اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

ورودیه

نا نوشته ها:

خودم:

کاروان چون وارد این خاک شد

آه ها از سینه تا افلاک شد


پرده ای از محملی شد بر کنار

رفت از جان و دل راکب قرار


صحنه را چون دیده ی پروانه دید

دشت را در قاب یک غمخانه دید


بارها از روی مرکب باز شد

هر گلی با بلبلی همراز شد 


شمع خودسوزِ جمال جمع بود

زین میان پروانه گرد شمع بود 


کرد بر دلدار خود روی سخن

که ای عزیز مادرم دلدار من


سینه ام را اینچنین آشوب چیست

بوی خون می آید اینجا خوب نیست


ترس دارم بینمت در خاک و خون

ترس از این نیزه های واژگون


خاک اینجا بوی غربت میدهد

بوی درد و رنج و محنت میدهد


ترس دارم بی علی اکبر شوم

بی علمدار و علی اصغر شوم


یا اخا بگذر از این خاک بلا

بگذر از شام و عراق و کربلا


جان من جسم مرا بی جان مکن

خانه ی امید من ویران مکن


بارها داغ جدایی دیده ام

زخمها از بی وفایی دیده ام


کوفیان را در وفا سنجیده ام

فرق خونین پدر را دیده ام


عهد اینان بازی روی و ریاست

کوفه با بشکستن عهد آشناست


خیز تا زین خاک غم افزا رویم

بار بربندیم از این صحرا رویم


شمع گفتا که ای عزیر مادرم

آگهم از آنچه گویی خواهرم


لیک این فرمان حیٌِ داور است

این نِیِستان خود منای اکبر است


گوش کن این صور اسرافیل را

آیه های ذبح اسماعیل را


کن مهیا جان خود را بر بلا

میروی بی من ز خاک کربلا


#داریوش_جعفری 

#ورودیه


وقتی نوشتم از تو به کاغذ...قلم گریست 

با یاد غصه های تو چشم ترم گریست 


از تشنگی قلم زدم و کودک رباب 

ششماهه گفتم و پسرم در برم گریست 


مجنون شدم ترا که تو لیلا شوی مرا 

لیلا نوشتم و پسرِ اکبرم گریست 


آبی به لب زدم وَ سلامی به کام تو 

دیدم که پرچم و لبِ مشک و علم گریست


تا دم زدم ز نام تو همراه دیده ام

هم دم گریست وَ هم بازدم گریست


آقا بخوان تو روضه اى از حال و روزِ خویش

آن روضه اى که پیش نبی محتشم گریست


شکر خدا که بهر تو...مقتول اشک و آه 

تنها نه چشم من پدر و مادرم گریست 


باید که کور شد ز غمت زانکه مادرت 

با ناله خواند که ای پسر بی سرم گریست


داریوش جعفری

#امام_حسین

امیرالمومنین ع

نا نوشته ها:

باید برای تن عملی جستجو کنم 

از باغ معرفت بغلی جستجو کنم 


کامم تمام تلخ شد از جستجوی پوچ 

باید که باده ای عسلی جستجو کنم


پسوند ضرب های دلم در هوای کیست؟

باید برای او مثلی جستجو کنم


از هر کجا که میگذرم میرسم به عشق 

باید به نام او غزلی جستجو کنم


ای سایه سار مهر تو در هر کجای شهر 

باید بدون تو اجلی جستجو کنم 


تنهایی ام به مرز جنون پا نهاده است 

باید در این میانه ولی جستجو کنم 


گفتند گفته ات همه لبریز حکمت است

باید تو را به صوت جلی جستجو کنم 


ای دلبر زمینی ام ای آسمانی ام

باید تو را شبیه یلی جستجو کنم 


دستم تهی محیط دلم در هوای توست 

باید ترا به نام علی جستجو کنم


داریوش جعفری

#امیرالمومنین

ای کمال بندگی در عالم امکان حسین 

اسوه ی آزادگی یا حضرت سلطان حسین


لیلی صحرانشینان  یوسف کنعانیان 

داستان عشق را سر منشاء و پایان حسین 


تو خدای عشقی و عشق خداوندی تویی 

خونبهای تو خدای قادر منان حسین 


حسن روزافزون تو قلب جهان تسخیر کرد 

پاره پیراهن تری از یوسف کنعان حسین 


پیش دریای وجودت بحرها چون قطره اند 

ای ذبیح بالقفا ای لعل تو عطشان حسین 


سرِّ مستور خدا  و مصحف ناطق تویی 

سوره ی یاسین بی سر کشته ی عریان حسین  


جای دارد در غمت بر سینه آتش افکنم 

زانکه شد مهدیِ زهرا بهر تو گریان حسین

داریوش جعفری

#امام_حسین

حضرت زینب س

خودم:

اسیر قوم بد کردار...زینب

بیابان کعب نی آزار...زینب


ز گودال بلا تا شام ویران 

علمدار و سپهسالار...زینب 


نه معجر داد از سر نه حجابش 

که مستور است و هم ستّار...زینب 


به روی نی سرِ قرآن ناطق 

مفسر بر سرِ بازار...زینب


نه تنها کرد از قرآن حمایت 

عصای عابد بیمار...زینب 


نه با شمشیر با تیغ زبان کشت

عدو را در صف پیکار...زینب


به لحن مرد خیبر خطبه ای خواند

و کاخ شام کرد آوار...زینب


مسیرِ جاریِ بیتِ ولا را

چنان زهرا نمود هموار...زینب


رشادت عفت و صبر و وفا را

نوشتم در دو صد طومار...زینب

داریوش جعفری

#حضرت_زینب

خودم:

