اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

در دل از زلف سیاهش گله چندان دارم

که به چشم اشک،چنان ریگ بیابان دارم


دل دریایی او منزل مه رویان است

من از این حال به دل خار مغیلان دارم


گفت از زلف سیاهش گله دارم که مپرس

من هم از عمق جگر شکوه از ایشان دارم


یاد رنگ سر زلفش همه شب تا به سحر 

خون دل میخورم و گریهء پنهان دارم


یوسف چاه نشینم که بر این جسم نحیف

زخم از گرگ نمک خوردهء کنعان دارم


دیرگاهیست که از لطف همین زلف سیاه

بی خطا حال خوشی گوشهء زندان دارم


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

سانچی

تقدیم به جان باختگان غیور سرزمینم در نفتکش سانچی

 


پَرکشید آتش و بنشست به ایوان شما

آب شد شعله ور از شعلهء دامان شما


گرم شد جان من از غیرتتان اما من

سوختم از شررِ آتشِ در جان شما


گُردهء شهر خمیدست از این داغ عظیم

داغ جانسوز شما غربت گردان شما


فاقد از رنگ و ریا سینه ز غم میسوزد

سینه سوزد ز شرار و غم فقدان شما


نه فقط چشم من از داغ شما میبارد

دیدهء کشور شیران شده گریان شما


پس از این نام وطن نام شما خواهد بود

نام....جمهوریِ اسلامیِ ایران شما


#داریوش_جعفری

چون به ایوان نجف بردند این دلداده را

عزتی دادند  این  عبد  ضعیف  ساده  را



خاک گشتم در  مسیر  عشقبازی  با علی

تا که روشن کرد رنگ و انحنای جاده را



عبد دربند علی گشتم خدا را شکر...من

آشنا  گشتم  به  معنا  معنیِ  آزاده   را



سر بخاک تربتش دادم ز اشک و شور و شوق

تا به سیلابی کشیدم صحبت سجاده را



چون ز چشمم می تراود قطرهء  دلداگی

نیست حاجت بر تنم جام و سبو را باده را



بارها خوردم به دیوار و در و خوردم زمین

بارها بگرفت نامش دست این افتاده را



داده از روز نخستین حق مهارم را به او

کی روا باشد جز او بر گردنم  قلاده  را



من غلام قنبرم اجداد من هم...اینچنین

نان شاهی خوش نباشد کام نوکرزاده را



#داریوش_جعفری 


telegram.me/jafari_daruosh

سانچی

#سانچی



رفت  تا مرحله ی  واژه ی  کمیاب  شدن

سوختن آب شدن پر زدن و خواب شدن



آب شد آتش و زد شعله به پروانه ولی

شمع  بارید از این سوختن و آب شدن



کشتی نوح ندیده است چنین طوفان را

به   دل   آب  نشستن  دُرِ   نایاب  شدن



عجب این مرحله از عشق جنون آمیز است

همدلِ  شعله  و  همسایه ی  گرداب  شدن



چیست این شورِ شرربارِ  بلاخیز ِ شگرف

که  چنین  برد  تنش  تا  شب  مهتاب  شدن



آب  هم تشنه ی  پیمانه ی  نابش شده بود

 آب هم  داشت  از  او  نیت سیراب  شدن



چه نماهنگ غریبی است که بر  تار  غروب

دست شستن ز تن و حضرت مضراب شدن



سوخت پروانه و خاکستر او رفت به  آب 

رفت   تا   پله ی   اولای    جهانتاب   شدن


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

ولادت بانوی عشق خاتون دمشق حضرت زینب س مبارک

منظومهء عشق و شور و مستی زینب

اسطورهء حلم و حق پرستی زینب


دیباچهء بندگی حسین است ولی

شیرازهء سرکتاب هستی زینب


#داریوش_جعفری

دوست داشتن شرط بر نمی دارد

نمیشود کسی را با شرط و شروط خواست  

بپذیر و دوست بدار انسانهای اطرافت را با شرایطی که دارند نه با شرایطی که برایشان ایجاد میکنی

