آشنایان آشنایم آشنای فاطمه
من گدایم بر سر خوان گدای فاطمه
نیست هرگز در خیالم خواهشی از غیر او
در دو دنیا چشم دارم بر عطای فاطمه
فخر بالاتر از این هرگز کسی با خود نداشت
گفت پیغمبر که جان من فدای فاطمه
غرق ماتم مینشیند روز حسرت در بلا
هر که سودایش نشد درد و بلای فاطمه
روز محشر پر ز حسرت دست خالی میرود
هر که در دنیا نگردد مبتلای فاطمه
یا گره وا میشود از مشکلم با دست او
یا شود مشکل گشا مشکل گشای فاطمه
کاش میشد تا بمیرم با همین چشمان خیس
بین روضه پای منبر در هوای فاطمه
ابر میبارد اگر از آسمان باران که نیست
اشک میریزد ملک با ناله های فاطمه
بشکند دستی که زد بر صورتش هم آن که بست
پیش زهرا دستهای مرتضای فاطمه
داغ ما هرگز نمیگردد دوا الّا که صبح
پرده بردارد ز رخ صاحب عزای فاطمه
#داریوش_جعفری
۲۹/۱/۱۴۰۲