-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 شهریور 1394 17:44
روزی به یار گفتم بازآ به خانه با من راز و نیاز و سوز و حال شبانه با من زلفت شده پریشان از بادِ نامرادی سر روی شانه ام ده بر زلفْ شانه با من خواهی فسانه باشی یا جاودانه باشی دل را تهی کن از غیر طرح فسانه با من رعدی بزن به جانم ای ابر آتش افروز آتش به جان هر کس خواهی زبانه با من آسایش دو گیتی ارزانیِ نگاهت هر اتفاق...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 شهریور 1394 10:57
بیقرارم کرده ای با چشم مستت آفرین با شراب سرخ لعل می پرستت آفرین وحشی دشت جنون بودم گرفتی عاقبت رشتهء احساس پاکم را به دستت آفرین داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 شهریور 1394 01:14
شیوه اش در دلبری جان پرور است دلپذیر تیغ ابرو قاتل جان دو صد مرد دلیر کشته ها دارد بدونِ ذره ای ردِّ و اثر اینچنین خونریز باشد در دو عالم بی نظیر داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 شهریور 1394 21:59
دلبستهء آن چشمم و مژگان و دو زلفش آن چهرهء زیبای دل انگیز و پریوش گرمای تنش نیست تب عشق که دارد در سینهء خود کوه شرر خرمن آتش داریوش جعفری 19 /6/94
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 شهریور 1394 20:08
میشد که در خیالم صبح امید باشی یا اینکه شاد همچون ایام عید باشی با سایه سار مهرت میشد قریب باشم میشد که در کنارم چون سرو و بید باشی جز غم نشد نصیبم از یاد دلفریبت میشد که شادیم را یک شب نوید باشی تا کی حجاب گیری در پشت ابر تیره ای ماه چند خواهی تا ناپدید باشی در انزوا چه خواهی از لاک غم برون آی خود شیخ گر نباشی باید...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 شهریور 1394 21:17
در حلقهء گیسوی توام زار و گرفتار یک نقطه در این حلقهء مو فاصله مگذار زلف تو گره بندِ دل و دیدهء ما شد لطفی کن و با شانه دل زار میازار با باد به رقص آمده ام بی می و مطرب برخیز و کمی تار از این سلسله بردار یا زخم بزن بر دل من یا به تن باد یا زخمه بیارای و در این بزم بزن تار ماندم که به این فکر و خیالات خرابت خواهی چه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 شهریور 1394 18:23
ز جام چشم خمارت شراب میخواهم میان بستر عشق تو خواب میخواهم اگر چه شعلهء چشمت عذاب جان من است از این پیاله دمادم عذاب میخواهم میان اینهمه ساز و نوا که درشورند به یاد قند لبانت رباب میخواهم به پیچ و تاب دو زلفت تبم تبانی کرد به پیچ و تاب و تبم از تو تاب میخواهم تویی تو قبلهء عشقم تویی نیاز و نماز ز نیتم به وضو از تو آب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 شهریور 1394 08:59
دست من نیست اگر پای تو بند است دلم طرح رخسارهء تو عاشق و پابندم کرد داریوش جعفری بیشماری زن زیبا گذر از چشم نمود دل نبازم به کسی غیر خودت گوهر شاد داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 شهریور 1394 08:57
آنچنان محو رخ و سیرهء گوهر شادم که جهانی نکند با دُر و گوهر شادم داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 شهریور 1394 22:04
کار هر کس نیست از دام زلیخا رد شدن با چنین رخ پاک بودن شیوهء پیغمبریست داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 شهریور 1394 22:03
با رخ یوسف اگر پاک بمانی هنر است ور نه بر ما هوسی نیست زلیخاها را داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 شهریور 1394 17:48
ای کاش سرت تاج سری داشته باشد از رهگذرت کس گذری داشته باشد عمریست در این باغ نشستی به امیدی ای کاش امیدت ثمری داشته باشد بیهوده مکش سر به سر کوچه و بازار دلدار تو باید اثری داشته باشد پرواز تو امید محال است بر این شمع پروانه نشد هر که پری داشته باشد این ظلمت خود ساختهء بیکسی ات کاش نوری و فروغ سحری داشته باشد گفتم که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 شهریور 1394 13:03