یا دوست بدار یا دست بردار

من نمیتوانم تغییر دهم ولی میتوانم تغییر کنم

در دیده هزار نور ماه است هنوز

گرمای وجودمان براه است هنوز


از برف سفید شد همه شهر ولی

از درد نمای دل سیاه است هنوز


#داریوش_جعفری

حضرت زهرا س

ای جان جان جان که جنان بیقرار توست

وا کن دو دیده را که جهان غصه دار توست


وا کن دو دیده را و نفس بر علی بده

حیدر گره به کار تو و اشکبار توست


ای قبلهء کبود علی می روی.؟.چرا؟

این کهکشان عصمت حق در مدار توست


دفنت نموده ام به شب تار بی کسی

تن را به خانه بردم و روحم کنار توست


جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش

جانم رهین لطف تو در اختیار توست


سجاده پهن کرده و چادر نماز را_

بر سر گرفته زینب و در انتظار توست


بغض نهفتهء حسنم در عزای تو

تشریح گرد خاک ستم بر عذار توست


مسمار و سیلی و لگد و قبر مخفی ات

اینها همه گواه غم آشکار توست


telegram.me/jafari_daruosh

کاروانی که ترا با گل و ریحان آورد

گوییا یوسف مصری سوی کنعان آورد


ساربان دید چو آشفتگی ام،از سر لطف

شانه را بر سر گیسوی پریشان آورد


تبم از تن شد و تابی به دل و جان آمد 

آن دمی کز نفست نسخهء درمان آورد


از رخت جوش شرابین به دل و جان انداخت 

و از لبت شیر و شکر بر لب فنجان آورد


سایه ات بر سرم افتاد و نگاهم به رخت

پلک بر هم زدی و خنجر مژگان آورد


سینه ویرانه شد از سیل روان دل ما

سمت ویرانهء دل کرسی سلطان آورد


تکیه زد عشق،چنان حضرت سلطان و سپس

کشت ما را به همان شیوه که خود جان آورد


#داریوش_جعفری


telegram.me/daruosh_jafari

نه چنینم و چنانم...نه ز جنس آسمانم

نه سکوت بی نشانم...نه لبی گهر فشانم


نه به کس بود خطابم...نه به روی کس حسابم

نه به غیر دل سپارم...نه به فکر این و آنم


منم و دلی شکسته...منم و روان خسته

تویی آن تمام هستم...که نشسته ای به جانم


نه تو دل ربوده ای که...به جفا ز در برانی

نه سپرده ام دلم را...که جدا ز تو بمانم


هنرِ تو نو سرودن...هدفَت دری گشودن

نه چنان هنر به جانم...نه چنین هدف توانم


نه فقط نشسته در دل...که تویی تمام حاصل

تو شدی تمامیِ من ...تو نهانم و عیانم


تو همان دوا و دردی...که به جز وفا نکردی

منم آن که جز به نامت... نَنِشَست بر زبانم


تو تمام رحمت اَستی...تو دری به کس نَبَستی

تو ز من بگیر دستی...که تویی خدایگانم


تو بهارم و خزانم...تو تمام جسم و جانم

به دَرَت اگر زمانی...نَنِشَستَم بِنِشانَم


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

عشق رنج بیکرانی دارد و دارم گواه

اشک یعقوب و مقام یوسف و اعماق چاه


سوخت رنگین پیکرِ پروانه در سودای شمع

بس که گشت از شوق...گِردِ شعله و دود سیاه


خانهء مجنون به جا بود و بیابانگرد شد

عشق بُردَش اینچنین از خویش بی جرم و گناه


بهر قتل عاشق بیچاره خنجر چاره نیست

غمزهء معشوق عاشق کش تر است از صد سپاه


اینهمه شاهد رسید از حجرهء بازار عشق

تا بخوانی حکمی از این جرم و از این دادگاه


عشق خونریز است و سرکش مهر میکارَد ولی

از میان دشت خون جز لاله کِی رویَد گیاه


"خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم"

