اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

،هرکجارفت سرم دیدسرموی توهست 

،اثری دربرم ازطرهءگیسوی توهست 


،چون نظر کرده به روی مه نودر شب تار

،شدهویداکه درآنم اثرازروی توهست 


،تیرآرش نکند هیچ اثردردل زار 

،تاکه مژگان سیاه وخم ابروی توهست 


،رونقی نیست دگر روی زلیخاراهیچ 

،زانکه دردیدهٔ یوسف رخ دلجوی توهست


،از نظر بازی خود محو رخ ماه شدم

،دیدم و گشت گمانم نظرش سوی تو هست


،هاتفی گفت که برخیزوببین شهرهء شهر 

،باهمه حسن که گفتند چو بانوی توهست



داریوش جعفری

اندکی تغییر در ضرب المثلها لازم است 

تا نگویند زیره بردن جانب کرمان خطاست

زیرهء داغ غمی بنشست  بر کرمان دل

اینچنین قانون شکستن کار شاه کربلاست 

آب را گویند گردد تا به گودالی رسد

پس چرا لب تشنه در گودال شاهی سرجداست

داریوش جعفری

بی حب علی هدر بود صوم و صلات  

اطعام یتیم و خمس و هم حج و زکات  

ولله ملاک بندگی عشق علیست

بر حیدر و اولاد و محبش صلوات

داریوش جعفری

 بی حب علی حج و زکاتت باطل

اطعام یتیم و حسناتت باطل

 ولله ملاک بندگی حب علیست

 بی مهر علی صوم و صلاتت باطل

داریوش جعفری 

بی حب علی روزگرفتارشب است 

طبع گل وبوستان سزاوارتب است 

آنکس که مرید راه حیدر گردد 

طعم دو جهان به کام او چون رطب است 

داریوش جعفری

 آشفته و بیمار و فقیرم چه کنم

 از عشق علی اگر نمیرم چه کنم 

حلال تمام مشکلات است علی

دامان علی اگر نگیرم چه کنم

داریوش جعفری

در گوشه ای شکسته دل و حالتی خراب 

دنیا تمام  در نظرم همچنان سراب 

اینها تمام گشت و جهان شد به کامِ من 

از لحظهء مدد ز دمت یا ابوتراب

داریوش جعفری

 رهجویِ خطاکارِ توام یا حیدر

در بند و گرفتار توام یا حیدر

ذکر تو اگر بود عبادت ما را

پس عابد و بیمارتوام یا حیدر

داریوش جعفری

افتاده شورشی به دو عالم بیا بیا

آمد مهِ غم و مهِ ماتم بیا بیا

گردیده غرقِ غصه و غم عرشِ کبریا

باشد عیان هلال محرم بیا بیا

در ماتم حسین به جنان همچو فاطمه

خم شد قدِ رسول مکرم بیا بیا 

در علقمه فتاده به دریای خون مَهی

از ماتمش ماتمش گرفته جهان غم بیا بیا

شد پاره پاره پیکر شبه نبی به خون

بر دیده ها عیان شده شبنم بیا بیا

تیری که زد به حنجر طفل رباب زار

زد بر جگر شرارهء نم نم بیا

یک عمر سر شد و گل زهرا نیامدی 

عالم همه گرفته چنین دم بیا بیا

باز این چه شورش است که در خلق عالم است 

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

داریوش جعفری

رهگذارِ عشق بندد توشه را اینبار مست 

پیش رو بگرفت راهِ کوفهء خونبار مست 

میرود تا جامِ جانِ کوفیان پُر مِی کند 

تا که رو آرند شاید جانب گلزار مست 

میهمان بیدلان آن دلبر نیکو سرشت 

گشت از راهِ وفا بر امر آن دلدار مست 

دست بیعت داد کوفی گر به آن سردار عشق 

نیمه شب تنها نهد سر بر سرِ دیوار مست 

