تو که علّامه ی عدلی و قضا نشناسی
شارح درس وفایی و وفا نشناسی
عالم بی عملی بذر سخا میپاشی
ثمرت چیست اگر رسم سخا نشناسی
تو مطلّا شدی و صرف طلا میگردی
بیخبر از خودی و قدر طلا نشناسی
گر چه ساقی شبِ مجمع مستان شده ای
مستِ مِی گر نشوی جام بلا نشناسی
تا که مشغول خود و چاه ریاهای خودی
ره به کنعان نبری مصر بقا نشناسی
من گرفتار تو گشتم که تو را نشناسم
تو گرفتار که هستی که وِرا نشناسی
میگریزم ز تو ای شیخ دهان باز که تو
بسته ای راه دل و هیچ خدا نشناسی
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari
میرود سوز زمستان برف میمانَد به جا
آبها میریزد اما ظرف میمانَد به جا
کیسه ای پر کن ز خُلق خوش که در این روزگار
هیچ میگردی ز تو یک حرف میمانَد بجا
#داریوش_جعفری
#نام_نیک
telegram.me/daruosh_jafari
جاری نباشی خاک میگیرد جمالت
جاری نباشی تیره میگردد خیالت
جاری چو باشی نقش میبندی به دلها
جاری نباشی محو گردد خط و خالت
برخیز و پا بر خویشتن بگذار و بگذر
رنگی بزن بر روی روز و ماه و سالت
جاری نباشی لای میگیرد وجودت
جاری شوی ممکن شود امر محالت
ساکن مشو...در خویش خود را جستجو کن
تا دست یابی بر بلندایِ جلالت
هر کس میان سینه اوج و پست دارد
تا اوجِ خود باید رسی با پرّ و بالت
جاری میان خویش باش و سر مگردان
تا من نگردد سدِّ اقبال و کمالت
من را چو کشتی در خودت همراه روحت
لبخند دنیا میزند بر حال و فالت
تیشه ی خسته ی فرهادم و آرامم نیست
قطره ای از میِ شیرین به دل جامم نیست
شیر بی یالم و جز نعره ز من هیچ نماند
فارغ از بیشه ام و جا به دل دامم نیست
سر و کارم همه با نقل و نبات است و شکر
حیف طعمی ز شکر در دل ناکامم نیست
تن ایام من از شوق تفرج خالیست
بی سبب نیست اگر لذت ایامم نیست
هر چه کردم همه ارزانی دل کردم لیک
بیقراری کند این لکّه ی خون رامم نیست
ترسم این است زمانی شود این بخت به کام
که ز تن جان رود و هیچ دگر نامم نیست
ولی ای دلشدگان این همه ایمان من است
تا خدا هست غمی بهر سرانجامم نیست
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari
میروم تا طوف دلدارم کنم
چاره ای بر این دل زارم کنم
میروم من را ز خود بیرون کنم
شهر لیلا را همه مجنون کنم
میروم تا حل شود او در تنم
تا کنم اثبات چون مجنون منم
باید از خود بگذرم تا کوی دوست
دیده بگشایم به ماه روی دوست
نشتری باید که بر جانم زنم
تا که خون گردد ز پا تا دامنم
چون تهی شد تن...وِرا در جان کنم
ننگ و نام خویش جاویدان کنم
این که میخوانم ز یارم لطف اوست
بر زبان چیزی نرانم غیر دوست
سینه را از غیر او جارو زدم
پیش پایش بارها زانو زدم
ریسمانی بستم از خود تا به او
خواهش دل خواستم،،،گفتا بگو
هر چه گفتم کرد یارم بهر من
کرد مهر خویش را جاری به تن
تا به جایی که شدم غافل ز خویش
غافل از خود گشتم و آیین و کیش
قبله و سجاده ام شد یادِ او
نام او بردم شدم آزادِ او
چون که ناز نام دلبر میکشم
پا ز ناز دلبران بر میکشم
دیگرم از کس نباشد خواهشی
کس ندارد بهر من آرامشی
"یاد یار مهربان" دارم همی
بین جان آرام جان دارم همی
شد مهارم بسته بر دست گلم
شد مزیَّن بر عطایش کاکلم
تاج لطفش را به سر میپرورم
بهر مهرش سینه ام را میدَرم
این که میگوید از او من نیستم
او نباشد کیستم من کیستم
هر چه میگویم همه احسان اوست
هر چه مینوشم همه از خوان اوست
مِی نمی نوشم به غیر از جام او
دل نمی بندم به غیر از دام او
مست مست مست مست ساقی ام
فارغ از میخانه های باقی ام
هر که میخواهد که همچون من شود