در لباس همسرم عکس تو را دیدن خوش است این که هستی دلبرم عکس تو را دیدن خوش است سینهء تخت و بلورینت پرِ پرواز من چون تویی بال و پرم عکس تو را دیدن خوش است داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 شهریور 1394 13:02
طرح زیبایی چشمت بغض و آهم را شکست حرمت و حجب و حیایِ در نگاهم را شکست مانده ام شیطان تویی یا من...چه فرقی میکند قدرتت در دلبری قفلِ گناهم را شکست داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 شهریور 1394 11:42
من شاعر گمنام همین شهر و دیارم بیتی است مرا خانه و کاشانه ندارم اوضاع عجیبی ست ببین همچوخزانم طوفانی و بارانی و هم زرد عذارم شوقی به سرم نیست مگر یک غزلی ناب آنهم به شب شعر شرابی نگارم سودا زدهء طرهء جانانه ام افسوس همزاد شب و همنفس باد بهارم آوای خوشم نیست در این حنجره اما اوراق مرا خوانده و گویند هزارم دنیای عجیبی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 شهریور 1394 15:21
جام است مژه اشک می وخانهء ما چشم ساقی دل و میخانه من و مست شما چشم بیچاره ترین ذرهء مخلوق خدا دل آواره ترین ذرهء اعجاز خدا چشم یک عهد نبستیم و یکی دل نشکستیم جز در طلب و وسوسه و میل دو تا چشم یک عمر که دل داد سراسر همه تاوان تاوان همان بود که میکرد خطا چشم یارب تو گواهی که در این عمر گرامی بسیار بلا دیده دل از دست بلا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 شهریور 1394 15:19
من مست می عشق توام باده نخواهم از تو بخدا جز نگهی ساده نخواهم در بند و گرفتارم و دلداده ترینم در بند خوشم سینهء آزاده نخواهم دلگیر مشو از من و دل گیر ز دستم دلداده ترین هستم و دلداده نخواهم از پای فتادم به مسیر تو و اکنون چون پای مرا نیست دگر جاده نخواهم وحشی تر از آنم که شوم طعمهء کس لیک صیدم به تو و رام تو... قلاده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 شهریور 1394 07:52
یک بیت ز تو خوانده ام ای یار زمینی الحق و والانصاف چه اوصاف وزینی عالم همگی حلقهء اعجاز خدایند تنها تو در این دایرهء چرخ نگینی فیروزه و یاقوت و عقیق است بهادار نایاب تو هستی و خودت دُّر ثمینی فرزند بنی آدم و ذریهء حوا سلطان زمین فخر جهان عرش نشینی در پرده و بی پرده یقینت نکند فرق گفتی و نبی گفت که تو عین یقینی دلبُرده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 شهریور 1394 18:45
آوارهء کوی توام و خانه نخواهم شادم که ترا دارم و کاشانه نخواهم در دشت دلم دانهء مهر تو نهان است از غیر تو سیرم به خدا دانه نخواهم دردانه ترین دلبر دلدادهء دنیا در دام منی غیر تو دردانه نخواهم شد قصهء دلدادگیم همچو فسانه باچشم تو افسون شدم افسانه نخواهم پروانه و شمعم تو گل و بلبل عاشق میسوزم و میگردم و پروانه نخواهم تو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 شهریور 1394 18:44
چندیست که از روی نگارم خبری نیست آوای خوشی در سرِ مرغ سحری نیست تا چند گرفتار جنون باشم و بینم حتی نظری سوی من از منتَظَری نیست یک عمر شدم دیده به ره تا که بیایی در رنج فراغم به گمانم ثمری نیست تا در دل من شعله عشق تو غیابیست حاصل بجز از چشم تر و خونجگری نیست گفتم که ببین زار شدم بس که نهانی گفتی که عیان چهرهء من بر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 شهریور 1394 20:38
پیش چشمان ترم چهرهء دلدار بکش ناز هر عاشق دلداده و بیمار بکش سر عشق تو ندارد چو یکی در همه شهر سر خود گیر و سر از کوچه و بازار بکش من گرفتار تو هستم تو گرفتار خودی لا اقل یک نظری سوی من زار بکش سایهء سرکش همسایهء خود را مپذیر تن به سرسایهء بی منت دیوار بکش اینهمه ناز و کرشمه به که میفرمایی گاهگاهی سر خود جانب گلزار...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 شهریور 1394 23:28
