با بارش چشم یار را میخواهیم
شادابی یک بهار را میخواهیم
با دست توسل به سوی طفل رباب
ما وارث ذوالفقار را میخواهیم
داریوش جعفری
۲۸/۱۲/۱۴۰۰
چنان در جان و دل جا کردی ، آخر
مرا در شهر رسوا کردی آخر
دلم خوش بود بر دیدارت ای گل
چقدر امروز و فردا کردی آخر
داریوش جعفری
دلم میخواست امشب با تو باشم
سر من رو بگیری روی شونت
بدی رو صورتم دست نوازش
بچینم سیب سرخ از روی گونت
دلم میخواست آغوش نگاهت
همیشه رو نگاهم وا بمونه
اگر رفتی سفر بی من همینجا
دلت پیش دل من جا بمونه
تو رو میخوام مثه نور ستاره
تویی زیبایی شبهای تارم
نمیدونی چقد وقتی که ابره
سیا میشه هوای روزگارم
دلم دریایی تنها یه دفعه
هواتو کرده تو ساحل بمونی
هواتو کرده یک شب تا خود صبح
براش با موج لالایی بخونی
دلم میخواد همون شب که میایی
میون دست تو آروم بگیرم
همون لالایی رو بازم بخونی
همونجا بین آغوشت بمیرم
#داریوش_جعفری
۲۷/۱۲/۱۴۰۰
فرودگاه مشهد
آمد و حادثه ی عشق ، به دل پیدا شد
ذره ذره به دل اهل دو عالم جا شد
دل و دین برد ز دست و دل لیلا یعنی
یوسف خانه ی لیلا به جهان لیلا شد
صورتش قرص قمر بود و به هنگام نزول
گوییا قرص قمر پیش رخش رسوا شد
چه جمالی که به هنگام تماشاش حسین
گفت انگار رسول دو سرا احیا شد
رفت تا پله اولای جهانتاب شدن
رفت تا حیدر و پیغمبر و هم زهرا شد
دهم ماه ز رخساره بر انداخت نقاب
یادمانِ رخ او بود که عاشورا شد
رفت آهسته ولی زودتر از هاشمیان
پر زد و داغ عظیمی به دل بابا شد
لحظه ای که به عبای نبوی جای گرفت
واژه ی خوب جوان علوی معنا شد
اربا اربا بدنش تا به سر خاک افتاد
پای غم بر دل اولاد پیمبر وا شد
#داریوش_جعفری
۲۲/۱۲/۱۴۰۰
شب عشق است و از بالا گلی روی زمین آمد
رکاب عشق را آذین نمودند و نگین آمد
فقط حیدر امیرالمؤمنین باشد ولی امشب
علی رخساره ای بر دامن ام البنین آمد
صفا بخش دل حبل المتین گردید و زین معنی
خودش باب الحوائج گشت و چون حبل المتین آمد
ستاره ریخت از یمن قدومش بر سر هستی
تمام هستی زینب شد و شور آفرین آمد
به شاگردی مدال فخر از شیر جمل دارد
جوان کربلا از درس استادی چنین آمد
اذان گفت و نبی در خاطر مردم از آن آمد
رجز خواند و علی در دیده مردم از این آمد
وفا را کرد معنا با تمام خویش این یعنی
بنای دست مردانه برون زین آستین آمد
حرم لب تشنه بودند و دل دریا به دریا زد
به سویش تیر دشمن از یسار و از یمین آمد
بریدند از تنش دستش ، مبادا تا رود خیمه
به فرق حضرت دریا عمود آهنین آمد
کنار علقمه از پا فتاد و پیش اربابش
به دستانی بریده سر به زیر و شرمگین آمد
اگر چه نیست اینجا مادرش بر دامنش گیرد
ولی ، زهرا بجای مادرش ام البنین آمد