کاینچنین نقش آفرید از ما به برق یک نگاه


من ندارم شکوه ای از یار چون در کار عشق

قسمتِ کس نیست جز هجران و رنج و اشک و آه


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

مضمون تمام شعرهایم شد عشق

انگیزه ی  اوج  بالهایم شد عشق


سر رشتهء زندگی ز دستم بگرفت

زنجیر بلا به گِردِ پایم شد عشق


#داریوش_جعفری

من خراب دل خویشم ز تو آباد شدم

شوق گفتن ز تو بشکفت که فریاد شدم


تو همان سرِّ سکوتی که روانی در من

و از تو ای حضرت مضمون  غزل داد شدم


لب شیرین تو فریاد حلاوت فرمود

انعکاس از دل کوه آمد و فرهاد شدم


مهر افسونگر پاییز تو اعجاز نمود

که چنین غرق شکوفایی خرداد شدم


ای صبا از طرف ملک سحر جلوه نما

که به شوق رخ تو همسفر باد شدم


چیست این شور که شیرین به لبم آوردی

چیست این معجزه کز رنگ غمش شاد شدم


کیستی کز تو جهان با مددت نیک نوشت

من خراب دل خویشم ز تو آباد شدم


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

تقدیم به تو

با عشق درآمیخته ام از دمِ تو

از خلق بریده،گشته ام همدمِ تو

زخمیِ غمِ عشقم و تو مرهمِ من

با خویش غریبم و شدم محرمِ تو


#داریوش_جعفری

بیداریِ مان عمیق خوابی بوده

آبِ پس و پیشِ مان سرابی بوده


این مدت عمر را گران سنجیدیم

غافل که فقط فقط حبابی بوده


#داریوش_جعفری

در  حدّ   بضاعتم   فقیر  تو  شدم

با قامت راست سر به زیر تو شدم

میگفت که این دامِ جنون است نرو

بستم درِ عقل و من اسیر تو  شدم

#داریوش_جعفری

حضرت زهرا س

در میان شعله ها نیلوفرم آتش گرفت

 لانه ام در آتش افتاد و پرم آتش گرفت


میخ سرخی سر کشید از لای درب خانه ام

سینهء زهرا درید و پیکرم آتش گرفت


#داریوش_جعفری

آن که بخشید به تو حسن و دل آرایی را

هدیه کرده است به ما نعمت شیدایی را


همه سرمایهء من بُرد و به دل مهر تو داد

به کجا جای  دهم این  همه  دارایی  را


با تو الحق شده ام حضرت قارون زمان

تا که سودا کنم این گنبد  مینایی  را


به ملامت همه دارند نظر بر من و من

میخرم بر دل و جان لذت رسوایی را


رخصت از شمع گرفتم که بسوزم،فرمود

صبر کن...کرده طلب از تو شکیبایی را


جای عالم وسط شعلهء دل میسوزم

خوشم این حالت سوز و غم تنهایی را


سرو پیش قدِ تو سر به سرِ خاک کشید

سرو هم جز تو ندید این همه رعنایی را


میکُشی زنده کنی دل ببری جان بدهی

ز  که  آموخته ای  معجز  عیسایی  را


گر که از روی چو ماه تو بگیرند حجاب

جلوه ات سر بدهد محشر کبرایی را


رخ بپوشان ز همه خلق جهان، نیست به کس

تاب دیدار چنین شوکت  و  زیبایی  را


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

اشک هم بر حال زارم اشک میبارد مدام

اشک هم از دیده میبارد به پاس التیام



هر یکی چشمم یکی دام است سوی پای دل

دل شده صید گرفتار هوای این دو دام



میکنم امشب دعایی ای فلک آمین بگو

سایه ات ای عشق بر جان و سر من مستدام



با غمت دمساز باشم؟یا خیالاتِ خوش اَت

از کدامین دور باشم؟دل ببندم بر کدام



تا به اوجم بردی و بر خاک افکندی ولی

دلخوشم بر این فرود و اوج های این مقام



گفت در گوشم کسی یکسان نباشد کار چرخ

گفت و نَگرِفتم نِشَستم زار در این فکر خام



عاقبت این شد نصیبم  زین همه بالا و پست

سوختم تا ساختم  با آتش دل والسلام


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

حضرت عباس ع

#حضرت_عباس


ای معنیِ وفایِ تمامِ کتاب ها

وی اسوهء شروع همه انقلاب ها


ای عمقِ بیکرانهء دریای عاشقی

ای تشنه پشت کرده به امواج آب ها


تو یک تنه سپاهِ خدایی،به امر توست

گوشِ امیرِ لشکرِ عالیجناب ها


ما تشنهء توایم و ز دستِ تو میچکد