ناگهان آمد زنی گفتا که هستی ای غریب 

گفت من مسلم ز جامِ حیدر کرار مست 

گفت زن جانم فدایت ای سفیرِ مرد عشق 

پای در ویرانه ام گر میشود بگذار مست 

رفت و شب سرکرد کوفی صبح از راه جفا 

دست بسته برد سوی کوچه و بازار مست 

شد پذیرایش دو صد دشنام و سنگِ میزبان 

جان او میشد ز ضربِ سنگِ این کفار مست 

او به جرم عاشقی آنجا به روی دار گشت 

گفت بر بادِ صبا جسمش به روی دار مست 

ای صبا رو بر حسین آن ساقیِ سرمست گو 

رو به هند اما گذر از کوفه ای سردار مست 

داریوش جعفری

بیا که عمه بگویم چه خواب می دیدم

 کنار غنچه و بلبل رباب می دیدم

  به پیش چشم پدر غرق ناز بود اصغر

 میان دست عمو مشک آب می دیدم  

داریوش جعفری

باز گریانم و سوزانم و لبریز نوا

باز دلتنگ هوای خوش شبهای حرم 

همهء داروندارم همه سرمایهء من  

جملگی نذر تو و صحبت سودای حرم 

کاش میشد که شبی زائر شش گوشه شوم 

پربگیرم برسم خدمت بابای حرم 

تشنه لب جان بسپارم وسطِ روضه واشک 

یاد لبهای علی اکبر لیلای حرم 

چه کنم دست خودم نیست ترا مجنونم 

شده صحرای سرم گنبد زیبای حرم 

کار من نیست به جز گریه به پای غم تو 

و نشستن به عزای تو و سقای حرم 

چون نگنجد به غزل وصف تو و فهم حقیر 

شده ام شاعر درمانده به رویای حرم 

داریوش جعفری

ذکر تعقیب نمازم و دعای سحرم

یاد طفلان حسین وای عمو آب حرم  

جگرم سوخت بر آن لحظه که میگفت رباب 

سفت بر نیزه نشین تا که نیفتی پسرم 

داریوش جعفری


شب جمعه شب قدر و حرم و روضهء آب 

فاطمه کنج حرم با دلِ خون حال خراب 

بر سرش مصحف و ذکرش بعلیٍ بعلی 

میزند بر سر خود یاد غم طفل رباب

داریوش جعفری

چه کنم نیست توانم که بگویم سخنی 

از تو گفتن نبود کار هزاران چو منی 

هرکه خواهد زتو گوید به دو صد سوز جگر

بایدش حق بدهد کوثر و قرآن دگر 

چه کنم مرغ دلم میل تو دارد چه کنم 

خون اگر از دل و از دیده نبارد چه کنم 

تو ولی هستی و اعلاست مقام تو علی 

جن و انس و ملک و چرخ غلام تو علی 

دارم از عمق دلم آه به یاد سر تو

هم که سوزانده مرا یاد سر و همسر تو 

از تو گفتن به همین نکته کفایت که خدا 

گفتگو کرده ز صوتت به رسول دو سرا 

کوفیانی که ز نان و کرمت سیر شدند 

روبه نامت همگی دست به شمشیر شدند 

نانتان خورده و بغض تو به دل کاشته اند 

روی لب ناله و نفرین به تو را داشته اند 

بخدا جز نبی ات واقف اسرار تو نیست 

گمره و خار شود هرکه گرفتار تو نیست

من که دانم ز همه خلق گنهکارترم

به شب قدر زنم ضجه و قرآن به سرم 

میزنم دم ز علی نزد خداوند جلی 

به علیٍ به علیٍ به علیٍ به علی

آنقدَر ناله زنم تا که زمینگیر شوم

یا درِ خانهء اولاد علی پیر شوم 

داریوش جعفری 

ناله به دل شد گره تا که براتم دهی

 اشک فشاندم که خود آب فراتم دهی

 بند به بندم شده بند به چشمت حسین

 هان نکند شاهم از بند نجاتم دهی