هوای وصل تو دارم و میدانم که میدانی 

به دنبال سرت کارم به صحرا بود حیرانی


نبودی تا ببینی در میان خنده ی دشمن

به اعجاز سخن طوفان نمود عمه چه طوفانی


 کویر خشک لبهایت به آتش میکشد جان را

فدای تشنگیهای تو این چشمان بارانی


 به خود گفتم که سیلی خوردنم را دیده ای بابا

برای راحت جانم دگر قرآن نمی خوانی


 من و داغ و پریشانی تو و آیات قرآنی

خرابه، راس تو، بابا، عجب، این بود مهمانی


 من از این سنگ بارانی که شد راس تو میگریم

چه دیدی از سرِ نیزه که تو اینگونه گریانی


مرا با خود ببر بابا از این ویران سرا امشب

وگر نه شام غم را میکشم امشب به ویرانی

داریوش جعفری

#حضرت_رقیه

اشک قلم...داریوش جعفری:

دخترت هستم و ویران شده کاشانه ی من

سرِ خونین تو شد زینت ویرانه ی من 


سوختم شمع وجودم شده جاری به زمین

عمه هم سوخته و هم شده پروانه ی من 


قدمت بر سر چشمم سر و جانم به فدات 

که زدی با سرِ خود سر به من و خانه ی من 


کاش بودی که ببینی به ره حفظ حجاب 

زجر خود نعره زد از همت مردانه ی من 



نیست در دست توان شانه زنم موی ترا

سرِ خود گیر و ببر سر به سرِ شانه ی من 


گر بدانی به چه شکل آمده ام پشت سرت

همنوا ناله زنی با غم طفلانه ی من


پر ز دندانه شده جسمم و دندانم نیست

سنگ و خاک است پدر تخت ملوکانه ی من


آنچنان ضجه زدم تا به لبت چوب نشست 

دل سنگ آب شد از آه غریبانه ی من 


مادرت آمده گوید که بیا دخترکم 

مرهم درد تو باشد به شفاخانه ی من

من


#داریوش_جعفری

#حضرت_رقیه



 