بر کام خشک جملهء خوبان شراب ها


مدیون جانفشانیِ تو ، اهل عالم و

ششماهه و سه ساله و حتی رباب ها


یک روز گرد خیمهء عشاق و روز بعد

از شرق نیزه ها شده ای آفتاب؟ ها


آتش گرفته خیمهء جان زمین و عرش

از اشک روی نیزه و آن پیچ و تاب ها


جا مانده دست تو به روی خاک کربلا

تا حشر چون شود تو کنی فتح باب ها


#داریوش_جعفری

شور و شوقی داشتم بر دیدنت دارم هنوز

سایه بودم بر سرت چون ابر، میبارم هنوز


آفتابی بودی و همسایه ام بودی ، ولی

در پسِ ابرِ سیه رفتی و تبدارم هنوز


پشت دیوار غمت با آه عمری بوده ام

آه هایِ سینه سوزِ پشت دیوارم هنوز


ای طبیب دردهایم از چه روگردان شدی

دیده وا کن تا ببینی بی تو بیمارم هنوز


اهل حق گشتم انالحق گفته ام منصوروار

کشتهء این عشق و عصیانم که بَر دارم هنوز


در هوای وصل تو چون ماه تا برداشتم

داشتم دالی به قامت ، ماهِ من ، دارم هنوز


نخل سر سبزی نشستم پای این دلدادگی

سوختم بی دل شدم بی برگ و بی بارم هنوز


گر نخواهی جان من میمیرم از بی حاصلی

امر فرما جان دهم ای جان که بیکارم هنوز


ای گسسته تار و پودم ،سرد و خاموشم همین

تارِ بی صوتم که در این قصهء تارم هنوز


لاله های واژگون را دیده ای؟ آنم ، که من

سر به سجده دارم و بر منبر خارم هنوز


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

بی تو بی تابم نمیدانی بدان

جوش سیلابم نمیدانی بدان


با تو دریایم نمی بینی ببین

بی تو مردابم نمیدانی بدان



روز بیدارم به شوق دیدنت

شب نمیخوابم نمیدانی بدان



ای طراوت های باران بهار

تشنهء آبم نمیدانی بدان



حضرت باران بباری قطره ای

سبز و سیرابم نمیدانی بدان



من برای شرح گنج حسن تو

واژه ای نابم نمیدانی بدان



با تو سرسبزم روانم جاری ام

بی تو در قابم نمیدانی بدان



قرص ماه روشن شبهای من

با تو مهتابم نمیدانی بدان



من همان دست دعایم کز طلب

سوی محرابم نمیدانی بدان



با تو آرامم نمیدانم چرا

بی تو بی تابم نمیدانی بدان



#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

کنار فال حافظ هفت سین و باد نوروزی

نوای  بلبل  شیدا  و  یاد  یار  دیروزی


همه خوب است در فصل بهار اما از این بهتر  

همان باشد که نوری بر دل و جانی بیفروزی


#داریوش_جعفری 

نوروز ۹۷ مبارک

ما غلامانی که پر بر خاک سلطان میدهیم

سر به پای مقدم سلطان خوبان میدهیم


گر چه افتادیم از پا پای این دلداگی

ما عصا بر دست موسی پور عمران میدهیم


ما خمار آلودهء جامی ز ساقی مانده و

باده پی در پی به جام جمع مستان میدهیم


شانهء لرزان و گریانِ همین دردیم لیک

شانه بر اشک و سر و زلف پریشان میدهیم


چون کویری خشک در هجران روی دلبریم

ابرِ تیره گشته و بر خاک باران میدهیم


ما همان دلبستگان ماه پشت  پرده ایم

هستیِ خود را به راه وصل آسان میدهیم


گر زلیخا دل به روی یوسف مصری سپرد

ما به بوی یوسف آل علی جان میدهیم


#داریوش_جعفری 


telegram.me/jafari_daruosh

امام جواد ع

امشب از بیت رضا نور به دامان داریم 


موج شادی به دل و روح و تن و جان داریم 


چه مبارک سحری از دم سلطان داریم 


هر چه داریم هم از شاه خراسان داریم


حیدری زاده گلی نیک نهاد آمده است


از عنایات خداوند جواد آمده است




خبر آورده که شب را سحری پیدا شد


قمر برج ولا را قمری پیدا شد


به نهال رضوی برگ و بری پیدا شد


ثمر آل علی را ثمری پیدا شد


گوش کن زمزمه ی دادرس از عرش رسید


مژده ای دل که مسیحا نفس از عرش رسید




شیعهء ناب ز بود تو شد اثنی عشری


روز چون شمسی و شب برج ولا را قمری


وقت میلاد تو سر داد خروس سحری


(چه مبارک پدری و چه مبارک پسری)