از بلای ناکسان ایمن شود
باید از من بگذرد تا او شود
شاهد لطف و عطای هو شود
اینچنین باید که شد محبوب خلق
بنده ی خوب خدا مطلوب خلق
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari
آن راه که مستقیم میخوانی کو؟
یک عاملِ زندگی قرآنی کو؟
استاد کلاس درس ابلیس شدیم
رَمیِ جمرات...رَمیِ شیطانی کو؟
علّامه ی مکتبیم...بهر دگران
در سینه ی ما نور مسلمانی کو؟
از گرد وغبار خُلقِ کج لبریزیم
احسان و خلوص و گرد پیشانی کو؟
سلمان زبانی و زُبِیرِ عَمَلیم
ایمان و صفای مرد سلمانی کو؟
گفتی به خطا اگر که رفتی برگرد
اخلاص (ریاحی) و پشیمانی کو؟
ما جرم و خطا هزار کردیم...اگر
بخشنده تویی نسخه ی درمانی کو؟
از خویش به در شدیم در طوفانها
گم کرده رهیم راه انسانی کو؟
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari
ای بمیرد این جوانی این جوانی نیست که
آتش است این عمر آری زندگانی نیست که
دست گردون بستر ماتم برایم گستراند
بستر غم جایگاه شادمانی نیست که
متن عالم نیست غیر از عاشقی و مهر لیک
آنکه ما دیدیم جز نامهربانی نیست که
ماجرای تلخ و شیرین ماجرایی روشن است
این دو روز عمر جای بد گمانی نیست که
چتر دارم بر سرم باران سختی ها ببار
بارش سنگ بلاها آسمانی نیست که
من خدا دارم حمایت میشوم بی چون و چند
او بصیر است این جفاها ناگهانی نیست که
هر چه میخواهی به کار من جفا کن روزگار
صبر خواهم کرد جورت جاودانی نیست که
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari
رقص کن مست که ای مست،خدا هست هنوز
پیِ شادیِ تو دربست،خدا هست هنوز
خنده خورشید به رویت زده میفرماید
چشم واکن که خدا هست،خدا هست هنوز
#داریوش_جعفری
خوب است که روبروی ظالم باشیم
بر دین و زمان خویش عالم باشیم
سلمان نشدیم گر به پیمان علی
انسان که شدیم!!!کاش سالم باشیم
#داریوش_جعفری
ای امید دل رنجیده و تنها برگرد
در دل کس نبودجز تو تمنا برگرد
چند قرن است زمین مانده در این شام سیاه
آخرین ماه غریب شب دنیا برگرد
#داریوش_جعفری
کفر است که بر خوان تو مهمان باشیم
در شکر سخاوتت به نقصان باشیم
سلمان نشدیم یا مسلمان ای کاش
آنگونه که آفریدی انسان باشیم
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari
آنقَدَر خسته ز احوال دل غم زده ام
که اگر تیر بر این سینه زنم کم زده ام
سینه بر سینه ی یار و به دلم درد فراق
شکل این حادثه را یک تنه بر هم زده ام
نو بهار است ولی رنگ خزان بسته تنم
منم و گونهء زرد و رخ شبنم زده ام
در کنار غم خویشم به کَسَم کاری نیست
ولی انگار ز غم شعله به عالم زده ام
تیشه از جنس جگر ساختم و با غم خویش
به سر ریشه ی دل نم نم و نم نم زده ام
نیست آرام دلم لرزد و ریزد انگار
خیمه روی گسل زلزله ی بم زده ام
مثل دریا زده ای هستم و از روی زمین
چون روم خوب شوم ، مدتی آدم زده ام
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari
در دل از زلف سیاهش گله چندان دارم
که به چشم اشک،چنان ریگ بیابان دارم
دل دریایی او منزل مه رویان است
من از این حال به دل خار مغیلان دارم
گفت از زلف سیاهش گله دارم که مپرس
من هم از عمق جگر شکوه از ایشان دارم
یاد رنگ سر زلفش همه شب تا به سحر
خون دل میخورم و گریهء پنهان دارم
یوسف چاه نشینم که بر این جسم نحیف
زخم از گرگ نمک خوردهء کنعان دارم
دیرگاهیست که از لطف همین زلف سیاه
بی خطا حال خوشی گوشهء زندان دارم
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari
تقدیم به جان باختگان غیور سرزمینم در نفتکش سانچی
