اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

ورودیه

نا نوشته ها:

خودم:

کاروان چون وارد این خاک شد

آه ها از سینه تا افلاک شد


پرده ای از محملی شد بر کنار

رفت از جان و دل راکب قرار


صحنه را چون دیده ی پروانه دید

دشت را در قاب یک غمخانه دید


بارها از روی مرکب باز شد

هر گلی با بلبلی همراز شد 


شمع خودسوزِ جمال جمع بود

زین میان پروانه گرد شمع بود 


کرد بر دلدار خود روی سخن

که ای عزیز مادرم دلدار من


سینه ام را اینچنین آشوب چیست

بوی خون می آید اینجا خوب نیست


ترس دارم بینمت در خاک و خون

ترس از این نیزه های واژگون


خاک اینجا بوی غربت میدهد

بوی درد و رنج و محنت میدهد


ترس دارم بی علی اکبر شوم

بی علمدار و علی اصغر شوم


یا اخا بگذر از این خاک بلا

بگذر از شام و عراق و کربلا


جان من جسم مرا بی جان مکن

خانه ی امید من ویران مکن


بارها داغ جدایی دیده ام

زخمها از بی وفایی دیده ام


کوفیان را در وفا سنجیده ام

فرق خونین پدر را دیده ام


عهد اینان بازی روی و ریاست

کوفه با بشکستن عهد آشناست


خیز تا زین خاک غم افزا رویم

بار بربندیم از این صحرا رویم


شمع گفتا که ای عزیر مادرم

آگهم از آنچه گویی خواهرم


لیک این فرمان حیٌِ داور است

این نِیِستان خود منای اکبر است


گوش کن این صور اسرافیل را

آیه های ذبح اسماعیل را


کن مهیا جان خود را بر بلا

میروی بی من ز خاک کربلا


#داریوش_جعفری 

#ورودیه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.