 telegram.me/Jafari_daruosh

چون خرابه مرکز پرواز شد

بال بلبل رو به بابا باز شد


راس خونین را میان پر گرفت

گریه کرد و درد دل از سر گرفت


خاک را از روی مجنون پاک کرد

از لب و دندان او خون پاک کرد


گفت ای بابای خوب و مهربان

ای پریشان طره ای خونین دهان


ناتوانم تا که بردارم سرت 

دیده ات وا کن به روی دخترت


نیست طاقت دست غم بر سر زنم

یاری ام کن بوسه بر حنجر زنم


دیده وا کن حال زارم را ببین

زردیِ رنگ عذارم را ببین


کربلا تا شام محنت دیده ام

نیزه و رنج اسارت دیده ام


این چهل منزل تمامی درد بود

دخترت با لشکری نامرد بود


سیلی و خار مغیلان بود و من

سنگ بود و صوت قرآن بود و من


بی تو با رنج و بلا ماندم پدر

بعد تو در کربلا ماندم پدر


تا که کردی دفن آن ششماهه را

جانم از تن پشت خیمه شد جدا


یک بدن آواره شد پشت سرت

همره بیچاره عمه خواهرت


لیک جز یک جسم سرگردان نبود

دخترت جز پیکری بی جان نبود


خسته از این رنجها گشتم ببین

زیر بار غم دو تا گشتم ببین


مختصر گفتم بدانی کیستم

پیر گشتم من سه ساله نیستم


ای جمال سرخ از امواج خون

هان بخوان انا الیه راجعون


خیز از جا ای سر بی تن پدر

همرهت من را از این ویران ببر

داریوش جعفری


#حضرت_رقیه

#اربعین

ساقیا برخیز مستان میرسند

جمله پیمانه به دستان میرسند


مقصد و مقصودشان از می تویی

مرهم هر ضرب کعب نی تویی


از میان سنگها و خارها 

جانب میخانه آن هشیارها 


در هوای باده و جام آمدند 

تشنه با اندوه ایام آمدند 


تشنگان با صد هزاران آرزو 

با مزار باده نوشان روبرو 


هر یکی در گوشه ای با دلبری 

زین سفر میگفت شرح دیگری 


دخت حیدر گفت با دلدار خویش 

از غم و درد دل خونبار خویش 


دست بسته رفته ام باز آمدم

بزم مِی رفتم سرافراز آمدم


گفت ای دلدار زهرا مادرم 

دست نامردان ندادم معجرم 


گر چه رفتم دست بسته سوی شام 

روز شامی را نمودم همچو شام  


آب گشتم لیک آب آورده ام 

ای گل عطشان گلاب آورده ام  


هر چه باید گفته ام...دیگر مپرس شرمگینت هستم از دختر مپرس 


در حمایت از تبار فاطمه 

دخترت شد جان نثار فاطمه 


گر چه آوایی به جز بابا نداشت 

خواهرت او را خرابه جا گذاشت 


قد کمان و خسته و جان بر لبم

دیده وا کن ای برادر زینبم


در کنارت اشک ریزم یا حسین  

کن دعا از جا نخیزم یا حسین


داریوش جعفری

#امام_حسین

در سینه دم بدونِ هوایت وَبال ماست 

رنگ خزان...بدون بهارت جمال ماست 


اشک غم تو شد سبب عفو آدمی 

این اشک روضه های تو اوج کمال ماست 


هر لحظه هر کجا بخدا با توام حسین 

نام تو رزق روز و شب و ماه و سال ماست  


گلدسته گنبدت نه فقط یک حرم بود 

درگاه جنت است و رهِ انتقال ماست


حبل المتین تویی و خدا وصلِ مهرِ توست 

مهر تو راهِ قرب دل و اتصال ماست 


گر بی تو یک نفس بزنیم ای ره نجات 

آن دم دمِ هلاک و فنا و زوال ماست 


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق 

یک نقطه از کتاب تو و شرح حال ماست


در انتهای مرز جنون خیمه بسته ایم

سر دادن و به نیزه شدن اعتدال ماست


بادا فدای تو پدر و مادرم...حسین 

ذکر شهادتینِ زبانهای لال ماست

داریوش جعفری

#امام_زمان

در طالع من جز غم هجران اثری نیست 

گویا شب این فاصله ها را سحری نیست 


بیمار کسی هستم و این درد الهی ست

گفتند دوا بهر تو جز چشم تری نیست 


سرکرده ی بیچاره ترین منتظرانم 

بیچاره تر از من سر کویش نفری نیست 


برخیز و ببین حضرت دلدار نهانی 

خالی ز هوای تو به عالم که سری نیست  


از بسکه چکاندیم از این دیده غمت را 

از ما اثری مانده بجز مشت پری نیست


تا کی بنویسم ز تو با دیده ی خونبار

تا کی شنوم از گل رویت خبری نیست


گفتم که بدانی ز میِ عشق تو مستم

میخواره تر از من نفری،مست تری نیست


#داریوش_جعفری

 

 telegram.me/Jafari_daruosh

امام رضا ع

#امام_رضا


اینروزها دارد زمین بوی خراسان 

شد آسمان هم خادم کوی خراسان 


هر کس گره دارد به  کارش دست دارد 

امروز و هر روز دگر سوی خراسان  


خیل ملک جاروکش صحن و رواقِ 

خورشید هشتم ماه دلجوی خراسان 


اختر ببین با شوق آمد تا که شاید  

خادم شود در برج و باروی خراسان 


اعجاز کرد و شهره شد بر هر دو عالم

تصویر و یاد و نام آهوی خراسان 


یکبار دیگر از امامم یاد کردم 

بازم هوای صحن گوهرشاد کردم



تنها فقط تو پنجره فولاد داری 

تنها فقط تو صحن گوهر شاد داری 


سلطان تویی عالم غلامت حضرت شاه  

تنها خودت ارگ رضا آباد داری


یک لشکر از حور و ملک خدمتگزارت 

جای کمیته لشکر امداد داری 


آقا تو اعجازی که کردی در کسی نیست 

تنها تو ماوا در دل صیاد داری 


گفتی سه جا آیم سراغت بهر یاری 

من هم غریبم نیت امداد داری


جان جوادت نام من را هم صدا کن

پای مرا هم سوی سقا خانه وا کن




دست من و دامان تو خورشید هشتم

چشم من و احسان تو خورشید هشتم


بیمارم و سوز تبی در دل نشسته 

درد من و درمان تو خورشید هشتم


هفت آسمانها را رصد کردم کسی نیست

همپایه ی عنوان تو خورشید هشتم 


حاتم دخیل دامن تو مانده عمری

شاید شود مهمان تو خورشید هشتم 


 خیل ملائک هر یکیشان خیره مانده

بر عزت دربان تو خورشید هشتم


خدام کویت جملگی نیکو سرشتند

بی شک غلامانت همه اهل بهشتند


تو آسمانی منصب استی پر نخواهی 

تو چشمه ی خورشیدی و اختر نخواهی

 

تو آرزوی هر صدف در عمق دریا

در ثمینی تو خودت گوهر نخواهی 


داری عزیزی چون جوادت مظهر جود

با بوی زهراییِ او عنبر نخواهی 


وقتی رقم زد هر چه حق بر آن رضایی

 کرسی و دیهیم و خدم لشکر نخواهی 


 روی سیاه آورده ام بر درگه دوست

ای وای بر من گر مرا نوکر نخواهی


 شاهد فقط جسم است تو جانی و جانان

سلطان علی موسی الرضا شاه خراسان


داریوش جعفری

حصرت رقیه س امام حسین ع

#امام_حسین

#حضرت_رقیه



دانه ی مهرت به دل شد در نهان آمیخته 

شعله ای هم از تو در پی شد به جان آمیخته


از حریمت قبله گاهی ساختم در قلب خویش 

شور عشقت شد به جانم بی امان آمیخته


آتشی بر پا نمودی بین دو دریای آب

 این شرر شد با دل اهل جهان آمیخته 


تا نظر بر گنبدت کردم دلم از دست رفت 

خون دل شد تازه با اشک روان آمیخته


تشنه لب در زیر تیغ و نیزه جان دادی حسین

حنجرت با شمر و رَٱسَت با سنان آمیخته


هر کجا شد روضه ای بر پا به یاد کربلا

روضه ات شد با مزاری بی نشان آمیخته


کربلا و کوفه و رنج اسارت درد و غم

یک به یک با سایه ی سروی کمان آمیخته


خیزران و لعل لبها ، طشت زر ، شام خراب

این معما شد به طفلی ناتوان آمیخته


#داریوش_جعفری

 

