اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

داریوش جعفری

آزرده تر از روح گنهکارانیم 

طوفان زده ایم و ظاهرا طوفانیم

 

بر دام معاصی همگی دربندیم 

تا چند در این دام خطا درمانیم 


یارب سببی ساز که چون خاک کویر

 لب تشنهء قطره قطرهء بارانیم


 گفتی که دو روز است جهان گذران

 صاحب تویی و ما همگی مهمانیم


هر جا که نفس بود تو آنجا هستی

حاضر همه جا هستی و ما پنهانیم


رزاق تمام خلق تو...حیف که ما

سودا زدهء حوایج شیطانیم


چون صاحب ما و هر چه جنبنده تویی 

مپسند به درمان جگر درمانیم 

#داریوش_جعفری


داریوش جعفری

اللهم عجل لولیک الفرج 

مجنون شدن دور از رخ لیلا عذاب است

دیروز و هم امروز و هم فردا عذاب است


با اعتقاد این و آن کاری ندارم

بی تو تحمل کردن یلدا عذاب است


#داریوش_جعفری


داریوش جعفری

اللهم عجل لولیک الفرج 

مجنون شدن دور از رخ لیلا عذاب است

وامق نبیند صورت عذرا عذاب است

از صد زلیخا هم بپرسی باز گویند

 یلدا بدون یوسف زهرا عذاب است

#داریوش_جعفری

داریوش جعفری

صبح است و نسیم عشق بر جان ریزد 

از قاب اذان نوای ایمان ریزد 


 برخیز که از روح خدا شبنم عشق

بر دامن سبز صبح خیزان ریزد

 

#داریوش_جعفری


تک بیت

سیصد و شصت و چهارم شب به سر شد بی رخش

باز هم یلدای دیگر آمد و معشوق نیست


داریوش جعفری

آخرین جام از می مهرولایت بازشد 

بانگ ساقی درهمه عالم طنین انداز شد

 

ربناخوانیدوشکرحضرت حق راکنید 

موسم سرداری صاحب زمان آغازشد 


#داریوش_جعفری


داریوش جعفری

تا به کی از تو و از فاصله ها باید گفت؟

تا به کی از تو و آن زلف رها باید گفت؟ 


تا به کی رنج فراق رخ تو باید برد؟ 

تا به کی شور غزل را به نوا باید گفت؟ 


بس کن این فاصله را پرده ز رخسار بگیر 

کاسهء صبر سر آمد به کجا باید  گفت؟

 

شمع سوزان غم هجر توام...آب شدم 

تا به کی قصه به صد رنج و بلا باید گفت؟


جگرم سوخت ز بس بیخبر از حال توام 

بیخبر چند ز اوصاف شما باید گفت؟

 

تو که خود با خبر از حال دل زار منی 

بس کنم قصهء هجران تو؟...یا باید گفت؟


طرح شکواییهء خود سوی اغیار برم؟

یا که با دوست به محراب دعا باید گفت؟


محرم سرّ غمم نیست چو کس در همه شهر

گله از یار فقط پیش خدا باید گفت

 

#داریوش_جعفری

داریوش جعفری

به محراب دو ابرویت ادا کردم نمازم را

ز بعد از حمد اول سوره خواندم 

دوستت دارم

داریوش جعفری

هیچکس از حال ما شوریدگان آگاه نیست 

صد هزاران یار داریم و یکی دلخواه نیست 


خیل مشتاقان یوسف جملگی در انتظار 

چشمها در راه اما یوسفی در راه نیست

 

رنگ شب را تیره کرده صورت ابر سیاه 

هر چه میبینم نشانی از فروغ ماه نیست

  

