برخیز آمده است سپاه کمانی ات
ای روح من بگو ز که جویم نشانی ات
با سر رسیده ام که سرت بر لحد نهم
تا شکل تن شود بدن آسمانی ات
عباس تو اگر به سر نی نشسته بود
تا شام داده ام به حرم پاسبانی ات
گیسو سپید گشتم از آن دم که موی تو
شد زینت سنان به دمِ ناتوانی ات
خون شد دو چشم من که روان شد به پیش خلق
خون از دو لعل سرخ و لب ارغوانی ات
شرمنده ام که مرحم خوبی نداشتم
جز اشک خود برای لب خیزرانی ات
سر در بدن اگر چه نداری ، ز قبر خویش
برخیز و بین خمیدگیِ یار جانی ات
داریوش جعفری
۱۸/۶/۱۴۰۱