جود و احسان تو از شاه خراسان داریم


قدم خیر تو از حضرت سلطان داریم




ساقی و باده و جام و می و پیمانه تویی


به گل روی رضا شمعی و پروانه تویی


جسمی و جانی و هم حضرت جانانه تویی


خانه را نوری اگر هست در آن خانه تویی


باید این پای بر این خوان و بر این خانه کشید


دست سوی تو و دست از می و پیمانه کشید




قدمش معنی جود است همین را عشق است 


به رضا بود و نبود است همین را عشق است 


هم قیام است و قعود است همین را عشق است


بعد حق حق سجود است همین را عشق است


بر ملامتگر کج فکر جواب آمده است 


هم جواد آمده هم ابن رباب آمده است




خیز و تبریک بگو هم به رضا هم به حسین 


هم به ما رحمت حق گشته عطا  هم به حسین

  

فخر دارد پدرت بر تو خدا هم به حسین  


هدیه ی حضرت حقی تو به ما هم به حسین 


پسر شیر خدا شیر به دامان دارد 


ثمر از باغ جنان نخل خراسان دارد




مژده ای دل که عروس علوی مادرشد


پسر آورده و ششماهه علی مظهرشد


با که گویم که گل از باد خزان پرپر شد


اصغری بود و به نی رفت و علی اکبر شد


پای نی باقی باغ و به سر نی سر او


لاله سان سوخت ز داغ رخ او مادر او




#داریوش_جعفری


telegram.me/jafari_daruosh

از لبانت میچکد مِی ، باغ انگورت کجاست؟

چشم تو ماه است گویا ، چشمهء نورت کجاست؟


هر چه میگردم بهشت من نمیبینم تو را

من نمیدانم بگو آن منزل دورت کجاست؟


مهری و ماهی و دریایی و ماهی کیستی؟

در زمین دُرِّ زمانی جای گنجورت کجاست؟


من تو را پیش خدایان هم عبادت میکنم

خواهشی دارم ، بفرما وادی طورت کجاست؟



یک نفس دارم طلب ، یک جان بدهکارم ، کدام؟

حکم فرما ، شاه شاهان،لوح دستورت کجاست؟


وعدهء دیدار دادی در سرای همدلی

بی دلم بی تو ، نمیدانم که منظورت کجاست


هر که مغضوب تو شد حتی ندارد گور هم

گور گُل بارانِ دلدارانِ مغفورت کجاست؟



تو مرا تا چشمهء شعر شرابی میبری

زان نمک خواهم که داری ، چشمهء شورت کجاست؟



من خمار باده ام با من مگو شعر شراب

از لبانت میچکد می ، باغ انگورت کجاست؟


#داریوش_جعفری


telegram.me/daruosh_jafari

دستها زخمی و دل خونین و تن ها داغ داغ

بر نمی آید صدا از نای قمری و کلاغ



بلبلان خاموش در کُنجی خزیدند از هراس

بس که ردِّ پای صیاد است در این کوچه باغ



قصهء اینروزها مکر است و نیرنگ و فریب 

مثل روباهی که دارد چشم بر منقار زاغ




شرح حال عالمی را گر به دل داری چه سود

در شب آسودگی از کس نمیگیری سراغ



بشنو از من این نصیحت ، آبِ جان خویش را

پاک کن ای جانِ جان از خُلق بد با سنگداغ



روزِ روشن ساکن چاه سیاهی میشوی

گر به شام تیرهء یاران نَیَفروزی چراغ



دست بر زانوی خود بگذار روز سخت،لیک

دستگیری کن ز یارانت به هنگام فراغ


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

۲۴/۱/۹۷

یافتم از عشق رنگی در دلم

گفتمش از خود بگو ای حاصلم


گفت من را از دل طاها بجو

از نبی و حیدر و زهرا بجو


عشق یعنی شاه مردان نیمه شب

 روی دوشش کیسهء نان و رطب


عشق یعنی انقلاب حیدری

عشق یعنی مادری پشت دری


عشق غربت در میان خانه است

