-
رباعی
سهشنبه 20 بهمن 1394 23:28
یارب تو بگو که ای ابرمرد بیا ای مرهم سینه های پر درد بیا ز این سیصد و سیزده نفر چشم بپوش همپای خودت نیست کسی مرد بیا #داریوش_جعفری
-
تک بیت
سهشنبه 20 بهمن 1394 23:27
تو را من چشم در راهم نمیگویم چنان نیما که در راهت نهادم جان ناقابل که باز آیی #داریوش_جعفری
-
طنز
سهشنبه 20 بهمن 1394 23:26
نیمه طنز شعر را من دوست میدارم ولی بودار...نه شاعر هر جا که گویی میشوم دربار...نه همسرم را دوست می دارم همیشه هر زمان شعر دارم مینویسم این زمان اینبار...نه در رکابت میزنم بانو قدم هر جای شهر هر کجا گویی به فرمانم ولی بازار...نه مستند میبینم و طنز و حیات وحش را کیمیا میبینم و در حاشیه اخبار...نه دوست دارم کل بازیهای...
-
رباعی
سهشنبه 20 بهمن 1394 23:25
(هرکس به هر اندازه خوبی یا بدی کند نتیجه اش را می بیند) سوره الزلزله آیات7 و 8 هر چه بد خواهی بکن اهل گلایه نیستم می نشینم تا زمان وعده ی شرّاً یره گر چه میدانم تو هم اهل تلافی نیستی پاسخ اعمال من هم تا دمِ خیراً یره #داریوش_جعفری
-
رباعی
سهشنبه 20 بهمن 1394 23:25
(هرکس به هر اندازه خوبی یا بدی کند نتیجه اش را می بیند) سوره الزلزله آیات7 و 8 هر چه بد خواهی بکن اهل گلایه نیستم می نشینم تا زمان وعده ی شرّاً یره گر چه میدانم تو هم اهل تلافی نیستی پاسخ اعمال من هم تا دمِ خیراً یره #داریوش_جعفری
-
داریوش جعفری
سهشنبه 20 بهمن 1394 23:23
نیمه شب چون به برم بستر خواب آوردند نامه ی رنج مرا بهر حساب آوردند همه ی آنچه نمودم به عیان و به خفا از کجا بود ندانم به شتاب آوردند آنچه از کرده ی خود هیچ حسابش کردم یک به یک جمع زدند و به حساب آوردند مو شکافانه ورق خورد همه دفتر عمر کودکی پیری و هم عهد شباب آوردند هر جفایی که شد از دست و سر و چشم و زبان سرِ میزان...
-
داریوش جعفری
سهشنبه 20 بهمن 1394 23:21
سماوات و زمین گوید...امیرالمومنین حیدر اصول و فرع دین گوید...امیرالمومنین حیدر خلیل الله می گوید...کلیم الله می گوید و عیسی هم یقین گوید...امیرالمومنین حیدر نه تنها این زمین گوید...نه تنها اصل دین گوید که ختم المرسلین گوید...امیرالمومنین حیدر همه آیات یزدانی...حروف رمز قرآنی دمادم یا و سین گوید...امیرالمومنین حیدر...
-
داریوش جعفری
سهشنبه 20 بهمن 1394 23:20
صد شکر از این منصب شاهی که ندارم خدّام و حَشَم تخت و کلاهی که ندارم سردارِ سرافراز خودم...خادم خویشم دلگرم همینم به سپاهی که ندارم گرگان همه از پیکر من جامه دریدند صد شکر دگر...راه به چاهی که ندارم آمد به کلافی بخرد بردگی ام را نادم شد از این قدرت آهی که ندارم جز سجده به درگاه تو ای حضرت حاضر سوی که برم پای به راهی که...
-
داریوش جعفری
سهشنبه 20 بهمن 1394 23:18
بار دیگر مطرب آمد شور مستی ساز کرد داستان دلبری در گوش من آغاز کرد دست بر مضراب دل با عشوه برد از راه گوش تا که بند و قفل اسرار دلم را باز کرد شور شیرین آفرید و حالت فرهاد داشت صوتِ محزونیِ مجنون را طنین انداز کرد با همین حزنِ فراگیرِ جنون آمیزِ تلخ داستان دلبری را کنج دل آواز کرد آنچنان شد ساکن ویرانهء دل که عاقبت...
-
داریوش جعفری
پنجشنبه 8 بهمن 1394 17:36
سحر با باد میگفتم حدیث زندگانی را شکایت از غم خود کردم و عیش فلانی را که پاسخ گفت ز این شکواییه بگذر که میبخشی به طوفان فنا در لحظه بنیان جوانی را ثنا گوی خدا باش و ز حال خویش شاکر شو ندیدی سایل درمانده ای بر خرده نانی را یکی مجنون به صحرا آن یکی مفلوک و درمانده نظر کن تا ببینی محشری از ناتوانی را اگر رنج است امروزت...
