغ و اینها نیست



بیا با من بزن در عمق این دریای توفانی

بدان من ناخدا دارم بدان این مرد تنها نیست



خودش فرموده نزدیکم به تو حتی ز اعضایت

مکن راه سفر را دور ، او اینجاست بالا نیست



مسلمانی شنیدم نان خود با سگ‌ دو قسمت کرد 

یقینا این مسلمانی ، همان آداب انسانیست



عطوفت مهربانی عشق یعنی اصل دینداری

کسی کو در دلش مهر و محبت نیست از ما نیست


داریوش جعفری