پَرکشید آتش و بنشست به ایوان شما
آب شد شعله ور از شعلهء دامان شما
گرم شد جان من از غیرتتان اما من
سوختم از شررِ آتشِ در جان شما
گُردهء شهر خمیدست از این داغ عظیم
داغ جانسوز شما غربت گردان شما
فاقد از رنگ و ریا سینه ز غم میسوزد
سینه سوزد ز شرار و غم فقدان شما
نه فقط چشم من از داغ شما میبارد
دیدهء کشور شیران شده گریان شما
پس از این نام وطن نام شما خواهد بود
نام....جمهوریِ اسلامیِ ایران شما
#داریوش_جعفری
چون به ایوان نجف بردند این دلداده را
عزتی دادند این عبد ضعیف ساده را
خاک گشتم در مسیر عشقبازی با علی
تا که روشن کرد رنگ و انحنای جاده را
عبد دربند علی گشتم خدا را شکر...من
آشنا گشتم به معنا معنیِ آزاده را
سر بخاک تربتش دادم ز اشک و شور و شوق
تا به سیلابی کشیدم صحبت سجاده را
چون ز چشمم می تراود قطرهء دلداگی
نیست حاجت بر تنم جام و سبو را باده را
بارها خوردم به دیوار و در و خوردم زمین
بارها بگرفت نامش دست این افتاده را
داده از روز نخستین حق مهارم را به او
کی روا باشد جز او بر گردنم قلاده را
من غلام قنبرم اجداد من هم...اینچنین
نان شاهی خوش نباشد کام نوکرزاده را
#داریوش_جعفری
telegram.me/jafari_daruosh
#سانچی
رفت تا مرحله ی واژه ی کمیاب شدن
سوختن آب شدن پر زدن و خواب شدن
آب شد آتش و زد شعله به پروانه ولی
شمع بارید از این سوختن و آب شدن
کشتی نوح ندیده است چنین طوفان را
به دل آب نشستن دُرِ نایاب شدن
عجب این مرحله از عشق جنون آمیز است
همدلِ شعله و همسایه ی گرداب شدن
چیست این شورِ شرربارِ بلاخیز ِ شگرف
که چنین برد تنش تا شب مهتاب شدن
آب هم تشنه ی پیمانه ی نابش شده بود
آب هم داشت از او نیت سیراب شدن
چه نماهنگ غریبی است که بر تار غروب
دست شستن ز تن و حضرت مضراب شدن
سوخت پروانه و خاکستر او رفت به آب
رفت تا پله ی اولای جهانتاب شدن
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari
ولادت بانوی عشق خاتون دمشق حضرت زینب س مبارک
منظومهء عشق و شور و مستی زینب
اسطورهء حلم و حق پرستی زینب
دیباچهء بندگی حسین است ولی
شیرازهء سرکتاب هستی زینب
#داریوش_جعفری
دوست داشتن شرط بر نمی دارد
نمیشود کسی را با شرط و شروط خواست
بپذیر و دوست بدار انسانهای اطرافت را با شرایطی که دارند نه با شرایطی که برایشان ایجاد میکنی
یا دوست بدار یا دست بردار
من نمیتوانم تغییر دهم ولی میتوانم تغییر کنم
در دیده هزار نور ماه است هنوز
گرمای وجودمان براه است هنوز
از برف سفید شد همه شهر ولی
از درد نمای دل سیاه است هنوز
#داریوش_جعفری
ای جان جان جان که جنان بیقرار توست
وا کن دو دیده را که جهان غصه دار توست
وا کن دو دیده را و نفس بر علی بده
حیدر گره به کار تو و اشکبار توست
ای قبلهء کبود علی می روی.؟.چرا؟
این کهکشان عصمت حق در مدار توست
دفنت نموده ام به شب تار بی کسی
تن را به خانه بردم و روحم کنار توست
جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش
جانم رهین لطف تو در اختیار توست
سجاده پهن کرده و چادر نماز را_
بر سر گرفته زینب و در انتظار توست
بغض نهفتهء حسنم در عزای تو
تشریح گرد خاک ستم بر عذار توست
مسمار و سیلی و لگد و قبر مخفی ات
اینها همه گواه غم آشکار توست
telegram.me/jafari_daruosh
کاروانی که ترا با گل و ریحان آورد
گوییا یوسف مصری سوی کنعان آورد
ساربان دید چو آشفتگی ام،از سر لطف
شانه را بر سر گیسوی پریشان آورد
تبم از تن شد و تابی به دل و جان آمد
آن دمی کز نفست نسخهء درمان آورد
از رخت جوش شرابین به دل و جان انداخت