 telegram.me/Jafari_daruosh

حضرت معصومه س

#حضرت_معصومه


دارد قلم هوای تو والا تبار را 

خواهد بیان کند کمی از اعتبار را 

باید بگوید از تو و یا ذوالفقار را 

شاعر بساط کرده چنین نقش یار را

ترسیم کرده جای نگاهت بهار را



عطر تو میوزد به خزان و بهار قم 

گلدسته گنبد و حرمت اعتبار قم 

تنها نه من امام زمان بیقرار قم 

علامه ها حقیر و تویی شاهکار قم 

مستی بده ز یک نگهت میگسار را



ای آنکه از وجود تو قلبم جلا گرفت 

از یمن مقدمت قم و ایران صفا گرفت 

باید که از تو مشهد و هم کربلا گرفت 

هر کس به هر روش مددی از شما گرفت

روشن کند ز برق نظر شام تار را



 بانو دخیل دامن پاکت تمام شهر

 ساییده سر به پای و به خاکت تمام شهر 

شد سینه چاکِ سینه ی چاکت تمام شهر 

اصلا خراب و مست و هلاکت تمام

 شهر

لبریز کرده ساغر مهرت خمار را


اخت الرضا تویی و وفا اصل کارتان

تو بیقرارِ یار و جهان بیقرارتان 

راهی شدی ز خانه ی خود سوی یارتان 

آری کم از عقیله نبود اعتبارتان 

تفسیر کرده ای به عمل غمگسار را


معصومه ای و دختر موسی بن جعفری 

زینب شناس و زینب کبرای دیگری 

آهو منم تو ضامن آهوی محشری 

از نسل حیدری و رضا را تو خواهری 

درمانده ام سیاهه کنم اعتباررا


تو آمدی که بهر رضا خواهری کنی

 با نام فاطمه ز دلم دلبری کنی

 اینجا حرم زدی که به ما سروری کنی

 قم را دمشق محترم دیگری کنی

 زهرا شدی مدینه کنی این دیار را


وقتی که هفته ای ز تو نامش کرامت است 

وقتی برای ما قدمت عین رحمت است

 وقتی که خادمت به جنان غرق عزت است 

وقتی برای ما همه ایل تو نعمت است

 باید فدایی ات کنم ایل و تبار را



(بانو اگر چه از وطن خود بریده ای 

رنج فراق روی برادر کشیده ای 

شکر خدا که پیش محبان رسیده ای

شکرِ خدا که راسِ به نیزه ندیده ای 

از پای کودکان نکشیدی تو خار را) 