-
داریوش جعفری
چهارشنبه 7 بهمن 1394 23:21
آرزویم بود در آغوش خود گرمم کنی یا کشی دست نوازش بر سرم نرمم کنی گر ندادی هیچ دلگرمی به جانم...بگذریم لااقل با وعده ای میشد که سرگرمم کنی داریوش جعفری
-
داریوش جعفری
چهارشنبه 7 بهمن 1394 12:17
کاشتی هر دانه ای در بستر پندار خویش داشت خواهی کرد سهل و ساده با گفتار خویش این زراعت نیست بی حاصل که در وقت درو میکنی برداشت کشت خویش با کردار خویش داریوش جعفری
-
داریوش جعفری
چهارشنبه 7 بهمن 1394 12:16
حرفی از خود نزدم هر چه که گفتم ز تو بود نه غزل دانم و نه شعر سپید و نه سرود نیست شایستهء تو هیچ کلامی الا به وضو سر ببرم تا دم محشر به سجود داریوش جعفری
-
داریوش جعفری
چهارشنبه 7 بهمن 1394 12:15
دانه هایی را که در دل روز رفته کاشتی تا کنون بی هیچ کسری میوه اش برداشتی حاصل فردای خود را گر نمیدانی ببین دانه ای را کز عمل امروز با خود داشتی داریوش جعفری
-
داریوش جعفری
چهارشنبه 7 بهمن 1394 12:14
گر ز دستت رفت ایام گذشته بیخیال چون نیامد صبح فردا نیست لازم قیل و قال لحظه را دریاب با بذر محبت که اینچنین می شود آباد هم دیروز و هم فردا و حال داریوش جعفری
-
داریوش جعفری
سهشنبه 6 بهمن 1394 20:32
لرزید فلک ز جرم و عصیان دلم غافل ز خدا اسیر پیمان دلم راهی به گریز از این خطا نیست مگر یارب تو خودت شوی نگهبان دلم داریوش جعفری
-
داریوش جعفری
سهشنبه 6 بهمن 1394 20:31
از کوی جانان میروم دیگر نمی آیم با چشم گریان میروم دیگر نمی آیم شاداب چون گل آمدم سرمست چون بلبل چون شمع سوزان میروم دیگر نمی آیم بر شانهء باد خزانی زلف افشاندم همراه باران میروم دیگر نمی آیم با گرمی نور آمدم با سردی باد و برف زمستان میروم دیگر نمی آیم موجی که از دریای مهرش بر دل آمد رفت من هم چو طوفان میروم دیگر نمی...
-
داریوش جعفری
یکشنبه 4 بهمن 1394 19:46
شب از رویای رنگینت اگر خوابم...نمیدانم و اگر بیدارم و حیران وَ بیتابم...نمیدانم کنار بستر یادت اگر هشیار یا مستم اگر سیراب یا لب تشنهء آبم...نمیدانم میان مزرع قلبم نهادی بذر مهرت را دل خود را رعیت یا که اربابم...نمیدانم برای دل سپردن بیش از این...آهسته باید رفت؟ و اگر باید به سر سوی تو بشتابم...نمیدانم به دریای غمت...
-
داریوش جعفری
سهشنبه 22 دی 1394 15:11
باورم در عشق او چیزی ز ایمان نیست کم درد این همصحبتی از رنج هجران نیست کم بیتی از آشفته گیسویش به نظم آورده ام بیت منظوم پریشانم ز دیوان نیست کم چهره ای آشفته از این رنجها شد حاصلم چهرهء آشفته از حال پریشان نیست کم آسمان چشم من ابریست در احوال یار قطرهء جاری ز چشم از سیل و باران نیست کم میدهد آهم تمام شهر بر باد فنا...
-
داریوش جعفری
یکشنبه 20 دی 1394 20:52
معنی باد بهاری ذره ای از بوی توست یاس و ریحان نسترن خود جلوه ای از روی توست باغی از گل را به بالای دو چشمت کاشتی آفت جان دو عالم در خم ابروی توست بین مژگانت دو تا سرچشمه از خورشید عشق اینکه گفتم چشمه ای از چشم پر جادوی توست هر زمانی داشتم دستی به دامان دعا دیدم آندم بی هوا دست دعایم سوی توست کافرِ بی دین و ایمانم...