 محو نگاهت شدم یوسف چاهت شدم 

کشتهء راهت شدم تاکه حیاتم دهی 

دربدر یارم و بی سروسامان حسین

 کاش که بر درگهت شاه ثباتم دهی 

در تف عصیان ببین روز و شبم شد یکی

 شمس هدی کی نجات از ظلماتم دهی

داریوش جعفری

این جامهءسیاهِ تنم  این دو قطره اشک

 سرمایهء من است و عطای تو یاحسین 

این طبع نرم و بغض و کمی آه و سوزدل

 دارم به سینه ام ز سخای تو یاحسین 

شکر خدا که با توام و مبتلای تو

دارم به جانِ خسته بلای تو یاحسین

 تو مهررهنمایی و تو کشتی نجات

 من معتکف به صحن و سرای تو یاحسین

 زیباترین سرود دلم در تمام عمر

 در بین روضه بوده  نوای تو یاحسین 

داریوش جعفری 

ای آنکه به دیدگان ما چون قمری

 دریایی و از کویر لب تشنه تری

 ای ابر کرم ببار بر دیدهء ما

 ای ماه به شام تیره ام کن گذری

 محتاج عطای تونه من  کل بشر

 چون غنچه و بلبل به نسیم سحری

 اینگونه که پیداست تو با دست جدا

 شافع به جنان و دستگیر بشری

  آنروز که آمد به سرت حضرت عشق

 باقامت خم کرد چنین نوحه گری

 از بسکه نشست بر تنت نیزه و تیر

 مانند کبوتران شدی   پُر ز پَری

 حیرت زده ام ز دیدن مرقدتان

 این است سوال من زِ هر رهگذری

  از قامت سرو تو چرا مانده فقط

 جسمی که شده به مدفن مختصری

داریوش جعفری

شب جمعه شب قدر و حرم و روضهء آب 

فاطمه کنج حرم با دلِ خون حال خراب 

بر سرش مصحف و ذکرش بعلیٍ بعلی 

میزند بر سر خود یاد غم طفل رباب

داریوش جعفری 


چه صیامی بشود بر من و یاران که سحر 

با دم و صوت اذان تو روم سوی صلات


یا که افطار منادی زند این نغمه ز عرش

 رونمای رخ مهدی همه یاران صلوات 

داریوش جعفری

بارالها کن مدد در این صیام

  زخم زهرا را ببخشا التیام

  هم که بستان انتقام کربلا

 باظهور آخرین مرد قیام

داریوش جعفری 

اللهم عجل لولیک الفرج

ذکر تعقیب نمازم و دعای سحرم

یاد طفلان حسین وای عمو آب حرم  

جگرم سوخت بر آن لحظه که میگفت رباب 

سفت بر نیزه نشین تا که نیفتی پسرم 

داریوش جعفری


یارب تو بری ساز زِ عصیان ما را

تطهیر نما دیده و این دلها را

مهمان حریم کربلا کن یک شب 

دلسوختگان حضرت زهرا را

داریوش جعفری

ذکر سحرم تا دم افطار حسین راعشق است  

حرف نبی و حیدر کرار حسین را عشق است 

یک آیه گمانم به در عرش نوشته است 

بادست خود حضرت دادار حسین را عشق است

داریوش جعفری

چه کنم نیست توانم که بگویم سخنی 

از تو گفتن نبود کار هزاران چو منی 

هرکه خواهد زتو گوید به دو صد سوز جگر

بایدش حق بدهد کوثر و قرآن دگر 

چه کنم مرغ دلم میل تو دارد چه کنم 

خون اگر از دل و از دیده نبارد چه کنم 

تو ولی هستی و اعلاست مقام تو علی 

جن و انس و ملک و چرخ غلام تو علی 

دارم از عمق دلم آه به یاد سر تو

هم که سوزانده مرا یاد سر و همسر تو 

از تو گفتن به همین نکته کفایت که خدا 

گفتگو کرده ز صوتت به رسول دو سرا 