#داریوش_جعفری
۱۴/۱۲/۱۴۰۰
شب عشق است و از بالا گلی روی زمین آمد
رکاب عشق را آذین نمودند و نگین آمد
فقط حیدر امیرالمؤمنین باشد ولی امشب
علی رخساره ای بر دامن ام البنین آمد
صفا بخش دل حبل المتین گردید و زین معنی
خودش باب الحوائج گشت و چون حبل المتین آمد
ستاره ریخت از یمن قدومش بر سر هستی
تمام هستی زینب شد و شور آفرین آمد
به شاگردی مدال فخر از شیر جمل دارد
جوان کربلا از درس استادی چنین آمد
اذان گفت و نبی در خاطر مردم از آن آمد
رجز خواند و علی در دیده مردم از این آمد
وفا را کرد معنا با تمام خویش این یعنی
بنای دست مردانه برون زین آستین آمد
حرم لب تشنه بودند و دل دریا به دریا زد
به سویش تیر دشمن از یسار و از یمین آمد
بریدند از تنش دستش ، مبادا تا رود خیمه
به فرق حضرت دریا عمود آهنین آمد
کنار علقمه از پا فتاد و پیش اربابش
به دستانی بریده سر به زیر و شرمگین آمد
اگر چه نیست اینجا مادرش بر دامنش گیرد
ولی ، زهرا بجای مادرش ام البنین آمد
#داریوش_جعفری
۱۴/۱۲/۱۴۰۰
شب عشق است و از بالا گلی روی زمین آمد
رکاب عشق را آذین نمودند و نگین آمد
فقط حیدر امیرالمؤمنین باشد ولی امشب
علی رخساره ای بر دامن ام البنین آمد
صفا بخش دل حبل المتین گردید و زین معنی
خودش باب الحوائج گشت و چون حبل المتین آمد
ستاره ریخت از یمن قدومش بر سر هستی
تمام هستی زینب شد و شور آفرین آمد
به شاگردی مدال فخر از شیر جمل دارد
جوان کربلا از درس استادی چنین آمد
اذان گفت و نبی در خاطر مردم از آن آمد
رجز خواند و علی در دیده مردم از این آمد
وفا را کرد معنا با تمام خویش این یعنی
بنای دست مردانه برون زین آستین آمد
حرم لب تشنه بودند و دل دریا به دریا زد
به سویش تیر دشمن از یسار و از یمین آمد
بریدند از تنش دستش ، مبادا تا رود خیمه
به فرق حضرت دریا عمود آهنین آمد
کنار علقمه از پا فتاد و پیش اربابش
به دستانی بریده سر به زیر و شرمگین آمد
اگر چه نیست اینجا مادرش بر دامنش گیرد
ولی ، زهرا بجای مادرش ام البنین آمد
#داریوش_جعفری
۱۴/۱۲/۱۴۰۰
امشب از بیت علی شکل قمر معنا شد
گهری آمد و معیار گهر معنا شد
از دل کوه نمک طعم شکر معنا شد
شب قدر آمده و قدر سحر معنا شد
گوییا جلوهء ماه است که در قاب آمد
مژده ای اهل ولا دلبر ارباب آمد
این پسر جلوه ای از هیبت حیدر دارد
حسن رخسارهء او از همگان سر دارد
نه تبسم که به لب قند مکرر دارد
محشری کرده به پا دست به محشر دارد
صبر و آرام برای دل بی تاب آمد
مژده ای اهل ولا دلبر ارباب آمد
عرش مبهوت شد از شوکت و زیبایی او
فرش حیران شده از قامت و رعنایی او
عقل مجنون شدهء شیوهء لیلایی او