ای وای بمیرم که یکی یار نداری بیماری و تبدار پرستار نداری در بادیه تنها و گرفتار جنونی یک خانه که نه سایهء دیوار نداری دل در سبدی خون سرِ بازار رساندی سودای چه داری؟ که خریدار نداری بی مایه فتیر است و دلت پیشِ کسی نیست بیهوده مکش رنج که بازار نداری تاهست دلت در به درِ کوچهء پوچی پوچی و در این کوچه گرفتار نداری تسکین...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 شهریور 1394 21:17
شاد از آن روزی که بودی زینت پیغمبرت در خیالم آمدم استاده بودم در برت ناگهان تا دیده وا کردم ز جور روزگار شد بپا عاشور دیگر پیش چشم نوکرت دیدم آنجا فاطمه آمد به آوای حزین زار میخواندت ترا در لحظه های آخرت خواهرت آمد جوابش را تو دادی یا حسین با تن صد پاره و از آن بریده حنجرت نیزه ها مصرع به مصرع در گلویت میروند خون چکد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 شهریور 1394 00:31
شاد از آن روزی که بودی زینت پیغمبرت در خیالم آمدم استاده بودم در برت ناگهان تا دیده وا کردم ز جور روزگار شد بپا عاشور دیگر پیش چشم نوکرت دیدم آنجا فاطمه آمد به آوای حزین زار میخواندت ترا در لحظه های آخرت خواهرت آمد جوابش را تو دادی یا حسین با تن صد پاره و از آن بریده حنجرت نیزه ها مصرع به مصرع در گلویت میروند خون چکد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 شهریور 1394 13:33
در کوچهء روبروی مایی؟ بانو انگار که با من آشنایی بانو! اینطور که دل ربودی از من حتماً همسایه نه هدیهء خدایی بانو داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 شهریور 1394 13:33
از حس درونی ام کمی آگاه است چشمش حرم و دیر و زیارتگاه است اجزاء مرا به روی کاغذ آورد میگفت دبیر آزمایشگاه است داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 شهریور 1394 13:32
گفت قاسم که عمو جان بده اذنم که کنم رو سوی میدان و کنم جان به فدایت که حسین گفت برو سوی حرم نور دو چشمان ترم شعله مزن بر جگرم بعدِ علی اکبرِ رعنا به دلم نیست دگر تابِ غمت زانکه امانت پدرت داد ترا تا که کنم مردی و داماد ترا رفت حرم گریه کنان زار وَ خونبار چرا من نشوم همسفرِ لشکر ابرار وَ شد دست به دامانِ خدا حضرت دادار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 شهریور 1394 14:47
"ارنی" مگو بعید است که با زبان بخوانی و جواب آید از دوست به غیر "لن ترانی" به درون دل سفر کن و نظاره کن جمالش که خدای تو عیان است و تو همچنان نهانی دل و دیده روح و تن را چو یکی کنی ببینی ز دو صد رهِ نرفته به یکیش در نمانی تو خودی حجاب این جان تو خودی نقاب جانان ز میانه خود تو برخیز و ببین رخش عیانی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 شهریور 1394 22:13
سعی کردم نشود یار ز دلدار جدا نشود زینب از آن لشکر ابرار جدا نکند قصد سفر حضرت دلدار حسین از گلستان نشود آن گل بی خار جدا هر چه کردم که نریزد به زمین خون کسی بی ثمر بود و سرم شد به سر دار جدا میشود از پس این حادثه دلبند رباب ز تنش سر به دم تیغ شرر بار جدا یک طرف جسم علی اکبر لیلا به زمین یک طرف دست گل حیدر کرار جدا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 شهریور 1394 20:45
خدا گفته که بهشت به زیر پاتَه ننه جو بَرَه مِه بهشت همو برق تیاته ننه جو صُب تا شِو حرص مُخوری و غُر و غُر سیم مکنی هَمَه دنیام وِه خدا او غُرغُراته ننو جو یادِمَه بَچَه که بیدِم هِی مِشُستی پالامِه قدرِ زحمتت سرِم خاک پالاتَه ننه جو گلِ گیسِ اِسپیدِت آتیش وِه جونم مِزِنَه دلِ مِه خونَه مثه رنگ حِناتَه ننه جو شرمِ ریت...