 خاکم اگر ندیده بلا از تو و رضاست

 هر کس که رفته کرببلا از تو و رضاست

این لطف و مرحمت ز خدا از تو و رضاست 

این اعتبار و عزت ما از تو و رضاست 

 شاهد گرفته از تو چنین برگ و بار را


داریوش جعفری

حضرت زهرا س

#حضرت_زهرا


ای مسیح جان حیدر فاطمه 

یاس نیلی رنگ پرپر فاطمه 


ای پرستوی غمینم خنده کن 

دیده بگشا و مرا شرمنده کن 


بر دلم با رفتنت آذر مزن 

شعله بر جان و دل حیدر مزن 


پشت حیدر گرم بر پیمان توست

قدرت حیدر گرو بر جان توست


مرد خیبر التماست می کند

اشک چشمش را لباست می کند


بر لباست گر به جز خوناب نیست

بین ما پیمان شکستن باب نیست


ای قرارم دست از حیدر مکش

مرغ عشق من ز بامم پر مکش


دیده واکن ای بقربان سرت

کن نظر بر حال زار دخترت


زخمی و لبریز دردی فاطمه

خانه را آشفته کردی فاطمه


ای قرار حیدر و جان حسین

بیقرارت هم حسن هم زینبین


بین بستر دست خود حرکت بده

خانه را با یک سخن برکت بده


قلب حیدر را ز غم بشکافتی

فاطمه جان یک کفن کم بافتی


آه حیدر اشک زینب را ببین

بی تو زهرا میشوم خانه نشین


فاطمه این وصل را هجران مکن

خانه را با رفتنت ویران مکن


@Jafari_daruosh

#مناجات


ای که بدون نام تو...درد دوا نمیشود 

وی که بدون ذکر تو...زخم شفا نمیشود


حمد فقط سزای تو...سجده فقط به پای تو

جز تو کسی که لایقِ...حمد و ثنا نمیشود 


زنده ی تا ابد تویی...هم احد و صمد تویی 

لم یلد و وجود تو...جزءِ فنا نمیشود 


ای همه میل جان و تن...ای نی و نای این بدن 

نایِ نیِ وجود من...بی تو نوا نمیشود 


مهر تو مایه ی گِلم...ذکرِ تو شور محفلم 

با تو رفیقم و دلم...از تو جدا نمیشود 


معدنِ درد و ماتمم...همدمِ غصه و غمم 

حاجت قلب خسته ام...بی تو روا نمیشود 


عشق تو آشنای دل...مهر تو شد دوای دل 

حق تویی و که حقٌِ حق...هیچ ادا نمیشود


همدمِ جام بوده ام...مستْ مدام بوده ام 

هیچ شراب دلکشی...یاد خدا نمیشود


#داریوش_جعفری 

@daruosh_jafari

حضرت زینب س


خانه ی فاطمه امروز تماشا دارد 

تحفه ای از طرف عالم بالا دارد

سجده ی شکر علی دارد و این...جا دارد

پس از این خون خدا زینب کبرا دارد


کوثر جان نبی کوثر دیگر آورد

همسر شیر خدا فاطمه دختر آورد



رونق خانه ی زهراست سر و جان به فداش 

اولین دختر مولاست سر و جان به فداش 

کوثر دوم دنیاست سر و جان به فداش 

شاهد غربت باباست سر و جان به فداش 


اسوه ی صبر و وفا دختر زهرا آمد

مژده ای اهل ولا زینب کبرا آمد



این که ویرانه ی دلها ز غمش آباد است

این که مریم به کنیزیِ درش دلشاد است

این که آیینه ی زهرا و علی بنیاد است

این که در صبر و وفا بر همگان استاد است


این که زینِ اَب و هم قافله ی پنج تن است

شافع روز جزایِ من و امثال من است


مریم و هاجر و آسیه همه خاک درش

علی و فاطمه محو رخِ همچون قمرش

کفو زهرا بود و هاشمیان گرد سرش

او علمدار حسین است و حسین در نظرش


از ولادت همه دم پشتِ برادر بوده

ذوالفقار سخنش حیدرِ دیگر بوده


صدف آل کسا حضرت زینب آمد

دختر شیر خدا حضرت زینب آمد

گهر آل عبا حضرت زینب آمد 

قاصد کرببلا حضرت زینب آمد



از سفر آمده و داغ برادر دارد

با خود هفتاد و دو تا نامه ی بی سر دارد



تو پرستاری و عالم همه بیمار تو شد

ما گرفتار تو ارباب گرفتار تو شد

یوسف فاطمه راهی سرِ بازار تو شد

نام دین مانده اگر مانده از ایثار تو شد


ما مسلمان شده ی همت و ایثار توایم

از ازل تا به ابد جمله بدهکار توایم



خاطرت جمع کنار حرمت ما هستیم  

جان نثار تو و ذریه ی زهرا هستیم 

این عجب نیست...که ما شیعه ی مولا هستیم 

دست داعش نرسد بر حرمت تا هستیم 


نه فقط بهر بقایِ حرمت سربازیم 

وسط خاک بقیع پنج حرم میسازیم


#داریوش_جعفری 

@Jafari_daruosh


#حضرت_زینب

حضرت زهرا س

#حضرت_زهرا


جایی که اعتبار گدا فرق میکند 

حتماً اصول جود و سخا فرق میکند 


در خانه ی محقٌر زهرای مرضیه

با آفتابْ...نوعِ عطا فرق میکند 


ما ریزه خوارِ سفره ی احسان حیدریم

پس نحوه ی ارادت ما  فرق میکند


حقِ کتاب و آل نبی چون ادا نشد 

بغض نبی و رنگ کسا فرق میکند 


وقتی ملیکه ای ز زمین میشود جدا 

یعنی که حکم وطرح قضا فرق میکند 


این روزها که حال مادرمان روبراه نیست 

شرح شراره های عزا فرق میکند 


حال و هوای بیت علی درد و ماتم است 

درد و عزای آل عبا فرق میکند 


سیلی شود نصیب تمامیِ مادران؟

یا احترام فخر نسا فرق میکند؟


میخ در است و سینه ی زهرا و شعله ها

این شعله ها به کرببلا فرق میکند


داریوش جعفری

حضرت زهرا س

#حضرت_زهرا


هر نقطه ز آیه های کوثر میسوخت 

دروازه ی وحیِ حیِّ اکبر میسوخت 



از خانه ی وحی شعله بالا میرفت 

جبریل میان شعله ی در میسوخت 

 



