ز رنج این سفر با روح خسته
زنم بر سینه با دستان بسته
بمیرم من که از بس سنگ خوردی
سر و دندان و ابرویت شکسته
نکردم ناله گر کارم عزا شد
ندارم شکوه گر قدّم دو تا شد
بمیرم من پس از دروازه ی شام
به پیشانیت زخم تازه وا شد
تمام قامتم از غم خمیده
غمی دیدم که یک دنیا ندیده
دو دستم بسته بود و دید چشمم
هجوم سنگ بر راس بریده
جهان در غم نشست و آسمان هم
به گل بنشت زینب کاروان هم
چنان بر لعل تو با چوب کوبید
دو دندانت شکست و خیزران هم
#داریوش_جعفری