و از لبت شیر و شکر بر لب فنجان آورد
سایه ات بر سرم افتاد و نگاهم به رخت
پلک بر هم زدی و خنجر مژگان آورد
سینه ویرانه شد از سیل روان دل ما
سمت ویرانهء دل کرسی سلطان آورد
تکیه زد عشق،چنان حضرت سلطان و سپس
کشت ما را به همان شیوه که خود جان آورد
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari
نه چنینم و چنانم...نه ز جنس آسمانم
نه سکوت بی نشانم...نه لبی گهر فشانم
نه به کس بود خطابم...نه به روی کس حسابم
نه به غیر دل سپارم...نه به فکر این و آنم
منم و دلی شکسته...منم و روان خسته
تویی آن تمام هستم...که نشسته ای به جانم
نه تو دل ربوده ای که...به جفا ز در برانی
نه سپرده ام دلم را...که جدا ز تو بمانم
هنرِ تو نو سرودن...هدفَت دری گشودن
نه چنان هنر به جانم...نه چنین هدف توانم
نه فقط نشسته در دل...که تویی تمام حاصل
تو شدی تمامیِ من ...تو نهانم و عیانم
تو همان دوا و دردی...که به جز وفا نکردی
منم آن که جز به نامت... نَنِشَست بر زبانم
تو تمام رحمت اَستی...تو دری به کس نَبَستی
تو ز من بگیر دستی...که تویی خدایگانم
تو بهارم و خزانم...تو تمام جسم و جانم
به دَرَت اگر زمانی...نَنِشَستَم بِنِشانَم
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari
عشق رنج بیکرانی دارد و دارم گواه
اشک یعقوب و مقام یوسف و اعماق چاه
سوخت رنگین پیکرِ پروانه در سودای شمع
بس که گشت از شوق...گِردِ شعله و دود سیاه
خانهء مجنون به جا بود و بیابانگرد شد
عشق بُردَش اینچنین از خویش بی جرم و گناه
بهر قتل عاشق بیچاره خنجر چاره نیست
غمزهء معشوق عاشق کش تر است از صد سپاه
اینهمه شاهد رسید از حجرهء بازار عشق
تا بخوانی حکمی از این جرم و از این دادگاه
عشق خونریز است و سرکش مهر میکارَد ولی
از میان دشت خون جز لاله کِی رویَد گیاه
"خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم"
کاینچنین نقش آفرید از ما به برق یک نگاه
من ندارم شکوه ای از یار چون در کار عشق
قسمتِ کس نیست جز هجران و رنج و اشک و آه
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari
مضمون تمام شعرهایم شد عشق
انگیزه ی اوج بالهایم شد عشق
سر رشتهء زندگی ز دستم بگرفت
زنجیر بلا به گِردِ پایم شد عشق
#داریوش_جعفری
من خراب دل خویشم ز تو آباد شدم
شوق گفتن ز تو بشکفت که فریاد شدم
تو همان سرِّ سکوتی که روانی در من
و از تو ای حضرت مضمون غزل داد شدم
لب شیرین تو فریاد حلاوت فرمود
انعکاس از دل کوه آمد و فرهاد شدم
مهر افسونگر پاییز تو اعجاز نمود
که چنین غرق شکوفایی خرداد شدم
ای صبا از طرف ملک سحر جلوه نما
که به شوق رخ تو همسفر باد شدم
چیست این شور که شیرین به لبم آوردی
چیست این معجزه کز رنگ غمش شاد شدم
کیستی کز تو جهان با مددت نیک نوشت
من خراب دل خویشم ز تو آباد شدم
#داریوش_جعفری
telegram.me/daruosh_jafari
تقدیم به تو
با عشق درآمیخته ام از دمِ تو
از خلق بریده،گشته ام همدمِ تو
زخمیِ غمِ عشقم و تو مرهمِ من
با خویش غریبم و شدم محرمِ تو
#داریوش_جعفری
بیداریِ مان عمیق خوابی بوده
آبِ پس و پیشِ مان سرابی بوده
این مدت عمر را گران سنجیدیم
غافل که فقط فقط حبابی بوده
#داریوش_جعفری
در حدّ بضاعتم فقیر تو شدم
با قامت راست سر به زیر تو شدم
میگفت که این دامِ جنون است نرو
بستم درِ عقل و من اسیر تو شدم
#داریوش_جعفری
در میان شعله ها نیلوفرم آتش گرفت
لانه ام در آتش افتاد و پرم آتش گرفت
میخ سرخی سر کشید از لای درب خانه ام
سینهء زهرا درید و پیکرم آتش گرفت
#داریوش_جعفری