-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 09:27
ازهرکجا که نهی پا به راهِ عشق ای نازنین نرسی لحظه ای به یار آن شیوه ای که خوا نده خدا راهِ مستقیم باشد میانِ پیچ وخمِ مویِ شهسوار آنکس که برصراط اهل ولا پانهد زِعشق هرگز نیاید آنکه شود دیده اشکبار گرمهرِخاندانِ علی بر دلت نشست گرددتمامِ ارض وسماء با تو سازگار باحبِ حیدر و حسن و شاهِ کربلا دل میشود حریمِ خصوصیِ کردگار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 09:24
ازبسکه زدم دَم زِ تو دردم به دَرآمد سردی زِ سرم رفت وتبی سوی سرآمد این مژده به دل آمده ازعالم بالا هنگامهء شب سَر شده وقت سحرآمد در وقت سحر دیده گشودم سوی مشرق دیدم زِ افق چهرهء شمس وقمرآمد ای اهل ولا مژده که هنگامهءعیداست شب شد سپری قاصد صبح ظفر آمد صبح ظفرآن است که برخون شهیدان شمشیر دودَم منتقم دادگر آمد این نور نه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 09:20
ازبسکه زدم دَم زِ تو دردم به دَرآمد سردی زِسرم رفت وتبی سوی سرآمد بعدازتب عشقی که به سَرشد دل وجان سوخت یادآمدم این را که به ویران قمرآمد درظلمت ویرانه دوچشمی به سرافتاد فریاد کشیداینکه به ویران سحرآمد انگشت قلم گشت برآن صفحهء لب حیف خون از لب ودندان پدر چون جوهرآمد قفل لب او باز شد و باز سخن گفت نی نامه سرود و زِ دلش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 09:16
سیلی و فرق دو تا زهر جفا خنجرکین همه آمد که بماند به اذان نام علی داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 21:12
درنیمه هایِ شب چه غریبانه در بقیع دار و ندارِ زندگی ام دفن میکنم ماندم چگونه سر کنم این عمرِ مانده را وقتی تمامِ دلخوشی ام دفن میکنم در بین بغض و غربتِ این شهرِ کینه توز تنها پناه بی کسی ام دفن میکنم یارب تو شاهدی که شبِ تیره بینِ خاک بازوی روزِ خیبری ام دفن میکنم زهرا ترا به پیش نگاهِ دوطفلِ خویش این کودکانِ مادری ام...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 21:08
همه خوبانِ جهان عبد و غلامت زهرا همه عالم شده دلبسته به دامت زهرا هرکه دارد به جهان رتبه ای و منزلتی میخورَد غبطه بر آن اوجِ مقامت زهرا بی علی خلق نمی شد نبی وبی توعلی لوح وکرسی وقلم خورده به نامت زهرا هرکه دارد به دلش ذره ای ازمهرِ تو را داده جایش به جنان حق زِ کرامت زهرا کوثرِ جانِ نبی دختر و هم مادرِ او زوجه وحامی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 21:04
هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟ پیش رویم چادر از رو برنمیداری چرا؟ کس نمیگوید سلامم کس نمیگوید جواب بین این غمها تو قفلِ غم به لب داری چرا؟ رنگ رخسارت خبر از حالِ زارت می دهد کارِ خانه پس چرا؟ لبخندِ اجباری چرا؟ تا که پرسیدم زِ حالت زود گفتی بهترم پس بگو دستت زِ پهلو بَرنمیداری چرا؟ ردِّ خونِ محسنم روی زمین باشد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 20:58
فاطمه جان سخنی با منِ پُر درد بگو این حمایت چه بلا بر سَرت آورد بگو گر نمی گویی ازآن سیلی ومسمار نگو لااقل از لگدِ آنهمه نامرد بگو داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 20:57
با زبانِ اَلکَنَم غم را روایت میکنم وَزغروبِ سردِ دلتنگی حکایت میکنم روزها پیوسته می آید ولی بی روی تو ازنفسهایم در این هجران شکایت میکنم سینه ام سینا و چشمم زمزمِ دلتنگی است ناله را ازعمقِ جانم همنوایت میکنم ندبه خواهم کرد در این جمعه های انتظار اشکهایم را روان در زیرِ پایت میکنم قابل رویِ تو کِی باشد سِرِشکِ دیده ام...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 20:52
ای تک ستاره ای مهِ رخ ارغوانی ام ای ماه صورت و قد و قامت کمانی ام بردند دست، بسته مرا پیشِ چشم تو دیگر کجا توخود زِ غمت می کشانی ام گفتم به میخِ در که حریفم کسی نبود اما به خاکِ غم تو مرا می نشانی ام زهرا مرو مبر زِذسرم ابرِ مهر را بی تو دچارِ غربت و نامهربانی ام توزخمِ سینه داری و من سینه میدَرَم ای اخترم ببین که به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 20:46
هرچه بود از نبی ومادرش آموخته بود بارِ سنگینِ غمی در دلش اندوخته بود رفت ازخانه و برگشت ولی طول کشید چادرش خاکی و رخساره بر افروخته بود سینه اش معدنِ اسرارِ نبی بود و علی میخِ در سینه و اسرار به هم دوخته بود لشکری مردنما پشتِ درخانهءاو هیزمِ بغض نشاند آتشی افروخته بود شررِ آتش کین تا که زِ در بالا رفت یک پرستو زِ برش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 20:42
او نشد بیهوده نامش اسوهء صبر و وفا هرکجاپامی نهد غم می نشیند دربَرَش جای جشن روز میلادش مهیا می شود مجلس آرایی کند بر دفن وختمِ مادرش داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 20:40