از آتش کینه ای که برپا شده بود 

در عرش دلِ خون پیمبر میسوخت 



زهرا به میانِ خانه...در در آتش 

اما جگر فاتح خیبر میسوخت 



ام الحسنین و مادر زینب؟... نه

مصداق ترین واژه ی اطهر میسوخت 



ز آنروز نود بار به هر روزِ خدا 

پا تا به سرِ همسرِ حیدر میسوخت 



این شعله کشیده شد به جایی که نپرس

در دشت عطش دامن و معجر میسوخت 



پاکوب سم اسب تنِ خونِ خدا

ای وای دوباره باز مادر میسوخت


#داریوش_جعفری 

@Jafari_daruosh

امام زمان عج

#امام_زمان


باز امروز هوای دل من طوفانیست

ابر چشمان سیاهِ غزلم بارانیست


باز دلتنگ هوای تو شدم میدانی؟

که به دنبال تو کارم همه سرگردانیست


هر طرف می نگرم ردّ و نشانی از توست

هر طرف از تو دو صد کشته و صد قربانیست


صبح شنبه زدم از خانه برون در پیِ تو

هفته ای رفته و از تو خبری گویا نیست


تا به کی فال بگیرم که تو کی می آیی؟

تا به کی رنگ تفاّل زدنم هجرانیست


شرح این درد نه در بیت بِگُنجَد نه غزل

بحر انشای فراقت به دو عالم جانیست


کاش هاتف خبر آرَد به سوی منتظران

شب جمعه شب وصل است و شب پایانی ست

#داریوش_جعفری 

@daruosh_jafari

حضرت ام البنین س

#حضرت_ام_البنین


مرگ من بود دمی کز تو خبر آوردند 

به همه عضو تنم درد و شرر آوردند


من همان روز ز جان دست کشیدم که اینجا

تحفه...پیراهنی از راه سفر آوردند


عزت آل علی کو که بر این خاک نبی 

خواهری خم شده با دیده ی تر آوردند 


خم به ابرویِ منِ امّ بنین هیچ نبود 

به زمانی که غم مرگ پسر آوردند 


لیک بشکست قدم کز سفر کرببلا 

به مدینه خبر از نیزه و سر آوردند 


آه از آندم که شنیدم ته گودالِ عطش 

ز تنِ اطهر تو جامه به در آوردند 


روضه ای گفت بپا شد دل ویرانه ی شام

سوی دختر سرِ خونین پدر آوردند


بارها گفته ام و بار دگر میگویم 

مرگ من بود دمی کز تو خبر آوردند


#داریوش_جعفری 

@Jafari_daruosh

حضرت زهرا س

#حضرت_زهرا

#ولادت


مژده مژده خبر خبر آمد

به شب عاشقان سحر آمد

صدف خاک را گهر آمد

صبح نورانی ظفر آمد

بزم شور و نشاط برپا شد

 قمر مصطفی هویدا شد


عاشقان عیدتان مبارک باد 

عشق جاویدتان مبارک باد 

تف خورشیدتان مبارک باد

شب تجدیدتان مبارک باد 

از رهِ لطف حضرت داور

درِ کوثر به رویتان وا شد


فصل گل آمد و بهار آمد

نغمه ای تازه در هزار آمد

از خدیجه مَهی به بار آمد

به دل مصطفی قرار آمد

از نسیم بهارِ ام کساء

پر شکوفه تمام صحرا شد


شب شعر و شب غزلخوانیست

شب شادی سرور و مهمانیست

حال شوق ملک چه طوفانیست

عرش و فرش و سما گل افشانیست

حضرت حق عنایتی فرمود

پدر دین دوباره بابا شد


شب میلاد حضرت دختر 

شب میلاد حضرت مادر

شب میلاد حضرت کوثر

شب میلاد همسر حیدر

شب شور و نشاط ارض و سماء 

شب میلاد مام طاها شد


شرح کوثر و هل اتی زهرا

ثمر نخل مصطفی زهرا

سپر جان مرتضی زهرا

اسوه ی جود مجتبی زهرا

مادر زینبین و هم حسنین

مادر کربلا و سقا شد


ز محبّان حضرت حیدر

هر که او را صدا زند مادر

یا که لب زد به باده ی کوثر 

خوف و ترسی ندارد از محشر

که خدا گفته روز وانفسا 

اختیارش به دست زهرا شد


شعر و شور و ترانه ام از توست

مستی جاودانه ام از توست

رزق اشک از تو دانه ام از توست

حرمت اهل خانه ام از توست

شب عید است و عید تو آمد

سال ما سال آل طاها شد


#داریوش_جعفری 


@Jafari_daruosh

امیرالمومنین ع

#امیرالمومنین



هیچ نسلی همتراز عترت پاک تو نیست 

هیچ درکی وسعتش هم سطحِ ادراک تو نیست


عالمان و عارفان را نیست فتوا غیر از این 

کافر محض است هر کس سینه اش چاک تو نیست 


دست ما کوتاه و انگور ضریحت اوج اوج 

بینوا آنکس که دستش بسته ی تاک تو نیست 


سرو هم بی سایه باشد با همه آزادگی 

گر که شاخ و برگ او از جنس خاشاک تو نیست 


اشک و آه و ناله ات تنها برای چاه بود

ای که کس واقف به سرِّ چشم نمناک تو نیست 


من هم آن مرغم که بال صد عقابم گر دهی 

قدرتِ پرواز من بالاتر از خاک تو نیست


#داریوش_جعفری 

@Jafari_daruosh

موس بن جعفر ع

#موسی_بن_جعفر


من هفتمین سلاله ی دربار حیدرم

موسای بی عصای تبار پیمبرم


جسمم کبود و زخمیِ باران کینه هاست

من وارث کبودیِ رخسار مادرم


من آسمانی ام که شده خاک مَسکَنَم

دستم به بند و هادی این قوم کافرم


شکر خدا که محبس من سجده گاه شد

مشغول ذکر نام خداوند اکبرم


میربزم اشک غم سرِ سجاده ی نماز

من روضه خوان حنجره ی شاه بی سرم


با روضه های نیزه و سر گریه می کنم 

یاد سه ساله و غمِ معصومه دخترم


گَر گِریَم از غریبی اولاد فاطمه

موسی بن جعفر بن حسین بن حیدرم


#داریوش_جعفری 

@Jafari_daruosh

حضرت علی اکبر ع

نا نوشته ها:

نا نوشته ها:

