اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

اشعار داریوش جعفری

اشعار مذهبی

حضرت رقیه س

تمومه شام غم آذینه بابا

ز خون موی سرت رنگینه بابا

نپرس از صورتم که دست شامی

برای مرد هم سنگینه بابا


منی که دائما در پرده بودم

به بازار فروش برده بودم

چنان سیلی به روی صورتم خورد

عمو را عمه را گم کرده بودم


شبی از خواب غم بابا پریدم

دویدم تا کنار تو رسیدم

سرم گرم نگاهت شد به صحرا

پدر خار مغیلان را ندیدم


کمی شانه بزن موی سرم را

مداوا کن تو زخم پیکرم را

دلم میخواست باباجون بگیری

از اونا گوشوار و زیورم را


سرت اومد سرم سامون گرفته

چرا روی تو رنگ خون گرفته

کجا بودی عزیزم که سر تو

شده خاکی و بوی نون گرفته

داریوش جعفری

۸/۶/۱۴۰۱

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.