قمری باز رسید و به دلم نورافتاد ناخودآگاه مسیرم به رهِ طورافتاد بیخبر بودم از آن حال ودلم شورافتاد قافیه بر ورقم جفت شد وجورافتاد گفت بنْویس که آن روح عبادات آمد کف بزن هلهله کن عمهءسادات آمد دست بردم به قلم قافیه ام نام گرفت نام زینب به لبم خورد و لبم جام گرفت و از این حالت خوش سینه ام آرام گرفت مهر او از دل من غصهء...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 20:35
یاعلی اصغر رنجِ رزق وخوفِ محشردر کسی آید که او بندهایِ بندگیش از بندِ قنداقت جداست داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 20:34
یاعلی اصغر رنجِ رزق وخوفِ محشردر کسی آید که او بندهایِ بندگیش از بندِ قنداقت جداست داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 17:38
کاش میشد یه بار بیام زایر کربلات بشم فرشِ رهگذر میونِ ایوونِ طلات بشم کاش میشد بشم میوندار توی هییتات حسین یا که راویِ غمت میون روضه هات بشم دوست دارم با دمِ ای اهل حرم حرم بیام تاکه همنوای درد و آهِ بچه هات بشم پَر بگیرم و بیام سینه زنون توقتلگاه تا مثِ یه سینه سرخ بی پروبال فدات بشم چیزی از خودم ندارم توخودت یادم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 16:24
دنیایِ معانیِ زبانیِ شده ایم درفکرت خوبِ خویش فانی شده ایم آنقدر به گفته هایمان خندیدند درکنجِ خیالِ خود روانی شده ایم داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 16:21
نمیدانم چه کس قلبم به مهرت آشنا کرده ولیکن خوب میدانم که خوش محشر بپا کرده صمیمانه ترین آهنگ قلبم نامتان باشد واین آهنگ من را؟نه جهان رامبتلاکرده عجب لطفی به من کردی کز این اشک عزای تو خدا در گوشهء قلبم دوصد جنت بنا کرده گره بردل نهادی ازغمت آشفته گیسویم واین گیسو گره در کار و بارِشانه ها کرده چنان عشقت گرفتارم نمود...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 16:18
شدسئوالم مشک بهتر یا که عنبربهتراست؟ یاگلابِ نابِ کاشانیِ قمصر بهتر است؟ این جواب آمد که بعد از عطرخاک کربلا ازهمه گلهاشمیم اشک نوکر بهتراست داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 16:18
شدسئوالم مشک بهتر یا که عنبربهتراست؟ یاگلابِ نابِ کاشانیِ قمصر بهتر است؟ این جواب آمد که بعد از عطرخاک کربلا ازهمه گلهاشمیم اشک نوکر بهتراست داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 16:16
اهل تهران هستم وهمسایه باخورشید طوس برعراق وکربلایش بیقرارم بیشتر قبله ام بیت الله و روی نمازم سوی حق گفتگوباحضرت ارباب دارم بیشتر گرچه یکرنگند پیش اهل دل آل علی جبر باشد این حسین رادوست دارم بیشتر داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 16:13
رفتم به حرم به جای غم خندیدم ازیاد عیال وخانمان بُبریدم این دست خودم نبود گویا به نجف سرمست شدم روی خدا را دیدم داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 16:10
پرسیدم ازپدر ز اصل ونسَب فخرکرد وگفت اجدادتوتمام غلامان قنبرند
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 16:09
تاکه پرسیدم زباباشغل اجدادی خویش فخرکردوگفت اجدادت غلام حیدراست داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 11:00
چیست این روزی که از ارض وسما بانگ شادی میرسد برگوش ما چیست این غوغای مستی آفرین چیست این شورِ سماوات و زمین نغمه خوان زین واقعه هر بلبل است گوییا هنگامهء خلق گل است بیت حیدر غرق شور و شادی است روزِ میلادِ شهِ آزادی است گل به دامان گل پیغمبر است این پسرچشم وچراغ حیدراست اینکه می گویم از او بی واهمه این حسین است نورچشم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 10:44
گرچه هرکس نشود ای شهِ من مُحتَشَمت جابده بر منِ عاصی کفِ پای هَشَمَت
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 10:43
باید برای هدیه سری دست و پا کنم؟! اذنی بده همه خاندانم فدا کنم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 10:42
سرشوریده ندارم که به توهدیه کنم به کف پاسرِ من گیر و زِمن جان بستان
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 10:41
حسین جان به پایِ عبدِ فراری حصار باید زد نه من که ایل و تبارم همه غلام تواند داریوش جعفری
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشت 1394 10:40
یه روزیکی رودفترم یه مهرباطل زدورفت روآخرین صفحه ی اون یه نقشی ازدل زدورفت یه دفتری روکردوگفت هرچی نوشتم بنویس سرمشق صفحه اولو یه نقش مشکل زدورفت زیرش نوشتم هرکسی راهموخواست عوض کنه تاشیوه ی کارشو دید نداره حاصل زدورفت نوشت که رسم کارمن فرق میکنه بااین و اون آتیش به سرمشق خودش یِهو ناغافل زدورفت دفترمن باخودشو بُرد و...