-
داریوش جعفری
یکشنبه 20 دی 1394 18:13
دوباره امشب از یادت سوی غمخانه خواهم شد و دیگر باره با یادت ز خود بیگانه خواهم شد چنان گشتم پریشان خاطر و آشفته در عشقت که بی شک بعد عمری ز این اثر افسانه خواهم شد بگو من را چه میخواهی در این آشفته حالی ها نگینی همچو گل بر سر؟ ویا چون شانه؟...خواهم شد تو شمعی یا گلی یا بلبل عاشق نمیدانم به هر صورت به گرد تو چنان...
-
داریوش جعفری
چهارشنبه 16 دی 1394 21:37
ریش دلت را جز محبت مرهمی نیست با درد میمیری...اگر در دل غمی نیست بی غم مبادا سینه ای در عالم عشق عاری ز غمها زیستن...درد کمی نیست زخمی که بر دل می نهد افراط در عیش خوش بنگری بینی کم از بی همدمی نیست بی درد...پاکی...هیچ معنایی ندارد آلوده ای گر بر جمالت شبنمی نیست دم را غنیمت دان...ولادت تا دمِ مرگ یک لحظه یا صد سال...
-
داریوش جعفری
سهشنبه 15 دی 1394 13:56
اهل بهشتی گر که کج رویی نداری پیغمبری گر با بدی خویی نداری گر خلق از دست تو آسایش ندارد در خوی گرگی ز آدمی بویی نداری داری اگر وقت کلامت گویشی نرم بر خود ببال از اینکه بد گویی نداری دل در درون سینه بهر مهربانی ست در دل چرا مهری به مهرویی نداری خوبان عالم بندهء مهر و عطایند در سر چرا زین نکته ها مویی نداری باید که رخت...
-
داریوش جعفری
شنبه 12 دی 1394 18:57
دل و دین را به که دادی که چنین خاموشی لب به جام که زدی بی خودی و مدهوشی سر سودای که داری که به شب تا دم صبح همه در بستر خوابند و تو در چاووشی زلف آشفته و چشمان غزلخوان، بَد مست به کجا رهسپری بهر چه کس میکوشی چیست این شعله که بر پیکر خود گستردی شرر چیست به جانت که چنین در جوشی تا ندانی که دلت در پیِ رخسارهء کیست نبری...
-
داریوش جعفری
جمعه 11 دی 1394 13:01
نگاهت تار و پودم را بهم زد همه بود و نبودم را بهم زد به یادم آمدی وقت نمازم همین ذکر سجودم را بهم زد داریوش جعفری
-
داریوش جعفری
جمعه 11 دی 1394 13:01
نیست در سر شور سودا غیر دوست اَشْهَدُ اَنْ لا دل آرا غیر دوست کس برایش نیست رسوا مثل من ما راَیْتُ لا جَمیلا غیر دوست داریوش جعفری
-
داریوش جعفری
چهارشنبه 9 دی 1394 19:32
حرف دل باشد اگر ساده و موزون بد نیست در تلاطم غزلت چون دل کارون بد نیست فارغ از واژه و آداب غزلهای قوی شور شیرین بزنی نغمهء مجنون بد نیست همه گویند اگر قصهء پروانه و شمع تو زدی نقشی از این قاعده بیرون بد نیست گر که در روز شعف...خلق همه میرقصند اشک شوق تو زند موج به هامون بد نیست صحبت درد و تب عشق که در پیکر توست گرکه...
-
داریوش جعفری
دوشنبه 7 دی 1394 22:15
از مهر تو شد بنا...بنای حسنات هم صوم و صلاة و عدل و احسان و زکات بر مقدم تو سزاست عالم ریزد با دَم صلوات و بازدَم هم صلوات داریوش جعفری
-
داریوش جعفری
چهارشنبه 2 دی 1394 21:30
ای همه مشتاق رخ ماه تو دیدهء خوبان همه در راه تو حسرت مه دیدن رخساره ات مهر شده عاشق و بیچاره ات مایهء آرامش دلها تویی آدم و موسی و مسیحا تویی پیر شدم از غم تو ای جوان باغ دلم رفت به باد خزان ای شده روشن ز رخت آفتاب پرتو فکن بر سر گلها بتاب ای قدمت بر سر روح الامین با دم خود شور فکن بر زمین تشنهء جام می تو کام ما رخ...
-
داریوش جعفری
سهشنبه 1 دی 1394 00:14
درد را با ضربهء هر پتک خود تعمیر کن در نبرد زندگی انگیزه را تصویر کن رنجها گر تیغ گردد بر تنت غمگین مباش همتت را چون سپر کن غیرتت شمشیر کن کودکی را واگذار و دست در دست پدر پیشه کن مردانگی را غصه را زنجیر کن پشت غم را بشکن و در گیر ودار دردها آری ای فرزند آدم کار صدها شیر کن وحشی نامرد این چرخ فلک را بند کن با چنین همت...