کوفیانی که ز نان و کرمت سیر شدند 

روبه نامت همگی دست به شمشیر شدند 

نانتان خورده و بغض تو به دل کاشته اند 

روی لب ناله و نفرین به تو را داشته اند 

بخدا جز نبی ات واقف اسرار تو نیست 

گمره و خار شود هرکه گرفتار تو نیست

من که دانم ز همه خلق گنهکارترم

به شب قدر زنم ضجه و قرآن به سرم 

میزنم دم ز علی نزد خداوند جلی 

بعلیٍ بعلیٍ بعلیٍ بعلی

آنقدَر ناله زنم تا که زمینگیر شوم

یا درِ خانهء اولاد علی پیر شوم 

داریوش جعفری

ذکر تعقیب نمازم و دعای سحرم

یاد طفلان حسین وای عمو آب حرم  

جگرم سوخت بر آن لحظه که میگفت رباب 

سفت بر نیزه نشین تا که نیفتی پسرم 

داریوش جعفری


بارالها کن مدد در این صیام

  زخم زهرا را ببخشا التیام

  هم که بستان انتقام کربلا

 باظهور آخرین مرد قیام

داریوش جعفری 

اللهم عجل لولیک الفرج

کی به جایی میرسی بی زحمت و نابرده رنج

 یابه ویران پا بنه یا قعر دریا بهر گنج

 دست بسته ازته دریا به زیر خاک رفت

 تاشود گنج رقمها یکصدوهفتادوپنج

داریوش جعفری 


مُردم و مرا نبود قدری حسنات

 جز اشک وبکاء بر قتیل العبرات

با امر خدا فرشتگان در خوابم

 بردند مراسوی جنان با صلوات

داریوش جعفری

چه صیامی بشود بر من عاصی که سحر

 با دم و صوت اذان تو روم سوی صلات

 یا که افطار منادی زند این نغمه ز عرش 

رونمایِ رخِ دلدادهء زهرا صلوات 

داریوش جعفری 

التماس دعا

زائر کوی توام کاشانه میخواهم چه کار

تا پریشان تو هستم شانه میخواهم چه کار

هم چنان شمعی شدم آب وچکیدم از غمت

هم ترا پروانه ام پروانه میخواهم چه کار

دام دادی در رَهَم گشتم اسیرِ زلف تو

زیرِ چترِ مهربانی لانه میخواهم چه کار

پای تا سر گشته ام لبریز از داغِ غمت

تا غمِ عشقِ تو دارم دانه میخواهم چه کار

اوجِ فخرم نوکری بر درگهت باشد حسین

با تو تاج و کرسیِ شاهانه میخواهم چه کار

از شرابِ اشک با نامِ تو مستی میکنم

مستِ این میخانه ام پیمانه میخواهم چه کار

اینهمه ردِ رشادت عزت و آزادگی

هست در شرحِ غمت   افسانه میخواهم چه کار

بر سرِ نی جلوه گر شد راسِ گلهای بتول

با چنین حال وهوا گلخانه میخواهم چه کار

هر چه دیدم آب و خاک وشعله در خود سوختم

کُلُ ارضٍِ کربلا؟غمخانه میخواهم چه کار

داریوش جعفری

ای تک ستاره ی سحرم دخترِ حسین

 ای چشمِ شب چراغ تو چون اخترِحسین 

هرگز نه دیده ام نه شنیدم سه ساله ای

 چون نامِ باشکوهِ تو در دفتر حسین 

 جانها فدایِ چشم ضعیفت که دیده ای 

 برروی نیزه هاتو سرِ اکبرِ حسین

 ای همسفرشده به رهِ کوفه تا به شام

 باراسِ نی سوارِ علی اصغرحسین 

این اشک و روضه ودم و نوحه که در من است

 دارم به یادگار از تو و ازخواهر حسین

ای آنکه صورتت چو قمر پر ز نور بود

با رویِ نیلی ات شده ای مادرِ حسین

زهرا نبود تا که نوازش کند سرش

مادر شدی که دست کشی بر سرِ حسین