کوچه ناهموار و ره نا امن و شب تاریک لیک 

در نظاره جمله یاران و یکی همراه نیست


بر سر دروازهء دل حک شده با خط خون

این سرای حضرت عشق است...جولانگاه نیست


معدن عشق است اینجا...پاکتر از این کجاست؟

این مسیر عشقبازی باشد این کجراه نیست


صد هزاران پیچ و خم باشد در این روشن مسیر

رهروانش بیشمار است و یکی گمراه نیست


زخم و درد و شعر و شور عشق میبارد به جان

اینهمه درد نهان دارد ولی بیراه نیست


صد سخن گفتم چنین تا اینکه پیر عشق گفت

زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست


گفتمش صد طعنه بشنیدم از این زاهد که گفت

در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست

18/9/94

داریوش جعفری

بندهء دولت آن زلف کج و مِشکینم 

تا که جان هست بر این کیش و همین آیینم 


با اشارات نظر برده دل و دین از دست 

گر چه شاه سخنم بر در او مسکینم 


 همه شب دست دلم بسته به آن زلف دو تاست

همه دم مست رخ و خال لب شیرینم


از ازل معتکف صورت آن مهرویم 

تا ابد شاعر آن صولت آهنگینم


قبلهء قلب من دلشده رخسارهء اوست 

نیست ممکن که جز او یار دگر بگزینم 


پینهء صفحهء پیشانی ام از کفر من است

حاجی کعبهء آن ماهرخ بی دینم 


با تو گفتم کمی از طعم خوش عشق ولی

تو مپندار چنین شاد مرا...غمگینم


مصلحت نیست سخن بیش بگویم زین کار 

کافرم خوانی اگر یا که مسلمان اینم

داریوش جعفری

دوباره از تو نوشتم حکایتی موزون 

دوباره از قد و قامت و گونه ای گلگون


 قلم به دست گرفتم ز چشم بنویسم

 از آن کمان دو ابرو از آن لب میگون


 تو آن حلاوت عشقی که بر دلم داری 

کنار مهر و وفایت شرار روزافزون


 همیشه با توام و عاشقانه میبارم  

و یاد بحر وفایت دو دیده ام جیحون 


دوباره یاد تو کردم دوباره بالاجبار

فغان و ناله و آه و ترانه ای محزون


بیا که یوسف مصری ترانه میخواند

به نام نامی استاد شخص رودامون


دوباره از تو نوشتم دوباره میخوانم

ز گیسوان پریشان به رنگ گندمگون


نه من که از تو نوشتم اسیر آن زلفم

هر آنکه شعر مرا خوانده شد ترا مجنون

#داریوش_جعفری

داریوش جعفری

دوباره گشته ام از یادمان تو لبریز 

و خاطرات نجیبت به گریه دست آویز 


تو از طلوع بهاری شکوفه بارانی

 من از غروب خزانم و خش خش پاییز 


تو آب جاری و پاکی تو نم نم باران 

منم دو چوبهء خشک مترسک جالیز

  

نه غیر مانده برایم نه خویشتن دارم 

تمام من تو شدی و شدم ز تو لبریز 


بگو بگو تو چه هستی تو ای الهه ی حسن 

خدای جاذبه ای یا سحاب سحرانگیز 


نماد باور من چیست خود نمیدانم 

بدان که کرده اسیرم دو چشم شورانگیز

 

تجسم سر زلفت نگاهدار من است 

وگر نه عقل بگوید از این بلا بگریز 


خیال روی تو هر دم قرار جان من است 

اگر که رخ نگشایی رواست با تو ستیز 


تو را به دیده ندیدم چگونه بستیزم 

چو در دلی بنشانم به سینه خنجر تیز 


اگر نرفتی و ماندی دوباره در یادم 

ره نجات نماند به غیر حلق آویز 


#داریوش _جعفری

داریوش جعفری

یااباالفضل ع

تیر زد دشمن به مشکت تا بمانَد تشنگی 

شد تهی مشک و جهانی زین سبب سیراب شد

داریوش جعفری 

بداهه 17/8/94

داریوش جعفری

از نگاه مهربانت مهرها آمد پدید

 وز جمال همچو ماهت ماه ها آمد پدید 


ناله ای کردی  ز جان ادرک اخا گفتی سپس 

نی نوایی زد ز داغت نینوا آمد پدید 


تا عمود کین ز بالا بر سر پاکت نشست 

ماهِ منشق از همان فرق دو تا آمد پدید 


دست دادی چشم دادی جسم دادی بهر یار 

از وفای اینچنین درس وفا آمد پدید

 