دل مرید ادب و حسن و دل آرایی او
بهر تعلیم ادب شیوه و آداب آمد
مژده ای اهل ولا دلبر ارباب آمد
آمده تا مددِ لشکر ابرار شود
حرم آل علی را همه دم یار شود
به غم فاطمیون محرم و غمخوار شود
به حسین ابن علی میر و علمدار شود
فخر و دلگرمی و آرامش اصحاب آمد
مژده ای اهل ولا دلبر ارباب آمد
شیر زاده است و جگر چون یل خیبر آورد
سیرت از حُسنِ حسن صولت حیدر آورد
منسبِ نوکری از دامن مادر آورد
سر تعظیم فقط پیش برادر آورد
به شب تار حرم حضرت مهتاب آمد
مژده ای اهل ولا دلبر ارباب آمد
در حریمش ز ملک خادم و حاجب دارد
به کف فاطمه در حشر دو نایب دارد
هر که بی اوست ، یقین عزّت کاذب دارد
نام عباس علی سجدهء واجب دارد
کعبهء عشق شد و طوف تنش آب آمد
مژده ای اهل ولا دلبر ارباب آمد
#داریوش_جعفری
چیستم من ؟ گر پذیرد یک غبار از معبرش
کیستم من ؟ رو سیاهی از غلامان درش
کیست او ؟ عالی مقامی که هزاران خضر راه
عرض حاجت ها برند از عجز سوی محضرش
زینت هر مسجدی باشد غبار خاک او
زینت عرش است نام باب و جدّ اطهرش
عزّت و آزادگی عنوانی از دیوان اوست
مردی و مردانگی خطی به پای دفترش
خاک عزّت یافت از خون گلوی پاره اش
آب شد آب از تلظّی های لعل اصغرش
شرح و تفسیر وفا و شیوه اخلاص را
خلق میگیرند از آموزه ی آب آورش
کعبه دارد آرزو تا یک شب جمعه به فخر
خاک گردد در حریمش زیر پای مادرش
هر شب جمعه تمام انبیا پایین پا
روضه میخوانند یاد اربا اربا اکبرش
فاطمه می آورد پیراهنی همرنگ خون
نوحه میخواند ز عریان پاره پاره پیکرش
گاه میخواند ز حنجر ، گاه با صوت حزین
زار میگوید که بردند از سر پیکر سرش
وای از آن ساعت که یارانش همه بر روی نی
یک به یک رفتند سوی شام ، اما...خواهرش
داریوش جعفری
۸/۱۲/۱۴۰۰
اگر چه عالمی را از غم عشقت خبر کردم
ز خاک کربلا بی تو به صد ماتم گذر کردم
تنت بر روی خاک و سر به روی نیزه ها میرفت
پس از این در وفا نیت به ترک جان و سر کردم
به یاد لعل خشکت تا دم مردن حسین جانم
به هر جا پا نهادم خاک را با اشک ، تر کردم
نبودی تا ببینی سنگباران تن من را
شکستم لیک خاک شام را زیر و زبر کردم
به هر عضوم نشان از کوچه های شام غم دارم
ولی از کودکانت هر چه میشد دفع شر کردم
گذشت از روز عاشورای تو یکسال و نیم اما
به زیر آفتاب از آب تا میشد حذر کردم
هنوزم نیست در باور که زنده مانده ام بی تو
اگر چه محتضر ، ماندم چگونه بی تو سر کردم
به هر جا بوده ای زیر لوایت بوده ام اما
ز مقتل بی تو ، اینجا هم به سوی تو سفر کردم
#داریوش_جعفری
۲۷/۱۱/۱۴۰۰
غمت باشد اگر چون درد بی درمان خریدارم
تو را چون آفتاب و چشمه ی باران خریدارم
بیا ای صبح آرامش که محتاج توام ، در دل..