قصهء شمع و پر پروانه است


عشق یعنی از مدینه تا فرات

محو روی دوست از سر تا به پات


عشق یعنی خیمه در دشت بلا

عشق یعنی ماجرای کربلا


عشق یعنی سوختن آموختن

دیده بر یک جسم پاره دوختن


عشق یعنی وادی خیرالعمل

جان دهی با ذکر احلی من عسل


عشق یعنی پاکبازی ،دلبری

طفل و تیر و اشک و مهر مادری 


عشق یعنی تشنه در دریای آب

عشق یعنی پشت پا بر ناثواب


عشق یعنی دست از پیکر جدا

عشق یعنی شیر یعنی با وفا


عشق یعنی تیر کین در چشم ماه

مشک بر دندان و بر لب آه آه


عشق یعنی خیمه ها را قائمه

فاطمه با چشم تر در علقمه


عشق یعنی دست در اوج هنر

بهر حفظ جان معشوقت سپر


عشق یعنی بین گودال بلا

بر غمت سازی خدا را مبتلا


عشق یعنی نازنینت زیر تیغ

جسم قرآن مبینت زیر تیغ


عشق یعنی بیکسی مضطر شدن

دست بسته فاتح خیبر شدن


عشق یعنی دختر شیر خدا

بی کس و تنها میان خیمه ها


عشق را این زن به صحرا آفرید

عشق را یکباره معنا آفرید


عشق را از روی تل فریاد کرد

کربلا را کعبهء امداد کرد


زخمهای عشق را تا شهر شام

داد با زخم دل خود التیام


نطق در کاخ ستم آغاز کرد

مصحف احقاق حق را باز کرد


عشق یعنی فاطمه ، زهرا شدن

یاور دین ، زینت بابا شدن


عشق یعنی آتشی افروخته

سینه ای از داغ و ماتم سوخته


عشق یعنی بی سپر جانت به کف

عشق یعنی معجرت باشد هدف


عشق یعنی گوشهء ویرانه ای

پای گیرد مجلس شاهانه ای


"عشقبازی کار هر شیاد نیست

این شکار دام هر صیاد نیست"


عشق یعنی پا به راه حق شدن

عشق یعنی راضیِ مطلق شدن


عشق یعنی تا خدا دلدادگی

عشق یعنی سادگی آزادگی


عشق یعنی اوج تا پای خدا

عشق یعنی سر جدا پیکر جدا


عاشقان انا الیه راجعون

عشق یعنی حا و سین و یا و نون


#داریوش_جعفری 


telegram.me/jafari_daruosh

ذوقی نداشت برف زمستان بدون تو

عطری نداشت فصل بهاران بدون تو



آه ای طراوت همهء فصلهای ناب

شوری نداشت نم نم باران بدون تو



دریا و کوه و چشمه و جنگل،کویر خشک

سرتاسر زمین شده زندان بدون تو



 سیاره ها همه به جنون در هوای وصل

چشم ستاره ها همه گریان بدون تو



ای همنشین باده و مینا بدون من

تنها منم به خلوت خوبان بدون تو



تفسیر واژه ها همه حیران برای من

معنای واژه ها همه هجران بدون تو



گنجینه میشوم ز تو،گنجینه ای گران

ماندم که میشود شوم انسان بدون تو؟


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari

در هوایش شعله از سر تا به پا پا تا سرم

سوخت زین آتش تمام تار و پود دفترم



یار شیرین کار من بر کام تلخم خنده کرد

چشم پوشید از من و حال دل و چشم ترم



وقت دل بردن به نازی انحصاری بست عهد

کز سرِ  جان هم برایت بی محابا بگذرم



بر وفای عهد خود بگذشت از جانم ، که هیچ

برنخیزم ، گر که صد جان جا شود در پیکرم



قعر دریای جنون ساکن شدم بی واهمه

چشم آن دارم صدف گردم به گرد گوهرم


 

سر به صحرا دل به دریا پای در راهم هنوز

هر کجا باشد بلایش با دل و جان میخرم



بیستون را کَند فرهاد از شرار عشق و من

بیستون میسازم از این شور شیرین پرورم


#داریوش_جعفری 


telegram.me/daruosh_jafari