خون پاکت تا که جاری شد میان نخلها 

در کنار علقمه بحر منا آمد پدید


 بر سرت آمد حسین فاطمه با قدِّ خم  

گفت دیگر روضهء راس جدا آمد پدید 


بعد تو شد پاره پاره پیکر پاک حسین 

یک به یک سرها جدا شد نیزه ها آمد پدید 


آتشی برپا شد و شد خیمه تاراج خسان 

با اسارت کربلا در کربلا آمد پدید 


داریوش جعفری

داریوش جعفری

چندیست بهاری شده ام میبارم

افتاده هزارها گره در کارم

از توست تمام دردهایم اما

ای عشق هماره دوستت میدارم

داریوش جعفری 


داریوش جعفری

دردیست عجیب در تمام بدنم

 که آزرده شده تمام اجزاء تنم

 ترسم چو شود روح ز جسمم فارغ 

این درد رود به تار و پود کفنم

#داریوش _جعفری 

بداهه

داریوش جعفری

سر آن ندارد امشب که براید آفتابی 

چه خیال خوب دارم که ببینمت به خوابی


همه نشعه و خمارم ز دو چشم توست یارا

قدحی افاضه فرما تو از آن لب شرابی


 نه ز غیر می بنوشم نه به میل غیر کوشم

همه هستی ام تو هستی تو خودت شراب نابی


 تو ز جنس نور هستی که به روز همچو مهری

به شب سیاه و تیره تو جمال ماهتابی


همه شوقم و تمنا که ببینم از تو رویی

تو چه سود دیدی از این که هماره در حجابی


به دعا گرفته ام دست به سوی حق که شاید

ز ره وفا تو آیی و برافکنی نقابی



ز فراغت ای نگارم بِنِگر به احتضارم

برسی به مردهء من نکنی اگر شتابی


داریوش جعفری 

داریوش جعفری

در عمق دلم مهر تو دارم ارباب

نامت همه دم ذکر شعارم ارباب


صد فصل اگر که آید و باز رَوَد

با حس نسیم تو بهارم ارباب


جز یاد غمت تمام خلقت فانی ست

من با تو همیشه ماندگارم ارباب


گر روی بگردانی و نامم نبری

گویا که دگر هیچ ندارم ارباب


دستم تهی و چشم لبالب پر اشک

با روی سیاه شرمسارم ارباب


دلتنگ حرم هستم و ایوان طلات 

دریاب مرا که بیقرارم ارباب


مُهر تو بود نشانیِ سجده گرم

بی مهر تو من نشان ندارم ارباب


بسیار غزل سرودم و نوحه ولی

شد اشک غم تو شاهکارم ارباب


داریوش جعفری

داریوش جعفری

شکر خدا که قسمت من شد محرمت

شکر خدا که ناله زدم زیر پرچمت


شکر خدا که از غمتان زار میزنم

شکر خدا که شد به تنم رخت ماتمت


شکر خدا که شد همهء دودمان من

عاشق به دودمان عزیز و معظمت 


شکر خدا که شیر گرفتم ز مادرم

با اشک روضه های تو و نوحه و دمت


شکر خدا که داده به من درس غم پدر

من نیز داده بر پسرم ارث...ماتمت


شکر خدا که وارث کرب و بلا شدیم

با این حساب سینه زنت هست مَحرمت


شکر خدا که سینه زنان با دمت شدیم

 دارم امید تا تو بدانیم... همدمت 


این شور و شیون و علم و جامهء سیاه

باشد تمام آیتِ سنگینی غمت


بابا و مادر و من و هم هر چه از من است

آقا فدای موی تو و جسم درهمت


آقا بخر کمی از شعر من اگر

گردی ست در برابر طوفان میثمت


داریوش جعفری

داریوش جعفری

در کوفه کسی یاریِ این زار نیامد

یاری ز کسی جز در و دیوار نیامد

دستان زیادی همگی عهد بستند

دستش چو ببستند یکی یار نیامد

تبدار شد از سیلی و شلاق حریفان

از بهر تبش هیچ پرستار نیامد

پایش همه تاول بدنش پر ز جراحت

مرحم به جز از سنگ به بیمار نیامد

بردار کشیدند تنش از رهِ کینه

جز باد صبا کس به سرِ دار نیامد

بر دامن دار از دل هر کوچه رسیدند

حتی نفری جز پیِ دیدار نیامد

کوبیده شد از بام به روی ورق خاک

حرفی به لبش جز غم دلدار نیامد

آماده شو ای دل که دگر بار بگویی

ای اهل حرم میر وعلمدارنیامد 

داریوش جعفری

داریوش جعفری

کنج ویران تا که شد مهمان من

بی تن آمد بر سرِ دامان من


یوسف من دامن کنعان گرفت

گوییا جسمم دوباره جان گرفت


بر لبم این زمزمه آغاز شد

عقدهء دل سوی بابا باز شد


ای تمام عالمی را دادرس

مانده ام بی همدم و بی همنفس


کربلا تا کوفه وشام خراب 

سیلی ام زد دشمن از بهر ثواب


هر کجا خواندم ترا سنگم زدند

شعله ها بر این دل تنگم زدند


خصم دون تا گوشوارم را کشید

خون ز گوشم تا به دامن می چکید


ای امام غرق خون بر روی خاک

ای لبت چون پیکر من چاک چاک 


مهربانی را پدر تکمیل کن

از برای بردنم تعجیل کن