اگر برپا کنی آشوب و صد طوفان خریدارم
تو آن سرِّ خفیِّ آرزو هستی و میدانی
شدی در سینه ام پیدا و در پنهان خریدارم
چه فرقی میکند؟ در سر نمد یا تاج داری تو
به هر حالت تو را با نیت سلطان خریدارم
نیازم اَخم و مهر و قهر و ناز توست جان من
به سنگم گر نشانی بر سر این خوان خریدارم
از آن خرمن که ارزان می سپردی دست باد ، امشب
اگر یک تار مو دستم رسد ، با جان خریدارم
#داریوش_جعفری
سلام ای با مقام و رتبه ی زن آشنا زینب
سلام ای عفت و صبر و وفا را محتوا زینب
سلام ای خورده نان از سفره ی ایمان پیغمبر
سلام ای قبله ی ایمان کل انبیا زینب
سلام ای زینت نام علیِ عالیِ اعلا
سلام ای افتخار حضرت خیرالنسا زینب
سلام ای زینبیون را پناه روز وانفسا
سلام ای بر غمت هر پاکزادی مبتلا زینب
نباشد گر چه نامت در حدیث عشق اما تو
شدی معنای ستر و کرده ای کار کساء زینب
تمام انبیا خدمتگزاران سر کویت
که هستی بضعه ی آزاده ی آل عبا زینب
تمام حسنها را در تو دیدم اینچنین گفتم
حیا زینب وفا زینب به عالم کیمیا زینب
به فرمان خدا فرمانبرت میشد ملک وقتی
که میخواندی دعا با بارالها ، ربنا زینب
اگر دارالشفا ذکر حسین ابن علی باشد
یقین دارم تویی داروی این دارالشفا زینب
هزاران مرحبا گفتی به یاران روز عاشورا
خدا هم گفت در هر دم هزاران مرحبا زینب
از آن ساعت که غرق خون حسین افتاد در گودال
هدایت تا چهل منزل به راه افتاد با زینب
تو شیر عرصه ی حق محوری بودی نبودی تو
یقین میمرد نام کربلا در کربلا زینب
نه تنها روی دوشت پرچم حلم و حیا داری
که تو هستی سفیر مکتب خون خدا زینب
تو تفسیر تمام آیه ها بودی که از یک سر
به گوش خلق می آمد ز روی نیزه ها زینب
ز نطق آتشینت شام را شام بلا کردی
کلامت کرد کار ذوالفقار مرتضی زینب
به تیغ در زبان ویرانه کردی کاخ ظلمت را
گلستان کرده ای با مقدمت ویرانه را زینب
سنان و ساربان وجسم عریان را جدا دیدی
سه ساله طشت زر راس جدا دیدی جدا زینب
به هر جا دید زین العابدین بزم عزایی را
میان گریه بر داغ پدر میگفت یا زینب
جدا از کربلا با زخمهای شام در غربت
فقط میخواند از گودال و آخر شد فدا زینب
قیام سرخ عاشوراست با نام حسین اما
یود حسن ختام دفتر این ماجرا زینب
داریوش جعفری
۱۲/۱۱/۱۴۰۰
کاش در صبح دهم نبض زمان می ایستاد
یا ز حرکت پیش از اینها کاروان می ایستاد
آب وقتی سهم دریا نیست باران هیچ ، کاش
از سرِ سرچشمه ها آب روان می ایستاد
مشکل این قوم اگر تنها علی بود ، اکبرش
در عبا ، پهلو شکسته ، همچنان می ایستاد
حرمله دلسنگ بود ای کاش یا تیر سه پر
یا زمان واپسین قلب کمان می ایستاد
کاش آن وقتی که زهرا بر سر گودال بود
تیغ دست شمر یا دست سنان می ایستاد
رفت خولی دست پر از پیش زینب ، لااقل
کاش از شرم نگاهش ساربان می ایستاد
بارها افتاد پیش چشم مادر بر زمین
راس اصغر کاش یک آن بر سنان می ایستاد
کس نمیدید از لبانش خون تازه میچکد
گر به پاس اشک زینب خیزران می ایستاد
پر ز تاول بود پایش ور نه آن ویران نشین
پیش پای سر به آن قد کمان می ایستاد
داریوش جعفری
۱۹/۱۱/۱۴۰۰
تا که زد از بسترم ساز جدایی ماهتاب