آیه ای از سوره ی کوثر رسید

بهر روز واقعه حیدر رسید


مصطفی شد جلوه گر بار دگر

حسن یوسف شد به عالم بی اثر


زانکه مصباح الهدی بابا شده

میزبان عرشیان لیلا شده


بال جبریل امین خاک رهش

موسی و عیسی غلام درگهش


یوسفان محو جمال ماه او

صد زلیخا کشته ی درگاه او


امشب از بیت حسین ابن علی 

بار دیگر شد محمد منجلی 


آمده مجموعه ی آل کسا

حیدر و زهرا حسن هم مصطفی


این حسین ثانی این طایفه ست

این مه نورانی این طایفه ست 


بند قنداقش مدار عالمین

از همان آغاز دل برد از حسین 


غارت دل می کند با خنده اش

یوسف و یعقوب و آدم بنده اش


قبله ی عشاق عالم روی او

چشم امید خلائق سوی او


سینه چاکش حضرت لیلا شده

محو رویش حضرت سقا شده


این علیِ اکبر آل علیست

اشجع الناس است و تمثال علیست


نام او بند دلم را پاره کرد 

مهر او درد و غمم را چاره کرد 


در غمش آواره ی صحرا شدم 

پر ز مجنون گشتم و لیلا شدم 


سینه شد صحرای سوزان از غمش

دیده شد بحر خروشان از غمش


گر که میخواهی بدانی کیست این

یا که دانی از تبار کیست این


این رکاب زینب کبرا بود

مصطفای روز عاشورا بود


این علی اکبرترین کربلاست

شبه پیغمبرترین کربلاست


این فنون دلبری از یاس داشت

پیر راهی همچنان عباس داشت


روز عاشورا به آه و زمزمه

گفت در گوش حسین فاطمه


تشنه ی آب گوارای توام

جان نثار جام لبهای توام


جام را بر لب گرفت و خواب رفت

خواب رفت از جان عالم تاب رفت


با چنین احوال و حسن و دلبری

با کمالات حسین و حیدری


برد جانم را به صحرای بلا

تا به شهر عشق شهر کربلا


@Jafari_daruosh


#حضرت_علی_اکبر_ولادت

حضرت رقیه س

#ولادت_حضرت_رقیه


گهری از صدف خون خدا آمده است 

گلی از طایفه ی آل عبا آمده است

برکه ای از دل دریای کسا آمده است 

گوییا جلوه ی خاتون نسا آمده است 

هیچ دانی که چرا؟ بهر کجا آمده است؟ 

ثمری از ثمر کرببلا آمده است



خانه ی خون خدا گشته چراغان امشب

به زمین فوج ملائک شده مهمان امشب

مطلع مهر شده منزل جانان امشب

ماه از شرم رخش سر به گریبان امشب

خجل از پرتو او انجم تابان امشب

نوه ی محترم شیر خدا آمده است



این که خود طایفه ای نیک و مکرّم دارد

این که بر بام فلک بیرق و پرچم دارد

فخر بر هاجر و آسیه و مریم دارد

از دل آل علی مُحرم و مَحرم دارد 

شیر زاده ست و به سر شور محرم دارد

دختر حضرت فرزند منا آمده است



نوه ی فاطمه هم جلوه ی کوثر دارد

نوه ی فاطمه هم خلق پیمبر دارد

نوه ی فاطمه هم هیبت حیدر دارد

نوه ی فاطمه هم دست به محشر دارد

نوه ی فاطمه هم ارث ز مادر دارد

کوثر دیگری از جنس وفا آمده است



پیش درگاه شما فخر تبارم این است 

هر چه دارم ز شما دار و ندارم این است 

سرورم پیش شما پیشه و کارم این است 

نام من خادمتان کنیه که دارم این است 

از ازل تا به ابد ذکر شعارم این است 

(عبد پابست توام) خیز گدا آمده است 



بخت یارش شد و وقت سفرش پیش آمد

سفر خانه ی حق با پدرش پیش آمد

با عموی ز قمر خوبترش پیش آمد

کنج ویرانه ی غم در گذرش پیش آمد

باز دیدار پدر گر چه سرش پیش آمد

گفت ای عمه بیا راس جدا آمده است



#داریوش_جعفری 


@Jafari_daruosh


#حضرت_رقیه_ولادت

طفلان حضرت زینب س

حاجیان چون یک به یک پرپر شدند

در منای عاشقی بی سر شدند


نوبت پرواز اهل راز شد

مادری با کودکان دمساز شد


رازهایی بهرشان افشا نمود

بالهای بلبلان را وا نمود


که ای گرامی یاوران احیا شوید

بال بگشایید و بر بالا شوید


اذن گیرید از شه صاحب ولا

عشق را سازید اینجا بر ملا


نوگلانش راهی صحرا شدند

دست بر دامان آن لیلا شدند


از همان راهی که مادر گفته بود

باز شد با شه ره گفت و شنود


که ای جهانی حاجی طوف سرت

اذن فرما جان زهرا مادرت


ما دو تا یار سرافراز توایم

تیغ بر کف هر دو سرباز توایم


کن نظر اینجا کفن پوش آمدیم

مست از جام تو مدهوش آمدیم


اشک ریزان شه گل لب را گشود

راه را بر نوغزالان وا نمود


سوی میدان هر دو گل راهی شدند

راهیِ سیر الی اللهی شدند


تیغ بر کف از یمین و از یسار

بر دل دشمن زدند از شوق یار


ناگهان باد خزانی پر گشود

برگهای شاخه گلها را ربود


دست گلچین دامن گل را گرفت

شعله ها دامان بلبل را گرفت


باز شد بازار حسن و دلبری

شد جمال یاسها نیلوفری


شاه آمد هر دو را در بر گرفت

یاسها را زیر بال و پر گرفت


شد روان از قتلگاه عرشیان

تا به سوی خیمه ی افلاکیان


گفت زینب دوستان کاری کنید

"یاورم را یاوران یاری کنید"