چون ساقیِ دلاور و بی دستِ کربلا

گشتی امیرِ شام تو در لشگرِ حسین

بااشک چشم وقت نمازم وضوکنم

 شاید که زخم سینهء خود را رفو کنم

 با چشم کم فروغ در این شهر کورها

 یارا چگونه نقش تو را جستجو کنم  

این غم کجابرم که در این بحر پر خروش 

غرقم بدون آن که دمی تر گلو کنم

 یکدم بگیر پرده ز رخ تا ببینمت

 بی پرده خواهمت که دمی گفتگوکنم  

عاشق گذرکند به ره یار از آبرو

 من آمدم ز تو طلب آبرو کنم

 باساغری ز لطف تو ای یار بی نظیر

 مستی کنم وَ خون به رهت در سبوکنم

 من شرح حسن تو چو بخواهم یک از هزار 

باید که صد غزل ز سماوات رو کنم 

داریوش جعفری

امشب به جان عاشقان شوری دگر پیدا شده

بر دیدهء روشندلان نوری دگر پیدا شده

مطرب نوا سازد ولی کی دلنواز است این نوا

چون ساز دل را سوز ماهوری دگر پیدا شده

بسیار در عالم بود زنبور وشهد وباغ گل

این شهد ما از باغ وزنبوری دگر پیدا شده

دیگر ندارد جلوه ای روی ملک در چشم ما

بر ما ز سوی عرش حق حوری دگر پیدا شده

بسیار مستی کرده ام دیگر نخواهم می که چون

امشب شراب عشق ز انگوری دگر پیدا شده

دل شد خمار عشق وتن گردید همچون دل خمار

زین دردها در پیکرم سوری دگر پیدا شده

یک عمر مستی کردم و کِی مِی خماری دیده ام

دیدم شراب عشق و مخموری دگر پیدا شده

آنسان اسیر عشق او گشتم که چون بارِ دگر

گویا به عالم آتش طوری دگر پیدا شده

در بند دل غمگین شود در بندِ او گشتم ولی 

من را نه غم آمد که مسروری دگر پیدا شده 

امشب نماز عشق را مستانه برپا کرده ام

از این دورکعت عشق مستوری دگر پیدا شده 

داریوش جعفری 1375

1375

ای زمین وآسمان سرمست تو

ای عنانِ عاشقان در دست تو

نیمه ی شعبان رسید و روز عید 

عاشقان را می رسد اینک نوید 

از درِ بیت الحسن ای دوستان 

باغبان آمد به سوی بوستان

شد دوباره چهرهء حیدر عیان

از جمالِ مهدی صاحب زمان

السلام ای ذوالفقارِ در نیام 

السلام ای دستِ پاکِ انتقام

السلام ای روضه خوانِ علقمه

السلام ای داغدارِ فاطمه

آمدی تا عشق را معنا کنی

قامت ظلم و ستم را تا کنی

روی تو مهتابِ جانِ عاشق است

راهِ تو راهِ امامِ صادق است

کارِ تو کارِ تمامِ انبیاست

نامِ تو نامِ تمامِ اولیاست 

آسمان زیرِ نگاهت پست شد

باده از جامِ نگاهت مست شد

آمدی ما را تو حیران ساختی

از بنی آدم تو انسان ساختی

معنیِ نور و هدایت نامِ تو

مستی و مستانگی از جامِ تو

ای دمِ تو پاکتر از آبها

روی تو روشنگرِ مهتابها

با قدومت ای که بر عالم سری

می کنی بر پا به محشر محشری

با دعایی مرده را عیسی کن

و از نگاهی کارِ صد موسی کنی

ای مسیحِ آدمیت خنده کن 

آدمیت را به یک دم زنده کن

چهره بنمای و جهان آباد کن 

قلبها را از قفس آزاد کن

از فراغت مانده ام در احتضار 

می کُشد آخر مرا این انتظار

آخر ای پرده نشین آسمان

جان زهرا پرده برکِش از میان

داریوش جعفری