پس گرفتم دل ز چشم شوخ شیرین کار خواب
سر به سجده بردم و بعد از سلامی گفتمش
آسمان روشن شده صبحت بخیر ای آفتاب
داریوش جعفری
۱۷/۱۱/۱۴۰۰
چه فرقی میکند شه یا شبان یا پاسبان باشی
چه فرقی میکند پیری خمیده یا جوان باشی
چه فرقی میکند خورشید باشی یا به یک گوشه
درخت کهنه و پیری به حکم سایبان باشی
چه فرقی میکند یک سنگریزه کوه یا چاله
اگر مشکل میان کار و بار این و آن باشی
مهیا کن بنای دستگیری را در این دنیا
خدا میبیند این را چه عیان و چه نهان باشی
به ساحل گر رسانی کشتی آشفته حالی را
ندارد هیچ فرقی باد یا که بادبان باشی
به سر انگشت خود گر یک گره از خلق وا کردی
بدان آزاده ای گر در قفس یا آسمان باشی
اگر از تشنه ای رفع عطش کردی تو بارانی
چه در حوض حیات ما چه ابر گلفشان باشی
هزاران نقش دارد زشت و زیبا داستان ما
فقط باید که نقش آدم این داستان باشی
داریوش جعفری
۱۶/۱۱/۱۴۰۰
تمام پیکرم درد است از جا گر نمیخیزم
ز پا افتادم و دانم که از بستر نمیخیزم
علی جان عفو کن شرمنده ام مولای غمگینم
خجالت میکشم گر پیش پایت بر نمیخیزم
داریوش جعفری
جان جهان و جان زینب ام کلثوم
پرورده دامان زینب ام کلثوم
عطر وجودش شمه ای از یاس چون داشت
شد روح و هم ریحان زینب ام کلثوم
درس وفا آموخت چون از خواهر خود
مانده است بر پیمان زینب ام کلثوم
منزل به منزل از مدینه تا به کوفه
میشد بلا گردان زینب ام کلثوم
هر جا که حرف از تیغ بود و زخم و آتش
میشد فقط گریان زینب ام کلثوم
از کربلا تا کوفه در هر لحظه میشد
با جان بلاگردان زینب ام کلثوم
با لحن حیدر بر فراز ناقه میخواند
از رتبه پنهان زینب ام کلثوم
گویا نبوده شام ، چشمانش ندیده
خونین دل و چشمان زینب ام کلثوم
داریوش جعفری
در داغ او باید ز خون جوهر درآورد
اندازه ی خاک زمین دفتر درآورد
هفتاد و دو داغ و بلا را دید اما
پرچم برای یاری خواهر درآورد
با چشم خود دیده است دختر بچه ها را
دیده است خصم از دستشان زیور درآورد
از تشنگی حرفی نزد اما سکوتش
اشک از دو چشم مست آب آور درآورد
قنداقه را چون دید در دست برادر
آه از دل و از دیده اش گوهر درآورد
در پیش چشمش نانجیبی از دل خاک
ششماهه ای را با نوک خنجر درآورد
دیده است از دست برادر ساربانی
با خنجری انگشت و انگشتر درآورد
وقتی که اشک قاری قرآن به نی دید
از واژه ی مظلوم آنجا سر درآورد
لفظ بیانش کوفه را طوری به هم ریخت
گویا علی از قلعه ی خیبر در آورد
ای کاش میمرد و نمیدید این که خولی
از کیسه ای آغشته در خون سر درآورد
داریوش جعفری
عمریست دور از چشمه ایم و تشنه کامیم
عمریست در سودای یک عنوان و نامیم
عمریست عالم در خسوف محض مانده
عمریست حیران رخ ماه صیامیم
تا او نیاید قدر معنایی ندارد
بی او همیشه در تب و دردی مدامیم
لبریز دردیم و بشر آشفته حال است
در انتظار نسخه ای از التیامیم
گرمی ندارد بی حضورش خاک یعنی
هر چند میسوزیم اما جسم خامیم
بشکن قرق را تیغ بر کش چهره بگشا
مشتاق برق ذوالفقار بی نیامیم
سر تا به پا نقصیم ای انسان کامل
بی تو بشر هستیم اما ناتمامیم
جرم کدامین ذره باعث شد که عمری
گریان برای دیدن روی امامیم
#داریوش_جعفری