میرسد از عرش اعلا این ندا

که ای سه ساله دختر زهرا بیا


داریوش جعفری

داریوش جعفری

دوباره ابر محرم...دوباره نم نم باران

دوباره جامهء مشکی...دوباره دیدهء گریان 


دوباره مادر و گریه... وکودکی سقا

کتل علم وکتیبه... به کوچه و میدان 


دوباره نام حسین و...رهِ نجات و سعادت

دوباره قصهء درد و...سخن ز موی پریشان


دوباره حنجر و خنجر...دوباره تیر سه شعبه

دوباره اشک رباب و...دوباره حال پریشان


دوباره قصهء مردی... غریب و آزاده

دوباره مشک و علمدار و ناله طفلان


دوباره صوت جوانی...به خلق و خو چو نبی

غریب و تشنه و زخمی...زگوشهء میدان


دوباره شعر جنون و...دوباره شور جوانی 

دوباره صورت و سیلی...دوباره خار مغیلان


دوباره حال و هوایِ...حسین و کرببلایش

دوباره میرسد از کربلا... اناالعطشان


داریوش جعفری

داریوش جعفری

تا به میدان نعرهء الله اکبر می کشید

بر سرش خیل ملایک بی عدد پر می کشید

لرزه بر پیر و جوانان حرامی می نشست

تا که فریاد رجز با سبک حیدر می کشید

اینطرف جانم علی می گفت شاه کربلا

آنطرف با هر یکی جام بلا سر می کشید

می کشید او هر بلا را بهر باب خویش؟..نه

هر چه میدید آن جوان بر امر رهبر می کشید 

تا که شد نقش زمین آن شیر مرد حیدری

هر خسی بر پیکرش نقشی به خنجر می کشید

دشمنش هم می کشید از او چنان نقاشها

لیک هر سو بر زمین عضوی ز پیکر می کشید 

هر چه جاری گشت خون از او به خاک کربلا

نقشی از پیغمبر و زهرا و حیدر می کشید

هریکی از عضو او میگفت بابا العطش

استخوان سینه دادِ آه مادر می کشید

داریوش جعفری

اذن اشک

مجلس اشک بصر اذن تو را کم دارد

چشم نوکر هوس بارش نم نم دارد

رخصت اشک بده سینه زنت بیتاب است

چند وقتی ست سرم شور محرم دارد

منتی نِه به سرم حضرت ارباب حسین 

سینه ام گشت چو ویرانه ز بس غم دارد

همه کس مسلم و ترسا و یهودی به غمند

غم عشقت همه ذریهء آدم دارد

گفت پیری که بود کعبه سیه پوش حسین

رخت ماتم نه فقط کعبه که عالم دارد

مُحرم بیت خدا روی زمین است اگر

داغ تو در دو سرا مُحرم و مَحرم  دارد

شرح مظلومی تو تا به سما گشت بلند

پس از آنروز دگر ماه قدِ خم دارد

دیده گان ترِ من لطف کریمانهء توست

ورنه بهر تو عزا هاجر و مریم دارد

زار میگفت دلم در وسط روضهء تو 

گوش کردم و شنیدم که چنین دم دارد

نه فقط هر که شهید است جلالش بخشی

اشک در ماتم تو حرمت زمزم دارد

داریوش جعفری

امام باقر ع

یادگار عطش کرببلایی آقا

پور حیدر نوهء خون خدایی آقا

گر جفا کرد عدو بر تو و بر تربت تو

فخر خوبان زمینی و سمایی آقا

مهد علمی و تو علمی و شکافندهء علم

افتخار همه جمع علمایی آقا

دشمنت شمع وجودت ز جفا کرد خموش

غافل از اینکه تو نور دو سرایی آقا

نه فقط عالم و دانا به دمت محتاجند

دستگیر همهء شاه و گدایی آقا

سجده بر حق بزنم رو به سوی قبله ولی

قبلهء دل تویی و قبله نمایی آقا 

گفتم از ارثِ تو باید حَرَمت میدانند

یادم آمد پسرِ مادرِ مایی آقا

همچنان حضرت زهرا اگرت نیست حرم

بی حرم در حرمِ سینهء مایی آقا

آب از دیده به سوی حَرَمت میریزیم 

جان فدای تو خودت کرببلایی آقا

داریوش جعفری

داریوش جعفری

لب تشنهء جرعه ای فرات است حسین

سرمنشأ بهترین صفات است حسین

از راه خطا مرا نجاتم بخشید

الحق که سفینة النجات است حسین

داریوش جعفری

حضرت زینب س

ای روح حجاب و عشق جاری زینب

ای قلب تو پر ز زخم کاری زینب

در روز حساب بعد ارباب حسین

بازآ به سرم به قصد یاری زینب

داریوش جعفری

امیرالمومنین ع

گفت پیغمبرم و صبر و توانم حیدر

حرف من حرف خدا هست و زبانم حیدر

هر یکی گفت پیمبر که علی جان من است

صد و ده بار خدا گفت که جانم حیدر

داریوش جعفری

مسلم ابن عقیل

آواره ترین سفیر بَردار شده ست

آزاده ترین اسیر بَردار شده ست

کوفی که امام را نمیفهمد چیست

او بهر امام وپیر بردار شده ست

داریوش جعفری

داریوش جعفری

دم زینب و بازدَم حسین است حسین

صفحه ست دل و قلم حسین است حسین

در روز جزا که سر به زیرند همه

افراشته سر...علم...حسین است حسین

داریوش جعفری