اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

ازهرکجا که نهی پا به راهِ عشق 

ای نازنین نرسی لحظه ای به یار

آن شیوه ای که خوا نده  خدا راهِ مستقیم 

باشد میانِ پیچ وخمِ مویِ شهسوار 

آنکس که برصراط اهل ولا پانهد زِعشق

 هرگز نیاید آنکه شود دیده اشکبار 

گرمهرِخاندانِ علی بر دلت نشست 

گرددتمامِ ارض وسماء با تو سازگار 

باحبِ حیدر و حسن و شاهِ کربلا 

دل میشود حریمِ خصوصیِ کردگار 

این را به تحفه گرفتم زِ عاشقی 

خواهم دهم به عزیزان به یادگار

باشد رهِ نجاتِ بشر در رضایتِ

 آل علی و وارثِ شمشیرِ ذوالفقار 

داریوش جعفری

دنیایِ معانیِ زبانیِ شده ایم

 درفکرت خوبِ خویش فانی شده ایم

 آنقدر به گفته هایمان خندیدند

 درکنجِ خیالِ خود روانی شده ایم

داریوش جعفری 

اهل تهران هستم وهمسایه باخورشید طوس  

برعراق وکربلایش بیقرارم بیشتر 

قبله ام بیت الله و روی نمازم سوی حق 

گفتگوباحضرت ارباب دارم بیشتر 

گرچه یکرنگند پیش اهل دل آل علی 

جبر باشد این حسین رادوست دارم بیشتر

داریوش جعفری 

چیست این روزی که از ارض وسما

 بانگ شادی میرسد برگوش ما

چیست این غوغای مستی آفرین 

چیست این شورِ سماوات و زمین

 نغمه خوان زین واقعه هر بلبل است

 گوییا هنگامهء خلق گل است

 بیت حیدر غرق شور و شادی است

 روزِ میلادِ شهِ آزادی است 

گل به دامان گل پیغمبر است

 این پسرچشم وچراغ حیدراست

  اینکه می گویم از او بی واهمه 

این حسین است نورچشم فاطمه

 آمد این دل را چراغانی کند

 آمد این برخلق سلطانی کند

 زینت دوش پیمبر این بود

 چشم زهرا قلب حیدر این بود

این امام نُه امامِ آخر است

 این شفیع انبیا در محشر است

 انبیا دلدادهء آقاییش

 اولیا محوِ رخِ زهراییش

 سرورِهفت آسمان است وزمین 

خادمِ درگاهِ او روح الامین 

 این صفای هرچه نی در هرنواست

 این امامِ سر جدای کربلاست

 جان پناهِ مابه هر طوفان حسین

 حب تو سرمایهءایران حسین 

داریوش جعفری

یه روزیکی رودفترم یه مهرباطل زدورفت

روآخرین صفحه ی اون یه نقشی ازدل زدورفت

یه دفتری روکردوگفت هرچی نوشتم بنویس

سرمشق صفحه اولو یه نقش مشکل زدورفت

زیرش نوشتم هرکسی راهموخواست عوض کنه

تاشیوه ی کارشو دید نداره حاصل زدورفت

نوشت که رسم کارمن فرق میکنه بااین و اون

آتیش به سرمشق خودش یِهو ناغافل زدورفت

دفترمن باخودشو بُرد و گذاشت رو یه دیوار

رو اون دو تا بیچاره یک لایه ی کاهگل زدورفت

گفتم عجب سنگدلیه حتی به دفترخودش

رحمی نکرد به کام اون زهرِ هلاهل زدورفت

تا اومدم بگم آره شیوه ی تو فرق میکنه

باحمله ای به سینه ام یه تیغ خوشگل زدورفت

سینمو واکرد و دلو بیرون کشید از اون قفس

به رسم عاشقا بهش یه تیغ خوشگل زدورفت

بهش یه نامه ی دلی دادم تا دید عاشق شدم

دیواری بین عقل ودل مثه یه حایل زدورفت

پاتوحریم عقل گذاشت نامه هاشو یکی یکی

خوند ولیکن رو هر کدوم یه مهر باطل زدورفت

نوشت که عقلو بیخیال که عاشقی کارِ دله

به یادگار باخون  واسم یه نقش کامل زدورفت

این نقش یادگاری رو تو آسمون زدکه یکی

کشته ی تیرعشقه و اون یکی قاتل زدورفت

داریوش جعفری