میروم دور از رخش در خیمه گاه

تا  نبینم  ماه  را  لبریز  آه


شکر من هم هدیه ای دادم بر او

خون طفلانم به من شد آبرو


گر که صد اولاد دیگر داشتم

یا که صد سرو دلاور داشتم


جمله را میکردم از جان فانی اش

خویش را هم میکنم قربانی اش


یا حسین ای تشنه کام کربلا

کشتی توحید ای نوح بلا


هستی خواهر فدایت دلبرم

ای امام بی معین ای سرورم


گر چه در فکر جدایی از منی

روح من فکر جدایی از تنی


ای تمام روح من از تن مرو

هستی من را بگیر بی من مرو


#طفلان_حضرت_زینب

خروج از مکه

نا نوشته ها:

حضرت ماه بگو باز مسیرت به کجاست

پسر شاه بگو باز مسیرت به کجاست


لیلیِ حضرت لیلا سوی صحرا نروی 

زلف آشفته سوی حضرت لیلا نروی 


نکند در دل خود میل بلا را داری 

شور عشق و هوس کرببلا را داری 


قیمت آب در آن بادیه چون جان باشد 

چه کنی گر لب طفلان تو عطشان باشد 


خبرت هست که در قافله دختر داری؟

خبرت هست رباب و علی اصغر داری؟


نکند زینب تو بی کس و تنها گردد

نکند معجر او خاکی صحرا گردد


نکند قاری قرآن به سرِ نیزه شوی

سرِ فارغ ز تن و همسفر نیزه شوی


کوفی آداب بدی نسبتِ مهمان دارد

کربلا خاک بلا...خار مغیلان دارد


مکتب شام ریا...مذهبشان نیرنگ است 

رسم مهمانی شان نیزه و چوب و سنگ است


میروی کاش رباب و علی اصغر نبری

میروی کاش در این قافله دختر نبری


میروی کفش فزون از حدِ طفلان بردار

شانه از بهر سر و زلف پریشان بردار


به زنان،معجرشان،فکر و حواست باشد

نظرت بر سر و انگشت و لباست باشد


کیستم من که بگویم به کجا خواهی رفت

یا چرا بر سفر کرببلا خواهی رفت


تو خودت عالم غیبی و خودت آگاهی

پور عین الَلهی و حضرت ثاراللهی 


ولی ای خون خدا بگذر از این کرببلا

تا نگردد سرِ زینب هدف سنگ بلا


مپسند اینکه سرت زینت نی ها باشد 

بعد تو زینب تو بی کس و تنها باشد 


دید اگر داغ تو با جمله ی یاران چه کند

دید اگر راس تو در طشت زرافشان چه کند


ولی انگار جرس خوانده که در راه شوی

فارغ از خویش و فدای خودِ الله شوی


پس بدان پشت سرت دل نگران میمانیم

دل به دل سینه به سینه به نوا میخوانیم


هر که دارد هوس کرببلا بسم الله

هر که دارد به سرش شور و نوا بسم الله 


#خروج_از_مکه


#داریوش_جعفری 


@jafari_daruosh

عبدالله بن الحسن ع

#حضرت_عبدالله_بن_حسن


چون همه صحراییان مجنون شدند

پیش لیلا جملگی در خون شدند


شه روان شد بر منای عاشقی

تا کند بر پا بنای عاشقی


باقی دلداگان پشت سرش

همنوا با ناله های خواهرش


که ای عزیز فاطمه تنها مرو

جانب گرگان در این صحرا مرو


گر چه اینان جمله مدیون تواند

تیغهاشان تشنه ی خون تواند


رفت تا هنگامه ای بر پا کند

عهد خود با خون خود امضا کند


تیغ بر کف یوسف ابن فاطمه

زد میان گرگها بی واهمه


روز کوفی را شبی خونبار کرد

عده ای را زیر تیغش  زار کرد


ناگهان شد رزمگاه کربلا

شاهد امواج طوفان بلا


روی خاک  افتاد از روی فرس

نیزه ای بگرفت از او راه نفس


تا که قاتل از کمر خنجر کشید

کودکی از دست زینب پر کشید


کرد فریاد ای عمو جانم حسین

ای همه عالم ترا در زیر دین


دیده واکن آمده ابن الحسن

تا فدا سازد به راهت جان و تن


شرم دارم زنده باشم بی گلم

ریزم از سر تا به پایت کاکلم


آمدم تا دست در راهت دهم

آمدم تا سر به دامانت نهم


این عجب نبود اگر احساسی ام

شیر نسل حیدرم عباسی ام


کار سقای جوانت میکنم

دست را حائل به جانت میکنم


مقتل من سینه ی سوزان تو

جان من جانا بلاگردان تو


آخرین سربازت ای مولا منم

آخرین حاجی در این صحرا  منم


من شهید سینه ی ثاراللهم

دیده وا کن ای عمو عبداللم


داریوش جعفری

ورودیه

#ورودیه


گلچین رسیده گلعذارم را بگیرد

باد خزان آمد بهارم را بگیرد


میترسم اینجا آید از ره ابر تیره

رخسار ماه شام تارم را بگیرد


من در قرارم بیقرارم بی حسینم

شاید که طوفانی قرارم را بگیرد


من حاجی این کعبه ی سیار عشقم

بت آمده راه مدارم را بگیرد


محصور یک امنیتم در آل هاشم

این نیزه ها ترسم حصارم را بگیرد


ای یادگار مادرم این دشت سوزان

ترسم بهارم لاله زارم را بگیرد


این شهر بغضی در دلش دارد ز حیدر

این شهر خواهد شهریارم را بگیرد


تیغ حرامی های اینجا بی نیام است

شمر آمده دار و ندارم را بگیرد


این قوم با ما کینه ای دیرینه دارد

این شهر نیت کرده یارم را بگیرد


داریوش جعفری